- ارسالیها
- 1,038
- پسندها
- 13,355
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #51
***
ستارهها مثل مروارید تو آسمون پاشیده شده بودند و جلوی چشمهای رونیکا دلبری میکردند. دلش میخواست الان تو یه شاتل فضایی بود و داشت از پشت شیشه EMU اونها رو رصد میکرد. شاید هم از داخل کابینش به زمین نگاه میکرد و با خودش میگفت 《چه سیارهی کوچیک و آسیب پذیری!》
آهی کشید و به واقعیت برگشت. گوشه ایوون خونهای تو یه روستای دور، تو یه شهر دور، تو یه جسم پر حسرت.
خدیجه قرار بود برای حمام عروس بره خونه ماه بیبی. صدای جیغ و دادش سر بچهها از داخل خونه میاومد. با اینکه زبونشون رو نمیفهمید اما مطمئن بود داره دعواشون میکنه. بچهها دوباره خودشون رو خاکی کرده بودند و خدیجه به اندازه کافی لباس نو براشون نداشت. حتی آب که لباسها رو بشوره! نگاهش رو به ماه داد که طرح لبخند باریکی داشت. بهش...
ستارهها مثل مروارید تو آسمون پاشیده شده بودند و جلوی چشمهای رونیکا دلبری میکردند. دلش میخواست الان تو یه شاتل فضایی بود و داشت از پشت شیشه EMU اونها رو رصد میکرد. شاید هم از داخل کابینش به زمین نگاه میکرد و با خودش میگفت 《چه سیارهی کوچیک و آسیب پذیری!》
آهی کشید و به واقعیت برگشت. گوشه ایوون خونهای تو یه روستای دور، تو یه شهر دور، تو یه جسم پر حسرت.
خدیجه قرار بود برای حمام عروس بره خونه ماه بیبی. صدای جیغ و دادش سر بچهها از داخل خونه میاومد. با اینکه زبونشون رو نمیفهمید اما مطمئن بود داره دعواشون میکنه. بچهها دوباره خودشون رو خاکی کرده بودند و خدیجه به اندازه کافی لباس نو براشون نداشت. حتی آب که لباسها رو بشوره! نگاهش رو به ماه داد که طرح لبخند باریکی داشت. بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش