- تاریخ ثبتنام
- 8/12/22
- ارسالیها
- 146
- پسندها
- 816
- امتیازها
- 5,003
- مدالها
- 7
- سن
- 17
سطح
7
- نویسنده موضوع
- #51
گویی راه دیگر جز وارد شدن به آن قصر زیبا اما ترسناک و مرموز نبود. با تردید دستش را گرفتم و با سختی از میان جمعیت خارج شدیم و به سمت یکی از مردهایی که لباس قرمز یک دست به تن داشت رفتیم. از لباسش که مانند چند مرد دیگر که همان دور و اطراف بودند میشد فهمید در قصر کارهای است.
- ببخشید در ورودی قصر کجاست؟!
نگاهی به سر تا پایمان کرد، بیحرف به سمت جایی اشاره کرد، تشکر کردم و دست گیلدا را گرفتم و به همان سمت کشیدم. به سمت در بزرگ و قهوهای رنگ رفتم و دست لرزانم را روی دستگیره طلایی براقش گذاشتم. سردیاش باعث افزایش اضطرابم شد، نفسم را لرزان بیرون فرستادم و آرام دستگیره را هل داده و باز کردم. زیبایی درونش صد برابر بیرونش بود. دهانم از آن همه زیبایی باز مانده بود.
- حالا دستشویی کجاست؟!
با صدای...
- ببخشید در ورودی قصر کجاست؟!
نگاهی به سر تا پایمان کرد، بیحرف به سمت جایی اشاره کرد، تشکر کردم و دست گیلدا را گرفتم و به همان سمت کشیدم. به سمت در بزرگ و قهوهای رنگ رفتم و دست لرزانم را روی دستگیره طلایی براقش گذاشتم. سردیاش باعث افزایش اضطرابم شد، نفسم را لرزان بیرون فرستادم و آرام دستگیره را هل داده و باز کردم. زیبایی درونش صد برابر بیرونش بود. دهانم از آن همه زیبایی باز مانده بود.
- حالا دستشویی کجاست؟!
با صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش