• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان په ژاره | میم.ز کاربر انجمن یک رمان

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
201
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
په ژاره
نام نویسنده:
میم.ز
ژانر رمان:
#اجتماعی #تراژدی #عاشقانه
کد رمان: 5258
ناظر: Hope Tanjiro★

قالب_جلدها.jpg
خلاصه:
تنها یک تصمیمی که وابسته به نظر دیگران بود، باعث شد مسیر زندگی‌اش تغییر کند. تصمیمی که برخلاف آن‌چه تصور می‌کرد، سرانجام دیگری برایش رقم زد. سرانجامی که باعث شد عقلش کیش و مات شود و صدای فریاد قلب شکسته‌اش، گوش آسمان را کَر کند!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

AMARGURA

مدیر آزمایشی شعرکده + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
11/8/20
ارسالی‌ها
1,695
پسندها
33,474
امتیازها
61,573
مدال‌ها
35
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
201
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ،
ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍین‌جاستﮐﻪ می‌خندﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ،
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍین‌جاستﮐﻪ می‌خندﺩ ﺑﯿ‌‌‌گﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍین‌جاستﮐﻪ می‌خندﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ،
ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍین‌جاستﮐﻪ می‌خندیم ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ می‌خندﻡ؛ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ!

وحشی بافقی​
 
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
201
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول: یک هیچ به نفع تو!
فصل دوم: محال!
فصل سوم: شیر موز ریخته شده!
فصل چهارم: میم مثل...!
فصل پنجم: په ژاره!
فصل ششم: آرزوی برآورده شده!
فصل هفتم: .....
 
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
201
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
« بسم الله الرحمن الرحیم»
فصل اول: « یک هیچ به نفع تو!»
دسته‌ای از موهای مشکی رنگش را به دور انگشتش تاباند و با مکث از روی صندلی چوبی بلند شد. صدای قیژقیژ صندلی فضای کوچک اتاق را در بر گرفت و خنده برلب‌هایش آورد.
- یک بار نشده من بلند شم و تو قیژقیژ نکنی!
شانه‌های ظریفش را بالا انداخت و انگشتش را روی دسته‌ی صندلی کشید. لکه‌های کوچک و بزرگ رنگ روی صندلی خودنمایی می‌کردند و او علاقه‌ای به پاک کردن این رنگ‌ها نداشت. با این رنگ‌ها زندگی می‌کرد و نمی‌توانست زندگی‌اش را پاک کند!
دستمال سفید رنگی که روی میز شیشه‌ای کنارش بود را برداشت و با آن لکه‌های رنگی روی دستش را پاک کرد. بعد از اتمام کارش نفس عمیقی کشید، آن‌قدر عمیق که بوی رنگ درون سینه‌اش حبس شد و بیرون نیامد.
با ضربه‌ای که به در خورد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
201
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
ابروهای کمانی‌اش را بالا پراند و دست به سینه ایستاد.
- همین؟ فقط جاش خوبه؟
لب‌هایش را غنچه کرد و منتظر به چشم‌های پدرش خیره شد. مثل همیشه منتظر بود تا پدرش کلی از نقاشی‌هایش تعریف کند و او با اعتماد به نفس بیشتر به کارش ادامه دهد.
قدم‌های بلند پدرش به سمت تابلو برداشته شد و عینک گردش را روی بینی‌اش جابه‌جا کرد. سرش را نزدیک تابلو برد، بوی رنگ زیر بینی‌اش پیچید و ظرافت هنر دست دخترش بیشتر به چشم خورد. دستی به محاسن سفیدش کشید و با لبخند گفت:
- حالا که فکر می‌کنم از خوب هم خوب‌تره، کمند بابا.
کمند دست‌های رنگی‌اش که هنوز به درستی پاک نشده بودند را به صورتش نزدیک کرد و با ذوق گفت:
- همین‌رو می‌خواستم بشنوم.
مرد کمر صاف کرد و دست‌هایش را پشت سرش برد. روی موکت خاکستری رنگ چرخید و به چشم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
201
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
ابروهایش را به هم نزدیک کرد و با زبان اشاره گفت:
- باز تو صورتت رنگیه؟
کمند بی‌توجه به حرف مادرش، لب‌هایش را به خنده باز کرد و با تکان دادن دست‌هایش به مادرش گفت:
- فدایِ سرت!
دست گندمی مادرش را گرفت و به دنبال خود کشاند. از آشپزخانه بیرون آمد و به انتهای راهرو رسید؛ جلوی در سفید اتاق ایستاد، روی پاشنه‌ی پا چرخید و به چهره‌ی متعجب مادرش نگاه کرد. لبخند دندان‌نمایی زد و دست‌هایش را بر روی چشم‌هایش گذاشت و رو به مادرش گفت:
- دست‌هات رو بزار روی چشم‌هات!
مادرش درحالی که چشم‌هایش از علامت سوال لبریز شده بودند، تنها چشم‌هایش را بست و قول داد که آن‌ها را باز نکند.
کمند بی‌آن‌که چشم از مادرش بردارد، به داخل اتاق گام برداشت. بوی رنگ به مشامش خورد، ضربان قلبش از فکر کردن به واکنش مادرش، بالا رفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
201
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
پلک‌هایش را بر روی هم قرار داد تا از ریزش اشک‌هایش جلوگیری کند. همین‌که مادرش از اتاق بیرون رفت، پلک‌هایش را گشود و با چشم‌هایی که پرده‌ای از اشک آن‌ها را پوشانده بود، به تابلوهایش خیره شد.دست‌هایش مشت شدند و قلبش تیر کشید. فکرش را هم نمی‌کرد مادرش چنین برخوردی داشته باشد!
دستش را به دیوار پشت سرش رساند و آرام-آرام سُر خورد و کنار دیوار، روی زمین نشست. پاهایش را در بدنش جمع کرد و چانه‌اش را بر روی زانوهایش گذاشت.
با غم به تابلوهایش نگاه کرد. در پشت هر تابلو، کلی حرف نهفته بود، حرف‌هایی که اگر به زبان می‌آورد دل سنگ آب می‌شد؛ اما او کمند بود و اعتماد به نفس حرف زدن را نداشت!
از این‌که ممکن بود کسی پیدا شود و او را تایید نکند واهمه داشت و حال نزدیک‌ترین آدم زندگی‌اش، هنر دستش را تایید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
201
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
دستش را بر روی نرده‌ی طلایی رنگ گذاشت و از ده‌تا پله‌ای که روبه‌رویش بود بالا رفت.
فضای طبقه‌ی بالا برایش همیشه دل‌چسب بود، نفس عمیقی کشید و به سمت اولین درِ قهوه‌ای رنگ قدم برداشت. با سر انگشت‌هایش دستگیره در را پایین کشید و آن را گشود.
با باز شدن در، بوی گل نرگس به مشامش خورد و احساس بد را از او ربود. قدمی به داخل اتاق گذاشت و روی قالیچه‌ی صورتی رنگ اتاق گام برداشت و به سمت پنجره‌ی بزرگ اتاقش رفت.
پرده‌ی سفید که قلب‌های صورتی روی آن نقش بسته بود را با یک دست کنار زد. دستگیره‌ی پنجره را به دست گرفت و به آرامی آن را باز کرد. بوی نان زیر بینی‌اش پیچید و باعث شد طرح لبخند روی لب‌هایش بنشیند.
کف دست‌هایش را لبه‌ی پنجره گذاشت و سرش را کمی از پنجره بیرون برد. باد گرم تابستان به صورتش سیلی زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Maedeh.z

Maedeh.z

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/21
ارسالی‌ها
201
پسندها
698
امتیازها
4,013
مدال‌ها
7
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
چشم‌های مادرش بر روی لب‌های کمند قرار گرفت و بعد از کمی مکث متوجه حرفی که زده بود، شد. طرحی از لبخند بر روی لب‌های بی‌رژش نقش بست و از کنار کمند رد شد.
بوی ادکلن محبوب مادرش زیر بینی‌اش پیچید، بر روی پاشنه‌ی پا چرخید و از پله‌ها پایین آمد.
بدون این‌که اطراف را زیر نظر بگیرد، حین این‌که به سمت در اصلی می‌رفت لامپ‌های خانه را روشن کرد.
- کمند بدو بیا دیر شد.
در دلش قربان صدقه‌ی وقت شناس بودن پدرش رفت، زبانش را بر روی لب‌هایش کشید و گفت:
- اومدم بابا.
کفش‌های اسپرت سفیدش را از داخل جاکفشی بیرون آورد و پوشید. بعد از بستن بند‌های کفش، کمرش را صاف کرد و قامت پدرش را درون چارچوب در دید.
لبخند از روی لب‌هایش قصد پاک شدن نداشت چون گوشه به گوشه‌ی این خانه، انرژی مثبت به او می‌داد.
حین این‌که از در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maedeh.z

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا