• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌‌های مِهِ مَغْزی | Maein کاربر انجمن یک‌رمان

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,718
پسندها
4,369
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
دیوارهای آجری
***
دیوارهای آجری.
آجرهای نارنجی‌رنگ؛ شبه آهنی زنگ‌زده. کهنه و برخی تازه. اتاقکی که تنها انسانی بزرگسال قادر بود درونش جای بگیرد؛ یا شاید پنج کودک کم سن‌وسال می‌توانستند کنار دیگری حبس شوند؛ تنها در صورتی که به اجبار می‌نشستند، زانوهای‌شان را بغل می‌گرفتند و در خود جمع می‌شدند تا درون این فضای اندک جایی برای ماندن داشته باشند.
نه صدایی می‌آمد و نه صدایی می‌رفت. حرف‌ها از این چهار دیواری آجری خارج نمی‌شد. سخنی نیز مجوز ورود نداشت. کسی نمی‌شنید. باور بر این بود که حرف‌ها هیچ‌گاه شنیده نمی‌شود. محفظه اغلب خاموش بود و بس. گاه باریکه‌ای از نور نادانسته به درون این اتاقک آجری و سرد نفوذ می‌کرد؛ اما توان ماندن نداشت. مجبور می‌شد به همان سرعتی که آمده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,718
پسندها
4,369
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
چرخش معکوس
***
با فاصله‌ی یک ثانیه،
سکوت،
ظلمت،
خاموشی شب،
و بعد هجوم پرشدت هوای محبوس‌شده داخل ریه‌هات، بازدم محکم و بریده، بازشدن ناگهانی و ناخودآگاه چشم‌هات روبه اجزاء معکوس، استخوانی‌رنگ و و وارونه‌ی خونه‌ی کودکی‌هات. بیدار میشی؛ اما نه با اختیار خودت؛ با دستور یه نیروی خارجی که فشارش رو روی جمجمه‌ت حس می‌کنی. با زور و اجبار چشم‌هات رو باز کرده.
امتداد همون راهروی کوتاه که به دو اتاق روبه‌روی هم و فضای غالب بر اکثر کابوس‌هات منتهی میشه روبه‌روی توئه. انگار روی سقف وایسادی، یا این که با یه طناب نامرئی به‌طرز وارونه‌ای ازش آویزونی؛ ولی سرت روی زمینه. تو روی زمین ثابتی.
نمی‌خوای ببینی؛ اما مجبوری. یه فضای کوچک و مربع‌شکل، تو کنار در نیمه‌باز و سفید، روی سرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,718
پسندها
4,369
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
(چرخه‌ی منِ دیوانه)

***
دیوانه‌ها،
دیوانه‌ها تعقیبم می‌کنند. درست مانند همان انسان پیر و چروکیده‌ای که مقابل ورودی این مجتمع ایستاده بود و لحظه‌ای حاضر نمی‌شد نگاهش را از من بگیرد. نمی‌دانم زن بود، یا مرد؛ اما چشم‌های سیاه درشتی داشت و دست‌های استخوانی‌اش می‌لرزید. انگار که صدوبیست ساله بود.
دیوانه‌ها تعقیبم می‌کنند. دنبال من می‌دوند. صدای خس‌خس نفس‌های‌شان، صدای کشیده‌شدن کفش‌های زهوار در رفته‌شان روی زمین خاکی، یا گاهی هم علف‌های هرز؛ اما به‌طرز غریبی سبز رنگ و تازه، در این مجتمع، در این فضای باز حصارکشی‌شده که گویی آن را مانند بخشی کوچک و دورافتاده در دل شهر حفر کرده‌اند، صدای زمزمه‌های خشک‌شان را از پشت سرم می‌شنوم.
تعدادشان زیاد است. هرسو که سر می‌چرخانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,718
پسندها
4,369
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
هذیانِ همگانی نهنگ‌ها
***

نهنگ‌ها هذیان می‌گفتند.
آن‌هنگام که نیمه‌شب در جوار اقیانوسی بی‌پایان،
در انتظار بلندترین خروشان‌موجی که متواضع در استقبالم به پا خواسته بود و از ناکجا به‌سمتم می‌آمد،
من روی شن‌های سرد و داغ،
به‌تنهایی بر زانوهای کرختم نشسته بودم و پچ‌پچ‌های سرودمانندشان را می‌شنیدم،
نهنگ‌ها زوزه‌کشان،
باله‌های بزرگ خود را از سطح سیاه اقیانوس بیرون می‌آوردند،
با قدرتی که سکوت شب را می‌شکافت،
آن را بر سطح سنگین و پوشیده‌شده از اشباح سایه‌انداخته بر آب می‌کوبیدند،
سپس می‌جهیدند و دسته‌جمعی،
جثه‌های غول‌پیکر خود را از آب بیرون می‌انداختند،
رقص و پایکوبی‌شان در انتظار مرتفع‌ترین موج اقیانوس که قرار بود همه‌مان را در خود بکشد،
غرق کند،
به اعماق ناشناخته و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,718
پسندها
4,369
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
یک بنّای نامرئی
***
اما من می‌گویم،
گاهی دیر زود می‌شود،
می‌دانم که می‌آید، می‌افتد، می‌رود، آن انتظار سختِ جان‌سوز،
آری، سرانجام به آخر می‌رسد.
اما نه در اوج خود، نه در آن شب‌های طاقت‌فرسا و نه در بحبوحه‌ی مملوء از ذرات تاریک این امید موهوم.
پایدار می‌ماند تا شعله‌ی سوزاننده‌اش جان را، روح را، زندگی را، هر آن مکدر کند. بشکند، خرد کند، برقصاند و باز به آتش بکشد.
من خود ز آیین این جهان می‌سوزم،
این شب‌ها، سر بر رخت چرکین ناامیدی
گذاشتن را به عادت مبدل کرده است.
و در انتظار آن نجوای وهم‌آلود که حتم دارم دگر بار در یکی از گوش‌هایم می‌پیچد.
بنّایی نامرئی، باز در دوردستی نزدیک، به آجرها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,718
پسندها
4,369
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
(ترسِ زیبا)


آیا عادی‌ست که شب‌هنگام،
آن جیغ‌های رنگ‌گرفته با هذیان،
همراه نفس‌های کوتاه و بُرنده،
این‌گونه با پژواکی عمیق در این سیاهی خالی از سکنه بپیچد؟
و اشباح نامرئی از دل هر متروکه آوازی شبانگاهی سر دهند؟
آیا عادی‌ست که با هر چرخش سر،
صدای ضربات دست‌های آن بنّای نامرئی اوج بگیرد،
دیوارهای ساختمانی نیمه‌کاره را با ابزاری استخوان‌مانند بکوبد،
و سپس با تاملی کوتاه قطع شود؟
دیوارها با اتمام این نجوا فرو می‌ریزند،
جرقه‌های کوچک و سرخ‌رنگ در آسمان یک‌دست و سیاه بیابان،
به‌نوبت،
و پراکنده،
جای‌جای آسمان سیاه و بی‌کران،
وجود خود را آشکار می‌کنند.
به‌قدری چشمک می‌زنند تا نفس‌های کند و پوچ،
سرانجام مقطع شود.
انعکاس‌شان در چاله‌های گل‌آلود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MAEIN

مدیر تالار نقد + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار نقد
تاریخ ثبت‌نام
18/4/21
ارسالی‌ها
1,718
پسندها
4,369
امتیازها
21,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
(مرگ انتظار)
***

انتظار
و آن واژه‌ی غریب امیدبخش،
گویی از هر کورسوی ناامیدی نشات می‌گیرد،
هر انتظار در بند نوعی ناامیدیِ غالب است
و میلی برای وقوع،
در ازای حقیقتی شبهه‌ناک.
انتظار،
آن واژه‌ی غریب که امید را می‌سوزاند
و از خاکسترش جنونِ انکار برمی‌خیزد.
آن‌سوی افکار مُرده،
دریچه‌های فرسوده‌ی آمالِ سپیدرنگ،
با تارهای چسب‌ناک هشت‌پایانِ بندپا،
در اسارتی اجبارگونه
پژمرده می‌شوند.
لقمه‌ی لذیذی برای هشت‌پایان روح‌خوار،
لبخند، لبخند، لبخندهای از درون فروپاشیده،
میل برای کوفتن درب‌های عظیم در میان انبوهی از مه‌های روان و ناپایدار،
میل برای فریاد و اعتراض،
میل برای کوبیدن، شکایات.
آیا آن اتفاق خواهد رسید؟
و آن رویداد نجات‌بخش،
خنکای آن آرامش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا