- ارسالیها
- 2,738
- پسندها
- 19,067
- امتیازها
- 48,373
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #21
رفتهرفته بهت جای خود را به شادی داد و درحالی که لبخند پیروزمندانهای روی لبانش شکل میگرفت؛ به سمت ادریک حرکت کرد. با قرار گرفتن رو به روی پسرک، دستش را زیر چانهاش برد و به ارامی سرش را بلند کرد. با خیره شدن به چشمان خشمگین آدریک لبخندش را وسعت داد و با لحن پر شیطنتی گفت:
- پس بالاخره تصمیم گرفتی کنجکاوی کنی؟
تنها جوابش فشرده شدن لبهای پسر زال به یکدیگر بود. به ارامی نگاهش را درون چهرهاش به گردش در آورد و پس از چند لحظه، همراه با وسعت دادن لبخندش، دنیا جلوی چشمانشان سیاه و تاریک شد!
قدر پلک بر هم زدنی همهچیز تغییر کرد، جنگل انبوه جای خود را به دشت سرسبز داد و تاریکی جای خود را به روشنایی، سکوت از صحنه عقب کشید و صدای کر کننده موتور ماشین جا پای آن گذاشت!
با چشمان گرد شده...
- پس بالاخره تصمیم گرفتی کنجکاوی کنی؟
تنها جوابش فشرده شدن لبهای پسر زال به یکدیگر بود. به ارامی نگاهش را درون چهرهاش به گردش در آورد و پس از چند لحظه، همراه با وسعت دادن لبخندش، دنیا جلوی چشمانشان سیاه و تاریک شد!
قدر پلک بر هم زدنی همهچیز تغییر کرد، جنگل انبوه جای خود را به دشت سرسبز داد و تاریکی جای خود را به روشنایی، سکوت از صحنه عقب کشید و صدای کر کننده موتور ماشین جا پای آن گذاشت!
با چشمان گرد شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش