• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌‌های مِهِ مَغْزی | Maein کاربر انجمن یک‌رمان

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,715
پسندها
4,338
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام مجموعه: مِهِ مَغْزی
نویسنده: مائین
مقدمه:
مِه، تنها جلوه‌ای از آشفتگی حقیقت است. آن‌چه را که حقیقتاً وجود دارد، خودخواهانه با لایه‌ای کدر می‌پوشاند. همان ترفندی‌ست که گاه مغز نیز در اختیارمان خواهد گذاشت.
سازوکار همین است. گسترش افکار، در قالبی نامعقول و غیر معمول‌تر. به وسعت رویا، کابوس و هرگونه تصویری که بالطبع در واقعیت دیده نمی‌شود. آن هم وقایعی‌ست که تنها دنیای ماورای خواب در دیده‌مان آشکار می‌سازد.
مِه‌ای که مغز هر فرد را فرا می‌گیرد، بی‌تردید با مغز دیگری متفاوت است. به بیان دیگر، دنیای خواب‌وخیال هر فرد اثر انگشت اوست؛ یا توصیفی دیگر برای ذهن.
ماهیت مغز تو، با ماهیت مغز من تفاوتی ندارد؛ اما مِهِ درونی آن‌ها، سرشار از تداخل است؛ چرا که در حقیقت از آن من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,381
پسندها
25,439
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ℛℴℎ

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,715
پسندها
4,338
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
بی‌خوابی
***
وقتی نصفه‌شب می‌زنم به سرت همه‌چیز برات شبه هذیون میشه. درو دیوار و مبل و پنجره و پرده و دورتادورت رو مجبور می‌کنم یه‌ریز تا صبح توی سرت بخونن.
یه سری سایه می‌بینی که معلوم نیست اصلاً مال کیه. یا اون ناله‌های هرازگاه یخچال که باهام همکاری می‌کنه و توی خفگی محض شب هی یادت میاره آره منم هستم.
اون‌قدر همهمه راه می‌ندازم که صدا به صدا نرسه. مغزتو مثل یه تی‌وی روشن می‌کنم و دکمه‌ی صدا رو تا آخر می‌پیچونم. روی هر کاری که توی اون روز کردی مانور میدم. می‌ذارم کلش برات پخش بشه. ریز به ریزش، جزء به جزءش رو از جلوی چشمات می‌گذرونم. بعد بهت میگم یه نگاه به ساعت بندازی و ببینی کلاً دو ساعت هم وقت نداری بخوابی.
مجبورت می‌کنم هی غلت بزنی و دور خودت بپیچی. صدبار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,715
پسندها
4,338
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
اُمید یا اُمید؟
***
اُمید، یا اُمید؟
شرح و فایده‌ی هرکدام چیست؟
امیدی که شهرت سالیانه‌اش تنها وابسته به معانی اشتباه بوده است، یا امیدی که در دیدگاهی دیگر تجلی می‌یابد؟
در دیدگاه اول، تصور می‌شود که فرد امیدوار، آسوده از عذاب و دغدغه خواهد شد. آن‌چنان نسبت‌به عدم‌های زندگی خود بی‌تفاوت خواهد بود که با نادیده‌گرفتن آن قادر شود خود را بی‌بند و آزاد از تیره‌بختی کند.
الزاماً او فردی‌ست دارای قدرت بینش و درک امواج قوی از جهانی مثبت. جهانی ضد ناباوری، جهانی پرشده از حال خوب، نشاط و سلامت.
در این نوع دیدگاه، امید در لفظ خود پوشاننده‌ست. پوشاننده‌ی راستی و حقیقت. امید، افقی‌ست از میدان خوشبختی. تنها به‌مثال تصور.
در این گونه بینش، امید همان خیال است. خیالی از جنس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,715
پسندها
4,338
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
مار
***
مارها.
همه‌جا پر از مار است. اولین آن‌ها روی خاک، درست نزدیک خانه می‌خزد. طویل و قطور است. رنگ تیره‌ای دارد با راه‌راه سبز کدر. لجنی‌ست.
در فاصله‌ی یک‌قدمی، سمت راست من می‌لولد و پیش می‌رود. مقصدش می‌بایست همان خانه‌ی پیش رویم باشد. چنان به خانه‌ام خیره‌ست که گویی هرگز طعمه‌ای جز آن نداشته است.
قبل از این که توجهش جلب شود از کنارش می‌دوم. نگاه‌گرفتن از این منظره‌ی غریب دشوار است؛ اما همان‌گونه در خانه را باز می‌کنم تا هشدار دهم. امروز، این‌جا هم‌چون روستایی‌ست خالی از سکنه. اطراف بیابان است. خشک و تشنه. پر خار و توده‌هایی از غبار که به اطراف می‌دوند.
در خانه دونفر را می‌یابم. زن هستند. چهره‌ی مشخصی ندارند؛ اما می‌دانم یکی از آن‌ها باید خواهرم باشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,715
پسندها
4,338
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
مادربزرگ
***
- مادربزرگ بوی کهنگی می‌دهد.
وقتی این را می‌گویم، مامان برایم ابرو بالا می‌اندازد و لبش را به دندان می‌گیرد.
می‌گوید:
- زشت است! ممکن است ناراحت شود!
آن‌گاه زیر چشمی مادربزرگ را می‌پاید مگر حرفم را شنیده باشد.
می‌گویم:
- مگر چیست؟ او بوی کهنگی می‌دهد. اگر قرار بود از دیگران بشنود که بوی گُل می‌دهد، باید واقعاً بوی گُل می‌داد.
مادر با ناخن‌هایش لپ گل‌انداخته‌ی خود را چنگ می‌اندازد و فشار دندان‌هایش را روی لب دو چندان می‌کند. بعد طوری با چشم‌هایش برایم خط‌ونشان می‌کشد که متوجه شوم باید بلافاصله معذرت بخواهم.
هرچند من به او توجهی نمی‌کنم.
می‌گویم:
- یعنی اگر من به او اطمینان دهم اشتباه کرده‌ام، دیگر بوی کهنگی نمی‌دهد؟
مامان سرخ‌وسفید می‌شود و باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,715
پسندها
4,338
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
شیوع ناشنوایی همگانی
***
به در می‌کوبند. مغزها کوبیده می‌شوند. شاید بشود گره‌ای از مشت‌های زخمی‌شان را تصور کرد، یا رد خونین کوچک و بزرگ آن‌ها را که روی درهای به ظاهر سفید هزارتو رد انداخته‌اند.
در طلب کمک‌اند. در طلب شنیده‌شدن، در طلب گریختن از بردگی. گروه‌گروه، با ضرب پاهای متفاوت، با شیوه‌ی مختلفی برای به صدا درآوردن درهای بسته؛ اما هیچ‌کدام شنیده نمی‌شوند. این درهای قفل، مغزهایی هستند که روی تفاوت ضربات بسته می‌مانند. عقل حکم می‌کند برای نادیده‌گرفتن. عقل حکم می‌کند برای ناشنوا ماندن.
قدم‌هایشان سنگین است. در گریزند. همه‌جا شبه دالان شده. گم‌شدگی بهایی‌ست برای رهایی‌شان. جای‌جای آن هزارتو، تا همان انتهای ناپیدایش اتاق‌هایی‌ست که هر کدام طنین‌انداز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,715
پسندها
4,338
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
مرگ چرخ‌دنده
***
تازیانه‌ها.
گاهی اوقات ضربات‌شون بهتر و بیش‌تر لمس میشه. نمی‌تونی بفهمی آزارت میدن، یا اگه این مکررات تکرار بشن آرومت می‌کنن. نمی‌تونی بفهمی مایه‌ی عذابتن، یا باعث آرامش خاطرت. با هر چرخشِ اجبارگونه، یا اون زمانی که یک‌نفر دستش رو جلو میاره و چرخنده‌های پشت سرت رو مرتب به عقب هول میده، تو دوباره بیدار میشی و شروع به حرکت می‌کنی. اگه این تنظیم خارجی نباشه نمی‌تونی ادامه بدی. باز هم مجبوری با ذهنت قدم بزنی و همه‌چیز رو از اول سپری کنی. نمی‌خوای، هیچ‌وقت نخواستی؛ اما راه دیگه‌ای پیش روت نیست. این قدرت خارجی هرازگاه برنامه‌ریزی‌ت می‌کنه و تو باز ملزم میشی تا آخر راه چندین‌بار آدمک‌هایی رو ببینی که مغزهاشون فقط با اعداد و ارقام پر شده. دوازده شبح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,715
پسندها
4,338
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
اتوبوس افکار اشباح
***
نصفه‌شب،
وقتی همه‌جا توی ظلمت فرو رفته و اطرافت درست مثل یه ذهن پوچ و توخالی خلوته، تو وسط این میدون خاکی ایستادی؛ اما بین همه‌ی این خاموشی و عدم تکاپو، می‌تونی اون اتوبوس خاکستری‌رنگ رو ببینی. با یه سرنشین که هروقت زمانش بشه مسافراش رو توی ایستگاه‌های مختلف پیاده می‌کنه.
اگه جلو بری می‌تونی چهره‌ش رو از شیشه‌ی بزرگ و خاک‌گرفته‌ی مقابلش ببینی. نمی‌تونی تشخیص بدی زنه یا مرد. نمی‌تونی تشخیص بدی زنده‌ست یا مرده. فقط می‌بینی که رنگ‌پریده‌ست. دستاش روی فرمون قفل شده‌ن. چشم‌هاش توی حدقه دو دو می‌زنه. فقط به روبه‌روش خیره‌ست. به یه نقطه‌ی نامعلوم که هرچی سر می‌چرخونی و دنبالش می‌گردی پیداش نمی‌کنی. مقابلش وایسادی؛ اما اون تو رو نمی‌بینه. هیچی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,715
پسندها
4,338
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
انجیرها
***
فصل گرما بود. گویی هزاران سال می‌شد که آفتاب قصد نداشت دست از تابیدن بکشد. آن را گرم‌ترین سال تاریخ می‌نامیدند. بیماری و فقر بیداد می‌کرد. مرگ همه‌جا سرک می‌کشید و پیروزمندانه جان‌های در حال گریختن را می‌ربایید. اتوبوس‌ها شلوغ بود. مردم عرق‌ریزان به دیگری تنه می‌زدند. قلم نایی برای دویدن روی کاغذ نداشت. جوهر اشک نمی‌ریخت. آفتاب خسته نمی‌شد. می‌ماند و وقتی باید می‌رفت نمی‌رفت. تحملش بیش‌تر آزاردهنده بود تا نویدبخش. پنجره ساعت‌ها باز می‌ماند. پرده‌ها در باد آواز می‌خواندند. بادی گرم، خوشایند؛ اما سردردآور. گم‌شدگی در قرص‌های رنگین، آرامش‌بخش‌های متعدد، شربت‌های بی‌مزه و بدطعم، آزمایش‌های پی‌درپی، دردهای هرازگاه، پیچش‌هایی بی‌پایان، افکار ناتمام؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا