• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان مرگ پروانه | آرمیتا شهسواری کاربر انجمن یک رمان

نکتۀ مثبت رمان از نظر شما؟

  • سیر داستان

    رای 22 66.7%
  • شخصیت ‌های داستان

    رای 14 42.4%
  • موضوع داستان

    رای 16 48.5%
  • ژانرها

    رای 8 24.2%
  • انتقال احساسات

    رای 14 42.4%
  • توصیفات چهارگانه

    رای 12 36.4%

  • مجموع رای دهندگان
    33

Armita.sh

منتقد ادبیات + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,341
پسندها
19,287
امتیازها
46,373
مدال‌ها
40
سن
14
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #61
سلام به همهههههه.
حالِ شما چطورهههه؟
خوبیددد؟ خوشیددد؟ سلامتیددد؟
اولاً تگِ برگزیده خیلی مبارککک، دوم اینکه ٨ هزارتایی شدنمون مبارک.
ممنونم که تو این مدت همراهِ مرگِ‌پروانه بودید
:1020:

ناگهان با فیلمی بی‌کیفیت موجه می‌شوم و بی‌اختیار چندبار پلک می‌زنم.
با دیدن تصویرِ ماتِ مامان، کنترلِ کوچک از دستم میفتد.
موهای قهوه‌ای رنگش را پشتِ گوشش می‌دهد و شالِ مشکی‌‌اش را جلوتر می‌آورد.
دستی به کتِ نه‌چندان کوتاهِ سفیدش می‌کشد که توجه‌‌ام را جلب می‌کند. شلوار پارچه‌ای همرنگ تی‌شرت مشکی‌اش، نشان از خوش‌پوشی‌اش در آن زمان می‌دهد و من حسرت می‌خورم که چرا او را در کنارم ندارم.
روی زانوانم می‌نشینم و به تر کردنِ لب‌های خوش‌فرمش خیره می‌شوم. شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Armita.sh

منتقد ادبیات + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,341
پسندها
19,287
امتیازها
46,373
مدال‌ها
40
سن
14
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #62
سلام خدمت همگیییی.
می‌دونستید دو هفته دیگه عیده و کلی وقت دارید تا ویرایشِ جدید رمان رو بخونید؟:thumbsup:
ولی کاش بیاید یه نظری بدید.
:cry:

با ناخن‌های کوتاهم، گوشیِ سفیدم را می‌خراشم و منتظر می‌مانم تا دوباره صدایش را بشنوم، اما او تماس را قطع کرده بود.
گوشی را مقابل چهره‌اش می‌گیرم و با دیده‌ای تار خیره به آن، بغضم را بی‌صدا قورت می‌دهم و لب‌هایم را چفت می‌کنم.
حتی اشک‌هایم هم مرا ترک کردند!
با این فکر نیشخندی می‌زنم و بی‌اختیار صدای هقِ آرامم بلند می‌شود.
از این منِ ضعیف بیزارم... .
گوشی را کنار دستم، روی روکش کرمیِ صندلی، می‌گذارم و شناسنامۀ مادرِ هورا را از کیفِ کوچکم برمی‌دارم.
چرمِ زغالی‌اش پاره شده بود و کاغذهایش پوسیده. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Armita.sh

منتقد ادبیات + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,341
پسندها
19,287
امتیازها
46,373
مدال‌ها
40
سن
14
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #63
سلام به‌روی ماهتوووووون. عیدتون مبارککککک.
امیدوارم سالی سرشار از آرامش و شادی به‌همراه داشته باشید. شما می‌خواید عیدی به من چی بدید؟
:beaming-face-with-smiling-eyes:

دوباره صدای تایپ کردن می‌آید، پرسرعت، دقیقاً برخلافِ سرعت تاکسی‌های که به سمتِ شرکت ساشا می‌رود.
-‌ نام‌، نام‌خانوادگی و کد ملیشون رو بگو عزیزم.
راننده دور می‌زند و نور آفتاب، مانتو و مقنعۀ مشکی‌ام را، رنگی شبیه به قهوه‌ای نشان می‌دهد.
دستی روی پیشانی‌ عرق‌‌کرده‌ام می‌کشم و ضمن جویدن لب‌هایم، آب دهنم را قورت می‌دهد.
شبیه به یک انسانی که تمام عضلاتش فلج شده، هیچ‌کاری نمی‌توانم انجام دهم.
فکم برای خودش بالا و پایین می‌شود تا چیزی بگوید و دستِ سستم، دیگر گوشی را نگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Armita.sh

منتقد ادبیات + کاربر فعال سرگرمی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,341
پسندها
19,287
امتیازها
46,373
مدال‌ها
40
سن
14
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #64
سلام علکیممم، سیزده‌تون بدر، ولی واقعاً دارید نظر نمی‌دید؟ :beaming-face-with-smiling-eyes:

لب‌‌های چفت‌شده‌ام را از هم جدا می‌کنم و با صدایی گرفته، می‌پرسم:
-‌ میشه بریم داخل باهم حرف بزنیم؟
موهای بلندش را پشت گوشش می‌دهد که تازه متوجۀ رینگِ مشکی‌اش می‌شوم.
او سرشار از تضاد است. صدای بم و لب‌های کوچک. شلوار مشکیِ راسته و کت صورتی روی تی‌شرت سفید.
-‌ سریع‌تر، من کار دارم.
به‌خودم می‌آیم. بی‌اختیار ابروهای پهنم را بالا می‌اندازم و جسم سنگینم را به‌سختی جابه‌جا می‌کنم تا در را با کلیدش باز کند.
در آهنی را باز می‌کند و با دستان بزرگش درب قهوه‌ای را می‌گیرد. شاید منتظر است تا اول من وارد شوم.
با تردید پا به لابی کوچکِ ساختمان می‌گذارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
59
بازدیدها
3,123

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا