متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پایان ناپذیر | دارک نایت کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Dark night
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 1,227
  • کاربران تگ شده هیچ

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پایان ناپذیر
نام نویسنده:
دارک نایت
ژانر رمان:
#ترسناک #فانتزی #مافیایی
کد رمان: 5210
ناظر: Hope AliReza


1013637_6b6391841b2597cf69f32a20ee62857a.jpg
خلاصه:
رقص قطرات سرخ خون و بازی تیغه سفید خنجر با پوست سرد قربانیان! آدریک اسمیرنوف، کودک ۱۰ ساله‌ای که سرنوشتش با خون و مرگ گره خورده و بازی سرنوشت او را به میان تاریکی کشاند. نیرویی ناخواسته و ترسناک که وجودش، پسرک را به سوی لبه پرتگاه میکشاند و لقب شیطان را برازنده وجودش میکند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Dark night

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,761
پسندها
34,322
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #3
" روحی که هیچوقت دنیارو ترک نمی‌کنه؛ باعث مرگ روح‌های زیادی می‌شه."
Mr.S​

همزمان با برداشتن هدفن‌هایش، موسیقی درحال پخش را خاموش کرد و با دست آزادش، زیپ کیف کنارش را باز کرد و هدفن را درون آن جا داد. کیف را گوشه صندلی انداخت و درحالی که دستش را زیر چانه اش گذاشته بود؛ نگاه بی حوصله‌اش را به درختان متحرک داد.
چندین ساعت در حرکت بودن و یک جا نشستن باعث شده بود که حال، پسرک حوصله هیچ کاری، حتی گوش دادن به موسیقی مورد علاقه‌اش را هم نداشته باشد. با آزاد کردن نفسی که نمی‌دانست از کی درون سینه محبوس شده بود؛ چشمان سرخ شده از بی‌خوابی شب گذشته‌اش را به آرامی روی هم فشرد و در همان حالت ماند.
صدای موتور ماشین، تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #4
زمانی که دستش را به سمت بازوی مرد برد و اندکی خود را جلو کشید، پدرش مثل اینکه روح از بدنش خارج شده باشد، چشمانش از هرگونه حسی خالی شد و روی فرمان افتاد. بر اثر چرخیدن فرمان ماشین، اتوموبیل از جاده خارج شد و به ماشین های باند مخالف برخورد کرد. صدای جیغ لاستیک‌ ماشین‌هایی که رانندگان با وحشت ترمز کرده بودند، با صدای تصادف ماشین‌های جلوتر در هم پیچید، بوی بنزینی که بر روی اسفالت جاده چکه میکرد، با بوی سوختن پلاستیک درون ماشین و از همه بدتر جنازه‌های شعله‌ور زن و مردی، هوا را به شکل وحشتناکی غیرقابل تحمل کرده بود. در این میان آدریک، که بخاطر سرعت زیاد چزخیدن به سمت بیرون پرتاب شده بود؛ پس از طی کردن مسافت کوتاهی با برخورد به حفاظ‌ها در گوشه‌ای از جاده متوقف شد. درحالی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #5
بدنش به شدت سنگین شده بود و هیچ‌کدام از عضلات دست و پایش را حس نمی‌کرد و سرش، به شدت تیر می‌کشید و درد، گاهی چشمانش را هم درگیر می‌کرد؛ ضربان قلبش آنقدر پرشتاب بود که حس می‌کرد قلب بی‌نوایش الان است از سینه بیرون بزند و برکف زمین بیافتد!
با فشار آرامی پلک‌هایش را از همدیگر فاصله داد؛ پس از چندبار پلک‌ زدن پی‌درپی برای از بین بردن خشکی چشمانش، مردمک‌های فیروزه‌ای رنگش را با بی‌حالی در صدد کاوش فضای اطرافش به حرکت درآورد.
صدای بوق‌های متعدد دستگاه بالای سرش، به شدت بر روی اعصابش بود و سردردش را افزایش میداد. حرکت سایه‌های سریعی را بر روی دیوار کنارش میدید اما، بدن بی‌حس شده‌اش به او اجازه حرکت دادن سرش را برای دیدن آن‌طرف اتاق را نمیداد.
نگاهش را از مانیتور دستگاه و اعداد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #6
پرستار، پرونده‌ای که با دست دیگرش گرفته بود را بر روی پاهای پسر گذاشت؛ با آزاد شدن دستش، ماسک اکسیژن را از دست پسر گرفت اما قبل از اینکه آن را بر سر جای سابقش برگرداند؛ چشمانش گشاد شد و پس از چند لحظه، بر روی زمین افتاد.
پسرک وحشت زده خود را جلو کشید و از بالای تخت، به چهره سفید شده و مردمک‌های بی‌روح پرستار زل زد. همان نوع نگاه و همان چهره پر ترسی که پدرش، قبل از مرگ به خود گرفته بود! خاطرات به سرعت به ذهنش هجوم آوردند و زمزمه‌ها، بار دیگر جان گرفتند. پسرک وحشت زده خود را به عقب پرتاب و محکم به دیوار پشت سرش برخورد کرد؛ درد به سرعت در کمرش پیچید و ناخودآگاه آخ بلندی از لبانش خارج شد.
موهای بلندش بر روی صورتش ریخته و دیدش را مختل می‌کردند و ماسک اکسیژن، بر گردنش با هربار حرکت کردند به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #7
با وحشت میدوید و صدای نفس‌های پر ترسش، در کوچه تنگ و تاریک می‌پیچید. به عقب نگاه نمیکرد و چشمانش، به طور کامل به رو‌به‌رویش میخ‌شده بود. عرق‌های سردی از پیشانی‌ و کمرش به آرامی گذر میکرد و موها و لباس‌هایش به پوست رنگ پریده‌اش چسبیده بودند ولی، اصلا متوجه حالت چسب‌ناک بدنش نبود. با خالی شدن زیر پایش، تعادلش را از دست داد و بر روی زمین افتاد. آخ بلندی از بین لبانش گریخت و پس از اندکی کشیده شدن بر روی زمین، درون چاله آب گل‌آلودی متوقف شد. پاهایش از شدت دویدن گزگز می‌کردند و درد، چیزی بود که در جای جای بدنش خود را به خوبی نشان میداد. با تکیه به دستانش لرزانش، خود را بالا کشید و بر روی دو زانویش در وسط کوچه نشست. بوی دیوار‌های نم گرفته و مواد فاسد شده، هوا را مسموم کرده بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #8
گردنش را چندین بار به اطرفش چرخاند و سردرگم از اینکه کجاست و چه کار باید کند، سعی می‌کرد قبل از تاریک‌ شدن هوا که خورشید گوشه آسمان، چندان دور نشانش نمیداد سرپناهی پیدا کند.
بی‌کسی که گرفتارش شده بود، نجوا‌های مغزش را بلندتر میکرد و فکری مانند خوره به جانش افتاده بود. هرچه میکرد نمیتوانست ایده ذهنش را نادیده بگیرد و بی‌اختیار، چشمانش به سمت حفاظ‌های پل کشیده شد. چه میشد اگر از بالای پل، خود را به پایین پرتاب میکرد؟
این، سوالی بود که ذهنش را به خود مشغول کرده بود. شاید اگر یک هفته پیش این سوال در مغزش مطرح میشد به سرعت جواب "میمیرم" در ذهنش چشمک میزد ولی، با توجه به تصادفی که از آن جان سالم به در برده و نوشته‌های روی پرونده، که قبل از فرارش از بیمارستان از گوشه چشم دیده بود، شک داشت که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #9
زن، دستش را درون موهای نه‌چندان بلند پسر برد و با کمک گرفتن از انگشتانش، آن‌ها را به شکل واسواس‌گونه مرتب کرد. دست دیگرش را به سمت شال‌گردن پسر برد و مراقب بود تا کوچک‌ترین روضنه‌ای برای عبور سرما وجود نداشته باشد و چشمان پراسترس‌ش، به سرعت در اتاق میگشت و وسایل را چک میکرد تا مبادا چیزی را فراموش کرده باشد.
پسر، با بی‌حوصلگی همچون مجسمه، بدون هیچ حرکت یا اعتراضی سرجایش ایستاده و خود را به دست مادرش سپرده بود. این مسافرت ناگهانی هیچ جذابیتی برایش نداشت و تنها خواسته‌اش، زودتر حرکت کردن‌شان به سمت مقصد و فرار از دست چک‌ کردن‌های مکرر مادرش بود!
آلینا دست‌هایش را عقب کشید و با مردمک‌های چشمانش سر تا پای پسرک را اسکن کرد. ژاکت سفید بلند و شلوار همرنگش، در تن پسر به خوبی نشسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark night

Dark night

کاربر حرفه‌ای
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,738
پسندها
19,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #10
پسر، سرش را بلند کرد و به اینبار به خوبی پدرش را برانداز کرد. ژاکت طوسی ضخیم و شلوار جین سیاهی بر تن کرده و شال‌گردن قرمز رنگش را چندبار دور گردنش پیچیده بود. بوی عطر ملایم و آرامش‌بخش ایوان، در مشامش پیچید و مثل هربار حس امنیت را در وجودش تزریق کرد. به آرامی سرش را به نشانه منفی بودن تکان داد و اینبار، به طور مستقیم به مردمک‌های آبی مرد، که تنها چند درجه از چشمان خودش تیره‌تر و برخلاف نگاه خالی او، پر از حس شادی و شیطنت بودند؛ زل زد. ایوان با گذاشتن یک پایش بر زمین، کمرش را صاف کرد و زمانی که هم قد پسرش شد، دستش را به سمت سرش برد و به آرامی موهای سفید پسر را نوازش کرد و با همان لحن آرام لحظه‌‌ای پیش، گفت:
- ولی خیلی بی‌حوصله‌ای پسر... اگه نمیخوای میتونیم مسافرت رو کنسل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Dark night

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا