• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چشمان خدا | آل۱۱ کاربر انجمن یک رمان

آل۱۱

مدیریت چت
پرسنل مدیریت
مدیریت چت
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
638
پسندها
7,619
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
به نام خداوند آفریننده تخیل و قلم

(مجموعه داستان‌های آلیس هاتسون)
کد رمان: ۵۱۸۱
ناظر: Roshanak_QW R O SH A N A K

نام رمان: چشمان خدا
نویسنده: آل۱۱
ژانر: #علمی_تخیلی #معمایی #تریلر
#روانشناختی #عاشقانه

خلاصه:

احساسی غریب در جهانی غریب‌تر دامان‌گیر شخصی تنها با ذهنیتی غیرعادی و افکار متفاوتش است و همین بهانه‌ای شد که میان غریبگان، عصیانگر تلقی شود.
حالا باید تصمیم بگیرد، طغیان یاغی‌‌گری‌اش را آغاز کند، یا قیامی بر علیه خود و ذهنیتش برپا کرده و همراه غریبگان به خاک بسپارد.

سخن نویسنده؛ این رمان شاید با مذهب،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*chista*

مدیر بازنشسته‌ی کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/4/20
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,424
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
سطح
19
 
  • #2
{به نام داعیه سرمتن‌ها}
716201_775237f76b190a238a3357cd57afa8ab.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟ "

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *chista*

آل۱۱

مدیریت چت
پرسنل مدیریت
مدیریت چت
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
638
پسندها
7,619
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:

طی جلسات متعددي با دانشمندان سراسر جهان به اطلاعات خاصی در مورد بمب اتم رسیدند که اثبات می‌کرد بمب‌های اتمی می‌تواند تغییرات زیان‌باری روی «دی‌ان‌ای» انسان‌ها، گیاهان و حیوانات ایجاد کند. در تحقیقی در سال 1996 گفته شد انفجارهای هسته‌ای هیروشیما و ناکازاکی منجر به ایجاد تومور‌های سرطانی شده است.
دانشمندان غربی و روسی تحقیقاتشان را براساس یکی از عواقب جنگ اتمی نوشتند؛ انفجارهای اتمی ابر‌هایی را بهلایه استراتوسفر می‌فرستند که مانع رسیدن نور خورشید به زمین می‌شود و چیزی به اسم زمستان هسته‌ای را پدید می‌آورد، زمین لرزه‌های بسیار شدیدی رخ می‌دهد و سه چهارم سطح زمین غیر قابل سکونت می‌شود.
 

آل۱۱

مدیریت چت
پرسنل مدیریت
مدیریت چت
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
638
پسندها
7,619
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
- خورشید نیست! خورشید نیست، خورشید نیست، خورشید نیست.
چشمانش از شدت خستگی بی‌فروغ شده بود. تپه‌های خاکستر و جمجمه‌های سوخته کف خیابان را پوشانده و پاهایش غرق میان جنازه‌ها بود. تلو‌تلو می‌خورد و گهگاه روی استخوان‌های سوخته فرود می‌آمد. به‌ زور نفس می‌کشید و راه خود را از میان تپه‌های جنازه‌های سوخته باز می‌کرد. لباس‌هایش از شدت گرما در تنش آتش گرفته و خاکستر شده بودند و رد سوخته‌ای روی کمر و گردنش به وجود آورده بودند. حالا عریان بود، بدون پوشش در ظلمت خیابان‌ها به دنبال آب می‌گشت. انتظار داشت منبع صدا همراهش آب داشته باشد.
- خورشید نیست! خورشید نیست، خورشید نیست.
خیابان را تنها نور آتش و انفجار ساختمان‌های عظیم و سوختن دسته جمعی جنازه‌ها روشن کرده بود. بدن لرزانش را از میان جنازه‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آل۱۱

مدیریت چت
پرسنل مدیریت
مدیریت چت
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
638
پسندها
7,619
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
شلوغی و سر و صدا نگذاشت ناله‌‌اش به گوش لیانا برسد، بنابراین لیانا رو به چهره‌ی رنگ‌پریده و عرق‌کرده‌اش خم شد و با فاصله‌ی پنج سانتی از صورتش بلند فریاد زد:
- چی؟
از فریاد لیانا، قیافه‌اش را منزجر کرده و چشمانش را مجدد بسته و لب‌هایش را برهم فشرد. کف دستش را روی صورت لیانا گذاشته و محکم به طرف مخالفش هل داد و در همان حال غرید:
- برو اون‌ور، اومدی تو حلق من!
نمی‌دانست تاثیر خواب است یا چه؛ اصلاً چیزی قبل ازاین‌که لیانا بیدارش کند یادش نمی‌آمد. نه خوابش و نه قبل از به خواب رفتنش را! گویا افکارش مختل شده بود.
لیانا لبخندزنان انگشتان ظریف و کشیده‌اش را برد و عرق پیشانی‌ او را پاک کرد و همین امر باعث عقب بردن سرش شد تا مانع برخورد نوک گرم انگشتان لیانا و پیشانی‌اش شود. به قامت بلندی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آل۱۱

مدیریت چت
پرسنل مدیریت
مدیریت چت
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
638
پسندها
7,619
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
شوکی به خاطر تغییر ناگهانی‌اشان به او وارد شد و با چشمانی گشاد و چهره‌ای رنگ‌پریده به تمامی افرادی که بلند‌بلند می‌خندیدند خیره شد. پسری دیگر میان او و لیانا قرار گرفت و دستش را میان موهای فر‌فری و قهوه‌ای رنگ خود فرو برد. با همان خنده‌ای که تمامی لب‌های گوشتی و پهنش را به خود اختصاص داده بود، گفت:
- وای تو، واکنشت عالی بود.
تازه موقعیتش را پیدا کرد، گویا کل کلاس دوباره دستش انداخته بودند. کم‌کم بهت جایش را به اخم داد. لب‌هایش را روی هم فشرد و با چهره‌ای برافروخته، غرید:
- جیک، کارتون اصلاً بامزه نبود!
و سپس دستش را میان فرفری‌های جیکوب فرو برد و محکم به طرف خود کشید. لیانا که تا آن موقع غرق خنده بود، با این کار او بدتر خنده‌اش گرفت، سریع جیکوب را از پشت گرفت و با لحنی دلجویانه گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آل۱۱

مدیریت چت
پرسنل مدیریت
مدیریت چت
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
638
پسندها
7,619
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
دهانش نیمه باز شد و چشمانش مبهوت، احساس دیوانه بودن به او دست داده بود.
- لیا، فکر کنم هنوز دارم خواب می‌بینم!
لیانا نیم‌نگاه کذایی‌اش را روی استایل مدرسه‌ایش چرخاند و با کلماتی ملایم ولی لحنی تیز، جوابش را داد:
- وسط سرویس بهداشتی به این نتیجه رسیدی؟
دستی به گلویش کشید و متوجه خشک بودنش شد؛ هنوز تشنه بود. کمی غرق فکر شد، هنوز چهارستون بدنش از شوکی که وارد شده بود می‌لرزید.
- چرا هیچی قبل از خواب یادم نمیاد؟
عادت همیشگی‌اش بود، وسط صحبتی دیگر یک بحث جدید راه می‌انداخت.
به طرف لیا رفت و پشتش را به سینک روشویی تکیه داد و کف دستانش را روی لبه‌های سینک گذاشت و ادامه‌ی صحبت‌هایش را پیشه کرد:
- الانم که رفتم بیرون اومدم دیدم تو اینجایی!
- به نظرم توهمی چیزی زدی. بیخیال، زیادی پارانوئید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آل۱۱

مدیریت چت
پرسنل مدیریت
مدیریت چت
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
638
پسندها
7,619
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
دستانی کثیف و سرد محکم دو طرف صورتش را قاب کرد و او را از جا پراند. چشمان گشاد زنی با موهای ژولیده، مانع منظوره‌ی رو‌به‌رو شد. در حالی که صورت زن غریبه پر از خاکستر و دود بود، در پنج‌سانتی‌متری صورتش فریاد زد:
- خدایا شکرت، تو هم زنده‌ای!
به خاطر صدای بلند و ترسی که از دیدن ناگهانی زن بر او قالب شده بود، چند قدمی عقب رفت و دستان زن را به تندی از صورتش کنار زد. نفس‌نفس می‌زد و به چهره‌ی حیران زن خیره شده بود. انگار مغزش ارور داده و قادر به پردازش اتفاقات دورش نبود. دست‌هایش می‌لرزید و چشمانش از نگاه تیره و لرزان زن غریبه و چرکین، تکان نمی‌خورد.
انگار که به او برقی سه فاز وصل کرده باشند، با دیدن بدن عریان و پر از زخم زن غریبه از جایش پرید و جیغ خفه‌ای در آستانه‌ی گلویش سر داد. قدمی عقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آل۱۱

مدیریت چت
پرسنل مدیریت
مدیریت چت
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
638
پسندها
7,619
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سن
20
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
پارت در حال ویرایش است
مرد دو دستش را بالا برد و در حالی که لبخند ردی لب‌هایش بود، گفت:
- باشه، باشه؛ اول تو بغلش کن حسود خانم. من بعداً خروس گریونمون رو بغل می‌کنم. مگه نه خروس کوچولو؟
و به چشمان اشکی دخترش که روی شانه‌ی همسرش بود، نگاه کرد. او نیز چشمان اشکی‌اش را محکم به معنای تایید روی هم فشرد که باعث آزاد شدن خنده‌ی آرام پدرش شد.
مرد کمی مکث کرد و سپس در حالی که لب و لوچه‌اش را آویزان می‌کرد، خودش را لوس کرد و لحن کودکانه‌ای به خود گرفت:
- نه، بابا خروسه نمی‌تونه تحمل کنه.
و سپس بازوهای تنومندش را میان دختر و همسرش پیچید و آن‌ها را محکم در خود فشرد که آه و ناله‌ی همسرش در‌آمد. با فریاد گفت:
- اَه، اندرو صد بار بهت گفت بعد از باشگاه دوش بگیر.
دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا