ایران شاهنامه | ضحاک

  • نویسنده موضوع پرینز نوچی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 169
  • کاربران تگ شده هیچ

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
#ضَحّاک یا #اژدهاک (اوستایی: اَژی‌دهاکه/AŽI DAHĀKA؛ ارمنی: اَدَهَک/Àdahak) از پادشاهان افسانه‌ای ایران است. نام وی در اوستا به صورت #اژی‌دَهاک آمده‌است و معنای آن «مار اهریمنی» است. به‌گفتهٔ ثعالبی نیشابوری در تاریخ ثعالبی نام #ضحاک از واژهٔ #اژدهاک که به معنای مار بزرگ است گرفته شده‌است و یمنیان او را از خود می‌دانند و از وجود او بر خود می‌بالند. در شاهنامه پسر #مرداس از تبار اعراب و فرمانروای دشت نیزه‌وران است. او پس از کشتن پدرش بر تخت می‌نشیند. ایرانیان که از ستم‌های #جمشید ، پادشاه ایران، به ستوه آمده‌اند، به نزد ضحاک می‌روند و او را به شاهی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : پرینز نوچی

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
#ضحاک فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام #مرداس بود. اهریمن که در جهان جز فتنه و آشوب کاری نداشت کمر به گمراه کردن ضحاک جوان بست. پس خود را به شکل مردی نیک‌خواه و آراسته درآورد و نزد ضحاک رفت و سر در گوش او گذاشت و سخن‌های نغز و فریبنده گفت. ضحاک فریفته او شد. آنگاه اهریمن گفت: «ای ضحاک، می‌خواهم رازی با تو درمیان بگذارم. اما باید سوگند بخوری که این راز را با کسی نگویی.» ضحاک سوگند خورد.
اهریمن چون بی‌بیم (مطمئن) شد گفت: «چرا باید تا چون تو جوانی هست پدر پیرت پادشاهی کند؟ چرا سستی می‌کنی؟ پدرت را از میان بردار و خود پادشاه شو. همهٔ کاخ و گنج و سپاه از آن تو خواهد شد.» ضحاک که جوانی تهی‌مغز بود دلش از راه به در رفت و در کشتن پدر با اهریمن یار شد. اما نمی‌دانست...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
چون #ضحاک پادشاه شد، #اهریمن خود را به‌صورت جوانی خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاک رفت و گفت: «من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورش‌ها و غذاهای شاهانه است.»
ضحاک ساختن غذا و آراستن سفره را به او واگذاشت. اهریمن سفرهٔ بسیار رنگینی با خورش‌های گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده کرد. ضحاک خشنود شد. روز دیگر سفره رنگین‌تری فراهم کرد و همچنین هر روز غذای بهتری می‌ساخت.
روز چهارم ضحاک شکم‌پرور چنان شاد شد که رو به جوان کرد و گفت: «هرچه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت: «شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمی‌خواهم. تنها یک آرزو دارم و آن این‌که اجازه دهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
در همین روزگار بود که #جمشید را خودبینی فراگرفت و فرّهٔ ایزدی از او دور شد. #ضحاک زمان را دریافت و به ایران تاخت. بسیاری از ایرانیان که در جست‌وجوی پادشاهی نو بودند به او روی آوردند و بی‌خبر از بیداد و ستمگری #ضحاک او را بر خود پادشاه کردند.
ضحاک سپاه فراوانی آماده کرد و به دستگیری #جمشید فرستاد. #جمشید تا صد سال خود را از دیده‌ها نهان می‌داشت. اما سرانجام در کنار دریای چین به دام افتاد. #ضحاک فرمان داد تا او را با ارّه به دو نیم کردند و خود تخت و تاج و گنج و کاخ او را به دست گرفت. #جمشید سراسر هفت‌صد سال زیست و هرچند به فرّه و شکوه او...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
#ضحاک سالیان دراز به ستم و بیداد پادشاهی کرد و بسیاری از مردم بی‌گناه را برای خوراک ماران به کشتن داد. کینهٔ او در دل‌ها نشست و خشم مردم بالا گرفت. یک شب که #ضحاک در کاخ شاهی خفته بود در خواب دید که ناگهان سه مرد جنگی پیدا شدند و به سوی او روی آوردند. از آن میان آنکه کوچک‌تر بود و پهلوانی دلاور بود بر وی تاخت و گرز گران خود را بر سر او کوفت. آن گاه دست و پای او را با بند چرمی بست و کشان‌کشان به‌طرف کوه دماوند کشید، در حالی که گروه بسیاری از مردم در پی او روان بودند.
#ضحاک به خود پیچید و ناگهان از خواب بیدار شد و چنان فریادی برآورد که ستون‌های کاخ به لرزه افتادند. #ارنواز دختر جمشید که در کنار او بود...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
از ایرانیان آزادمردی بود به نام #آبتین که نژادش به شاهان قدیم ایران و #تهمورث دیو بند می‌رسید. زن وی #فرانک نام داشت. از این دو فرزندی نیک‌چهره و خجسته زاده شد. او را #فریدون نام نهادند. #فریدون چون خورشید تابنده بود و فرّه و شکوه جمشیدی داشت. #آبتین بر جان خود ترسان بود و از بیم ضحاک گریزان. سر انجام روزی گماشتگان ضحاک که برای مارهای شانه‌های وی در پی خوراک می‌گشتند به آبتین برخوردند. او را به بند کشیدند و به دژخیمان سپردند.
#فرانک ، مادر #فریدون ، بی‌شوهر ماند و وقتی دانست ضحاک در خواب دیده که شکستش به دست...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
سالی چند گذشت و #فریدون بزرگ شد. جوانی بلند بالا و زورمند و دلاور شد. اما نمی‌دانست فرزند کیست. چون شانزده‌ساله شد از کوه به دشت آمد و نزد مادر خود رفت و از او خواست تا بگوید پدرش کیست و از کدام نژاد است.
آنگاه #فرانک راز پنهان را آشکار کرد و گفت «ای فرزند دلیر، پدر تو آزادمردی از ایرانیان بود. نژاد کیانی داشت و نسب و پشتش به تهمورث دیوبند پادشاه نامدار می‌رسید. مردی خردمند و نیک سرشت و بی‌آزار بود. #ضحاک ستمگر او را به دژخیمان سپرد تا از مغزش برای ماران خورش ساختند. من بی‌شوهر شدم و تو بی پدر ماندی. آنگاه ضحاک خوابی دید و اخترشناسان و خواب‌گزاران گفتند که فریدون نامی از ایرانیان به جنگ وی برخواهد خاست و او را به گرز گران...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
از آن سوی #ضحاک از اندیشهٔ فریدون پیوسته نگران و ترسان بود و گاه‌به‌گاه از وحشت نام فریدون را بر زبان می‌راند. می‌دانست که #فریدون زنده‌است و به خون او تشنه.
روزی ضحاک فرمان داد تا بارگاه را آراستند. خود بر تخت عاج نشست و تاج فیروزه بر سر گذاشت و دستور داد تا موبدان شهر را بخوانند. آنگاه روی به آنان کرد و گفت: «شما آگاهید که من دشمنی بزرگ دارم که گرچه جوان است اما دلیر و نام‌جوست و در پی برانداختن تاج‌وتخت من است. جانم از اندیشهٔ این دشمن همیشه در بیم است. باید چاره‌ای جست: باید گواهی نوشت که من پادشاهی دادگر و بخشنده‌ام و جز راستی و نیکی نورزیده‌ام تا دشمن بدخواه بهانهٔ کین‌جویی نداشته باشد. باید همهٔ بزرگان و نام‌داران این نامه را گواهی...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
#کاوه وقتی از بارگاه ضحاک بیرون می‌آید چرم آهنگریش را بر سر نیزه‌ای می‌زند و مردم را گرد خود گروه می‌کند و به سوی فریدون می‌روند.این در جهان نخستین بار بود که پرچم به دست گرفته شد تا دوستان از دشمنان شناخته شوند.فریدون با دیدن سپاه کاوه شاد شد و آن پرچم را به گوهرهای گوناگون بیاراست و نامش را #درفش_کاویانی نهاد.
#فریدون پس از تاج‌گذاری پیش مادر می‌رود و رخصت می‌گیرد تا به جنگ با #ضحاک برود. فرانک برای او نیایش می‌کند و آرزوی کامیابی. فریدون به دو برادر بزرگ‌تر از خودش به نام‌های کیانوش و پرمایه می‌گوید تا به یاری آهنگران رفته و گرزی مانند سر گاومیش بسازند. آن گرز را گرز گاوسَر می‌نامند.​
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,581
پسندها
14,016
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
#فریدون در روز ششم ماه (ایرانیان به روز ششم ماه خرداد روز می‌گفتند) با سپاهیان به جنگ ضحاک رفت. به نزدیکی اروند رود که اعراب آن را دجله می‌خوانند می‌رسد.
#فریدون از نگهبان رود خواست تا همهٔ سپاهیانش را با کشتی به آن سوی رود برساند؛ ولی نگهبان گفت فرمان پادشاه است که کسی بدون فرمان (مجوز) و مُهر شاه اجازه گذر از این رود را ندارد. #فریدون از شنیدن این سخن خشمگین شد و بر اسب خویش (گلرنگ) نشست و بی‌باکانه به آب زد. سپاهیانش نیز به پیروی از او به آب زدند و تا آنجا داخل آب شدند که زین اسبان به درون آب رفته بود. چون به خشکی رسیدند به سوی دژ (قلعه) #ضحاک در گنگ دژهوخت رفتند.
#فریدون یک میل...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا