• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خفته در باد | سیده پریا حسینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,443
پسندها
16,570
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #81
هانا با قدم های محکم در حالی که شانه هایش را عقب داده کف دستانش را برهم چسبیده مقابلش نگه داشته و چانه اش بالا بود داخل شد. لباسی بلند و دامن دار ظریف از جنس ابریشم به رنگ قرمز تیره به تن داشت و گردنبندی از یاقوت کبود به گردن انداخته بود موهایش را دم اسبی بالای سرش جمع کرده و پشت چشمان به رنگ سرخش را تیره کرده بود. او کاملا آرام و مقتدرانه وارد شد طوری که انگار به اتاق ملازم خود داخل شده. سپس لبخندی زد و پرسید:
- این همه آشوب برای چیه؟
مهراس به طرف او چرخید و با خشم وافری گفت:
- باید از تو پرسید! اینجا چه خبره؟
هانا شانه بالا انداخت و با نگرانی ای تصنعی گفت:
- دختر بیچاره رو ترسوندی!
مهراس اخمش را غلیظ تر کرد و گفت:
- بره دعا کنه که سرش رو قطع نکردم
هانا حیرت زده نگاهش کرد و پرسید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,443
پسندها
16,570
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #82
مهراس از هانا فاصله گرفت و پشت کرده به او ایستاد چنگی به موهایش زد و پلک هایش را سخت برهم فشرد. به یاد همسر سابقش افتاد که با وجود عشق میانشان با مرد دیگری رابطه داشت و خون در رگ هایش منجمد شد. هرچند دلش نمی خواست بپذیرد اما عشق او به لوسی یک طرفه بود و این ممکن بود هرگونه عواقبی به همراه داشته باشد!
هانا لبخندی خبیثانه بر لب آورد و نفس عمیقی کشید تا بر حال خود مسلط شود سپس کمی جلوتر رفت دستش را روی شانه مهراس قرار داد و گفت:
- من نگرانتم! دلم نمی خواد همون چیزا رو مجدد تجربه کنی. حرفم اینه، بهش اعتماد نکن! چون اون از ما نیست و نمی تونه باشه!
مهراس دندان هایش را بهم فشرد و با صدای دو رگه و خسته ای گفت:
- لطفا منو تنها بذار.
هانا که از تاثیر سخنانش بر مهراس خشنود به نظر می رسید بی هیچ سخن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,443
پسندها
16,570
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #83
***
لوسی سوار بر اسب در حالی که شنلی کلاه دار به تن کرده و لباس مبدل پوشیده بود بی هیچ وسیله اضافه ای تنها با خنجری در کمربندش کمی جلوتر از مک و ۶ محافظ دیگر به پیش می رفتند. لوسی به خوبی می دانست که مهراس در تعقیب اوست بنابراین طبق قرار قبلی به یکی از محله های فقیر نشین مسیحیان در حومه پایتخت رفت. مقابل یکی از خانه های که بیشتر از هر خانه دیگری به آن سرکشی می کردند ایستاد و افسار اسبش را کشید. مک کنار او ایستاد و لوسی از اسب پیاده شد. کلاه شنلش صورتش را تا حد زیادی پوشانده بود و تنها سایه ای از آن قابل تشخیص بود. لوسی نگاهی گذرا به همراهانش انداخت و همین که به طرف خانه حرکت کردند صدای سم های اسب دیگری را هم شنیدند مهراس افسار اسبش را کشید و از روی آن پایین آمد. چهره اش خشن و بی روح به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,443
پسندها
16,570
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #84
لوسی از سر جای خود برخاست و کودک نزد مادربزرگ خود بازگشت. مهراس سرش را به طرف لوسی چرخاند و نگاهش کرد. در آن لحظه بود که دریافت او چیزی دارد که خود سالیان سال به دنبال آن بود. عشقی که مسیحیان به لوسی داشتند قابل مقایسه با هیچ چیز دیگری نبود یهودیان مهراس را دوست داشتند و او را مایه ی فخر و غرور خود می دانستند اما نوری که در چشمان لوسی وجود داشت او را به الهه ای فاخر بدل کرده بود که کسی نمی توانست به او عشق نورزد. بچه ای که کمی پیش در آغوش گرفته بود انرژی عظیمی را به او منتقل کرد انرژی ای که تا پیش از این از وجودش اطلاع نداشت. او غیر یهودیان را تنها به سبب عشقی که به لوسی داشت محافظت میکرد. حال فهمید عشق میان مسیحیان و لوسی نه یک طرفه، بلکه عمیق دو طرفه و فزاینده است.
زمانی که از کلبه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,443
پسندها
16,570
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #85
***
صبح یک روز گرم بهاری بود و به نظر می رسید همه چیز در صلح و امنیت کامل است لوسی از خواب بیدار شده لباس هایش را عوض کرده و با ظاهری آرام و ساکن پشت میزی که کنار پنجره اتاقش بود نشسته بود و چای می نوشید صبحانه کمی خورده بود و این به دلیل افکار درهم ریخته و آشفته اش بود که اشتهایش را کور کرده بود. با این حال یک فنجان چای گرم در کنار نسیمی که به داخل می وزید و پرده های اتاق را می رقصاند و آواز زیبای پرندگان کمی تسلی خاطر را برایش به ارمغان می آورد. موهای طلایی اش را کمی کوتاه کرده و بالای سرش جمع کرده بود تاجی از الماس بر سر داشت و یک لباس سبز با آستین های گلبرگی و دامنی از پارچه ی ابریشم و رویه ی حریر به تن کرده بود تنها جواهری که به گردن داشت نیز تورمالین سبز و یاقوت کبود در یک گردنبند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,443
پسندها
16,570
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #86
ورود او سکوتی کوتاه و وقفه ای عمیق ایجاد کرد گویا مهراس ناراضی و هانا سرشار از احساس لذت بود. لوسی هانا را نادیده گرفت و خطاب به مهراس که با دیدن او دست از سخن گفتن کشیده بود گفت:
- لطفا اجازه بدید در جلسه شرکت کنم
مهراس آهی کشید و شقیقه های پیشانی اش را فشرد نگاهی به هانا انداخت و او نیز سرش را به نشانه تایید تکان داد. مهراس صاف نشست و چانه اش را بالا گرفت:
- بیا توی جایگاهت ملکه!
لوسی کنار مهراس بر جایگاه سلطنتی خود تکیه زده و نگاهی به هانا انداخت که در طرف دیگر مهراس با فاصله ایستاده بود. خونخواری و جنونی که از نگاهش ساطع میشد لرزه بر تن انسان ها می انداخت. هیچ چیز نمی توانست به اندازه کشت و کشتار و خونریزی روح هانا را تغذیه کند. لوسی نفس عمیقی کشید و چهره و بدنش را آرام کرد نمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,443
پسندها
16,570
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #87
مهراس از سر جای خود برخاست و فریاد کشید:
- از حدت فراتر نرو!
لوسی که شجاعت و انرژی فوق العاده ای را در قلب خود احساس می کرد چانه اش را بالا گرفت و گفت:
- اگر می خوای فرمانت رو اجرایی کنی باید اول از من شروع کنی
چشمان قرمز هانا تماما درخشید و در حالی که شلاق از جنس خونش را در هوا تکان میداد گفت:
- با کمال میل!
و تصمیم گرفت به طرف لوسی حمله ور شود که مهراس شانه های او را گرفت و به عقب پرتش کرد هانا با صدایی دو رگه و ترسناک گفت:
- نمی‌بینی داره چیکار میکنه؟! تصمیمت از اولم اشتباه بود این زن باید بمیره!
چشمان مهراس درخشید و در حالی که سرمای عجیبی فضای تالار را در برمیگرفت غرید:
- اگر فورا این مضحکه رو به پایان نبری، مسئول اتفاقات بعدی من نیستم!
سپس به طرف لوسی چرخید و گفت:
- تصور میکنی با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,443
پسندها
16,570
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #88
هانا با قدم های محکم خودش را به مهراس رساند و مقابل او ایستاد چشمانش باری دیگر خالی از احساس شد و با ناامیدی گفت:
- صداقت چه فایده ای داره وقتی تو از قبل باورت رو انتخاب کردی؟
مهراس نفس عمیقی کشید و در حالی که سرش تیر می کشید و تلاش می کرد آرام بماند گفت:
- با کلمات بازی نکن! گروه مالاس به من گفتن که همه چیز خوبه و مردم در رفاه هستن اما همین چند وقت پیش به چشم خودم دیدم که مسیحیان خصوصا اکثریت فقیر شون توی چه وضع فضاحت باری هستن و حتی تکه نونی برای خوردن ندارن! چرا من قبلا از این ها خبر دار نشدم؟
هانا ابروانش را بالا انداخت دست به سینه ایستاد و با لحنی طعنه آمیز گفت:
- خبر نداشتم احوالات یه مشت مسیحی ناچیز که بود و نبودشون فرقی در نظم سرزمین ما ایجاد نمیکنه تا این حد روی تو تاثیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mojan1349

سیده پریا حسینی

مدیر تحصیل و آموزش عالی + نویسنده برتر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
تاریخ ثبت‌نام
19/11/17
ارسالی‌ها
1,443
پسندها
16,570
امتیازها
38,073
مدال‌ها
22
سن
23
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #89
هانا پوزخندی زد و با کنایه گفت:
- حتما شوخیت گرفته! اون چند نفر باید بمیرن!
مهراس که دیگر نمی توانست خشم خود را کنترل کند با صدای بلندی فریاد کشید:
- باید و نباید این سرزمین رو فقط من تعیین می کنم!
هانا نیز دستانش را مشت کرد و برای لحظه ای تصمیم گرفت خنجر تیز و برنده خود را در قلب مهراس فرو کند اما پلک بر هم فشرد و به سرعت از سالن بیرون رفت.
بنیامین که بیرون از در منتظر هانا بود با دیدن خشم بسیار او گفت:
- بانوی من، چه اتفاقی افتاده؟! چهارستون قصر از مشاجره ی شما لرزید!
هانا دندان هایش را بر هم فشرد و با نفرت و انزجار گفت:
- از اولشم میدونستم که برادرم لایق پادشاهی نیست اون نمی تونه با چشم باز تصمیم بگیره و از وقتی که این زن مسیحی وارد زندگیش شده اوضاع بدتر هم شده
بنیامین مکثی کرد و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : سیده پریا حسینی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mojan1349

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا