- ارسالیها
- 649
- پسندها
- 3,369
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 12
- نویسنده موضوع
- #11
فریاد، لبهایم بیصدا با نام خوش طنینش بازی کرد و همزمان نیم نگاهی به پشت سر انداختم. زنی که نیایش او را خالهام مینامید عمهی پسر جوان بود؟
مغزم به سرعت سعی داشت دادههایش را تجزیه و تحلیل کند و بالاخره در کمال بهت و حیرت به این نتیجه رسیدم که مرد جوانی که تحت تاثیرش قرار گرفته بودم پسرداییم بود!
بیآنکه دوباره نگاهی به فریاد و پشت سر بیاندازم دواندوان دور شدم و گریختم از تمام حقایق تلخی که به یکباره بر سرم آوار گشته بود.
***
- یارگل تا کی میخوای پنهون بشی؟ پاشو بریم دیگه، پدربزرگت و پدرت که امشب خونه نیستن. اون عفریته هم که رفته خانوادهاش رو ببینه. مادربزرگت رو من راضی میکنم، فقط یک ساعت!
نگاهش کردم و لب گزیدم. نمیدانست من حتی از سایهی آقاجان هم میهراسم.
- نمیشه،...
مغزم به سرعت سعی داشت دادههایش را تجزیه و تحلیل کند و بالاخره در کمال بهت و حیرت به این نتیجه رسیدم که مرد جوانی که تحت تاثیرش قرار گرفته بودم پسرداییم بود!
بیآنکه دوباره نگاهی به فریاد و پشت سر بیاندازم دواندوان دور شدم و گریختم از تمام حقایق تلخی که به یکباره بر سرم آوار گشته بود.
***
- یارگل تا کی میخوای پنهون بشی؟ پاشو بریم دیگه، پدربزرگت و پدرت که امشب خونه نیستن. اون عفریته هم که رفته خانوادهاش رو ببینه. مادربزرگت رو من راضی میکنم، فقط یک ساعت!
نگاهش کردم و لب گزیدم. نمیدانست من حتی از سایهی آقاجان هم میهراسم.
- نمیشه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.