نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خیالی اما واقعی | پریسا زارعی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

| pãŗişã |

ناظر ازمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
809
پسندها
19,916
امتیازها
39,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
خیالی اما واقعی
نام نویسنده:
پریسا زارعی
ژانر رمان:
فانتزی، تراژدی، عاشقانه
کد رمان: 5266
ناظر: Luna:) Luna:)


خلاصه:

صبر کن، یه لحظه...
تا حالا به این فکر کردی که کسیو ببینی که کپی خودته؟
تازه هیچکس هم جز تو اونو نبینه!
اره من همونیم که مثل یه فرشته وارد زندگیت می‌شم و راه درست رو نشونت میدم.
از بین هفت و نیم میلیارد آدم تو انتخاب شدی که منو ببینی!
پس از دست نده این فرصت رو‌...


خوشحال میشم بعد از خوندن حتما نظراتتون اینجا بگید بهم :flowersmile: :victory:

گفتگوی ازاد رمان خیالی اما واقعی

هدف:
هدف اینکه بتونم تخیلات ذهنیم رو به قلم بکشم!
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,092
امتیازها
17,773
مدال‌ها
12
IMG_20220209_123807_458.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

قوانین جامع تایپ رمان

نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

| pãŗişã |

ناظر ازمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
809
پسندها
19,916
امتیازها
39,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

منو می‌شناسی؟
من توام و تو منی!
برگ برنده‌ی تو منم و برگ برنده‌ی من تو...
آماده‌‌ای برای اومدن من؟
خب پس بشمار
یک...
دو...
سه...!
چشماتو ببند و بعد باز کن تا ببینی جلوی روت ایستادم...


منتظر نظرات زیباتون هستم
گفتگوی ازاد رمان خیالی اما واقعی
 
آخرین ویرایش

| pãŗişã |

ناظر ازمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
809
پسندها
19,916
امتیازها
39,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #4
اول از همه سلام سلام خدمت شما خواننده محترم و عزیزم خوبید؟
خیلی خوشحالم که رمان من رو انتخاب کردید واسه‌ی خوندن و خیلی خوشحال‌تر میشم اگه خوشتون بیاد از رمان.
پارسال عید که رمان اولم به اسم هیس... تو دختری! چاپ شد دیگه دست به قلم نشدم یه جورایی می‌ترسیدم که یه چیز بد بنویسم و مسخره‌ام کنند ولی الان دارم ترس رو کنار می‌زارم و براتون می‌نویسم امیدوارم که دوست داشته باشید.


___________________________________________________


جام ژله هارو دونه دونه می‌زارم روی میز و به سفره‌ی سفید یلدایی خودم نگاه می‌کنم رنگ سبز و قرمز ژله بهم چشمک می‌زنه، انارهای دون شده توی ظرف و هندونه‌ی قاچ شده توی سینی؛ هیچ‌کدوم نتونست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

| pãŗişã |

ناظر ازمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
809
پسندها
19,916
امتیازها
39,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #5
خیلی زیاد می‌ترسم سعی می‌کنم خودم رو نبازم.
در حالی که دستیگره رو محکم توی دست راستم نگه داشتم به عقب بر‌می‌گردم؛ چشمم که به صورتش می‌خوره جیغ بلندی می‌زنم و با فشار زیادی دستیگره رو با پایین می‌کشم و با صدای تقی در باز می‌شه و فرار می‌کنم.
نمی‌دونم اون لحظه‌ این همه توان از کجا اومده بود حتی نمی‌دونم چجوری از پذیرایی و هال گذشتم و خودمو به اتاق مامان رسوندم و چجوری توی بغل مامان گریه می‌کردم و سرمو به سینه‌ش می‌چسبوندم و به یه نقطه‌ی نامعلوم خیره می‌شدم.
فقط می‌دونم هیچ‌وقت دلم نمی‌خواست این تجربه تکرار بشه!
کی بود اون؟ چرا چهره‌اش اینجوری بود؟ توهم زده بودم؟ صداش... صداش چرا کپی صدای من‌ بود؟ اون چشمای درشت طلاییش، اون موهای مشکی بلندش، دماغ کوچیکش‌...
انگار... انگار اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

| pãŗişã |

ناظر ازمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
809
پسندها
19,916
امتیازها
39,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #6
لبخندی می‌زنه و دوباره مشغول آماده کردن صبحونه می‌شه:
- بی‌زحمت امیر رو صدا می‌زنی؟!
به سمت اتاق امیر میرم در رو که باز می‌کنم اتاق رو کاملاً تاریک می‌بینم
لامپ هارو روشن می‌کنم و بالای تختش میرم!
داداش خوشگلم چقدر آروم خوابیده، یه جوری که حتی دلم نمیاد بیدارش کنم
دستمو روی صورت برنزه‌اش می‌کشم و سرمو میارم پایین و گونه‌اش رو می‌بوسم!
وقتی که بیداره خیلی اروم و مظلومه اما توی خواب یه چیز دیگه‌اس.
چشمای درشت مشکیش رو روی هم گذاشته و خوابیده، ادم دلش می‌خواد وقتی خوابه از چشماش و مژه‌های بلندش عکس بگیره و دائم نگاش کنه و از نگاه کردنش هیچ‌وقت سیر نشه.
هنینجور که با انگشت شصتم گونه‌ش رو نوازش می‌کنم آروم زمزمه می‌کنم:
- امیر...داداشم بیدار شو
چشماشو باز می‌کنه و من بازهم اعتراف می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

| pãŗişã |

ناظر ازمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
809
پسندها
19,916
امتیازها
39,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #7
می‌خواست بیاد کنار من بشینه که جیغ زدم و اون دستاشو برد بالا و گفت:
- باشه...باشه وحشی بودنت رو بزار برای بعدا
بینی‌ام رو بالا کشیدم و با گریه گفتم گفتم:
- تو رو خدا ازم دور شو، اینکه فقط من می‌بینمت واقعا ترسناکه تو یه موجود عجیب غریبی که فقط اون چشمای عسلی‌ات و لبای گوشتیت مثل منه.
- ببین پری من توام و توام منی! می‌فهمی؟ من از بچگیت باهات بودم، بیشتر و بهتر از هرکسی تورو می‌شناسم و گریه‌هاتو دیدم، یادت بیار اون روزی که غصه خوردی که پول نداری بری اردو و هیچکس خونتون نبود و تو توی پذیرایی با صدای بلند هق هق گریه کردی، همه‌ی اینارو دارم میگم که نگی فقط یه توهم ساده‌ام؛ بفهم که توهم نیستم یه نفرم که از شانس بدش گیر تو افتاده، درضمن تو یه ادم معمولی نیستی دیگه!
با شنیدن حرفاش گریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

| pãŗişã |

ناظر ازمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
809
پسندها
19,916
امتیازها
39,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #8
- چیو؟
- بیخیال؛ من اینجام که کمکت کنم راه درست رو انتخاب کنی.
- من به کمک کسی نیاز ندارم
- حتما داری که من اینجام وگرنه الکی الکی که نمیام
نفسم رو با حرص بیرون میدم و به راه رفتن ادامه میدم، چقدر سخته یه آدم رو مخ رو تحمل کنی!
- هی هی حواست باشه من ذهنتو می‌خونم پس یاد بگیر حتی توی ذهنت هم دیگران رو قضاوت نکنی و بهشون بد و بیراه نگی.
پشت چشمی براش نازک می‌کنم و دستامو توی جیب کاپشنم می‌زارم
به کلاسم که می‌رسم کیفم رو روی صندلی می‌زارم و به حرفای همکلاسی‌هام گوش میدم:
- اصلا دلم نمی‌خواست امروز بیام مدرسه، حيف مامانم خبر داشت امتحان داریم مجبورم کرد بیام.
امتحان داشتیم؟ چرا من خبر نداشتم؟
سوالم رو با صدای بلند پرسیدم که یکی از دوستام گفت:
- هفته پیش که تو مریض بودی و نیومدی استاد گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

| pãŗişã |

ناظر ازمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
809
پسندها
19,916
امتیازها
39,673
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #9
به سوالای جلوم نگاه می‌کنم اوه اینا مگه توی کتاب بودن؟
- سوال یک می‌شه الف
جان؟ به چپ و راست نگاه می‌کنم ولی کسیو نمی‌بینم جلو رو که نگاه می‌کنم اون دختره رو می‌بینم.
از ترس به عقب پرت می‌شم و محکم می‌خورم به پشتی چوبی صندلیم
کمرم درد می‌گیره ولی بی اعتنا به جلو نگاه می‌کنم دهنمو باز می‌کنم و جیغ میزنم!
چشمام که ناخوداگاه بسته شده بود رو اروم اروم باز می‌کنم و خدا خدا می‌کنم که رفته باشه ولی به محض باز شدن چشمام اونو می‌بینم که دستاشو بغل کرده و بهم خیره شده.
ترسیده بودم، خون توی رگ هام یخ بسته بود و انگار جریان خونم منقبض شده بود!
چشمم به اینه‌ای افتاد که بغلش بود، قسمتی از بدنش جلوی اینه بود ولی هیچ ردی از اون توی اینه معلوم نبود؛ به صورت خودم نگاه کردم، مثل گچ سفید شده بودم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

| pãŗişã |

ناظر ازمایشی
سطح
24
 
ارسالی‌ها
809
پسندها
19,916
امتیازها
39,673
مدال‌ها
20
اخمام توی هم میره و میگم:
- ولی تو گفتی می‌تونم همه‌ی سوال‌هامو ازت بپرسم!
- هنوزم همینو میگم ولی من نگفتم اگه تو بپرسی منم جواب میدم.
- می‌دونستی خیلی رو مخی؟
لبخندی می‌زنه و سرشو تکون میده
چند دقیقه دیگه هم راه میرم، نزدیکای خونه انگار زبونش باز شده که میگه:
- سن اصلا مهم نیست اینکه من کوچک‌تر از تو باشم یا بزرگ‌تر فرقی نداره کار اشتباهی که شما انسان انجام می‌دید اینکه شما به انسان‌های دیگه طبق یه رده سنی احترام می‌زارید؛ مثلا فکر می‌کنید چون یه فرد سنش کمه پس شعور و فرهنگ و اطلاعاتش هم کمه در صورتی که ممکنه اون اطلاعاتش خیلی بیشتر از شما باشه.
به حرفاش فکر می‌کنم حق با اون هست؛ منم خیلی جاها خیلیا رو بخاطر سن کم‌شون آدم حساب نکردم و الان با شنیدن این حرفا پشیمون شدم.
- همین که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

بالا