نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های کفش بلورین| کانی قادری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع کانی،kaNi'
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 166

کانی،kaNi'

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #1
دل‌نوشته: کفش بلورین
دل‌نویس: کانی قادری
خلاصه:
دیگر نور‌ها مشعشع نیستند، دیگر نوری برای امید نیست؛ گر امیدی نباشد نور کجا بود؟
دل‌ها تنگ‌تر می‌شود، امیدها در میان این‌همه غموض ناپدید شدند.
 
آخرین ویرایش

SparK

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
325
پسندها
8,713
امتیازها
24,133
مدال‌ها
18
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg





نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کانی،kaNi'

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #3
«مقدمه»
زمزمه‌ی صمت واژه‌ها، زندگیِ مرا زمزمه می‌کنند.
دیگر نه اشک‌ها کار ساز هستند و نه خنده‌ها.

باید رد شد و بی‌خیال تلاش در این جنگ ناتمام شد.
 

کانی،kaNi'

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #4
وقتی ساعت به ۰۰ می‌رسد تمام طلسم‌ها می‌شکند جادو‌ها دیگر اثر ندارند، در اوج اقتدارم نه توانستم سیندرلایی باشم که کفش بلورینم بماند و مرا نجات دهد از بدبختی‌هایی که دو دستی چسبیده‌اند به زندگی‌ام و نه توانستم کروئلایی باشم که نقش بازی کردنم در نقش منفی کار دستم ندهد، به چشمانم خیره مانده‌ای که مرا به یغما بیاوری ولی نمی‌دانی دیگر نه چشمان آبی برایم معنی می‌دهد نه چشمان قهوه‌ای.
تنها چیزی که برایم در یک جمله خلاصه می‌شود و برایم معنی می‌دهد:
‹احمق نباش! دوستت دارم›، است.

نیاز دارم به چنین جمله‌ای چه از زبان شاهزاده سوار بر اسب سفید "پرنس" سیندرلا باشد، چه از زبان دزدی "فلین رایدر" که تاج سلطنتی راپونزل را دزدیده است؛ وقتی حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کانی،kaNi'

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #5
آن‌ها ندانستن که هنوز ارزو به دل ماند که یک‌بار پا به درون قصر رویایی‌ها بگذاریم، هنوز در میان آرزوهای بچگیم مانده‌ام آن‌ها کلاه را روی سرمان گذاشتند و اما من بدجور باورم شد که قصر رویایی وجود دارد، درحالی که وجود نداشت.
با جادو و طلسم پرنسس‌هایشان را نجات می‌دهند و ما هم این گوشه دنیا حتی با دفاع از خودمان هم نمی‌گذارد خودمان را نجات دهیم، وقتی این‌همه بی‌تفاوتی در میان این همه تفاوت باشد همین می‌شود دگر.
ادعا می‌کنیم و از ادعای دیگران خوشمان نمی‌آید ولی کسی نیست بزند به صورتمان که بیدارمان کند در میان این همه دار، وقتی جایی ایستاده‌ایم که همه برای دارهایشان دنبال سر می‌گردند دیگر باید سکوت کرد؟
وقتی دلیل‌های منطقی نداشتید پس چه دلیلی بود که به زور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کانی،kaNi'

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #6
تمام راه‌های فروغ به رویم بسته شده است، خودم دیگر باورم شده که واقعاً گول دروغ‌های پری‌ها را خورده‌ام، در این همه تاریکی حتیٰ ابرها هم آسمان را خاموش کرده‌اند، ستاره هم نیستند؛ دریغ از تنها ستاره‌ای در این همه خاموشی.
در میان این‌همه تفاوت فهمیدم که بی‌تفاوتی‌ها بیشتر و بیشتر می‌‌شود، قصرها یکی‌یکی نابود و نابودی‌ها هم ناپیدا.
آرزو‌ها گم شده‌اند پرنسس‌ها به مانند نامادری راپونزل "مادر گاتل" از برج‌ها پرت شده‌اند پرنس‌ها و شاهزاده‌ها به مانند "دیو" دیو شده‌اند، گل سرخی نیست که آن‌ها را رستن دهند.
انگار من جاسمین هستم و نقشم به کم‌رنگ‌تر از جاسمین در زندگی است، از زندگی کردن در قصر خسته نیستم چون قصری در دنیایم نبود، گر این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کانی،kaNi'

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #7
سعی در قانع کردن خودم هستم ولی باز در این همه بدبختی شید دلم می‌گوید طلسم‌ها می‌آیند و نجاتت می‌دهند، منتظر کفش بلورین بمان که روزی به داد می‌رسد.
هنوز که هنوز است در آستانه دلم می‌گویم بدبختی‌ها فقط طسم آن‌ها را انکسار می‌دهند.
وقتی در دروغ‌ها سکوت کردم، باید فکر این‌جا را می‌کردم نه اینک الان در کجا نا کجا آبادی گیر کنم و ندانم به کجا برم، که بدبختی‌ها دیگر درگیرم نشوند.
 

کانی،kaNi'

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #8
ناکامی‌ها به سراغم آمده‌اند و می‌خواهند منِ نحیف را ناتوان‌تر کند و دیگر توان اعتراض نداشته باشم؛ و این همان شکستم است که من در انکار کردنش هستم و نمی‌خواهم قبول کنم که شکست خورده‌ام چون به کفش بلورینم در ته اتاق انباری ایمان دارم که نجاتم می‌دهد.
دیگر نمی‌توانم آرزوهای به دل مانده‌ی چند سال پیش را به آرمان برسانم، انگار، انگار من واقعاً شسکت خورده‌ام.
 

کانی،kaNi'

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
  • نویسنده موضوع
  • #9
مرا از خواب بیدار کنید؛ از خوابی که مدت‌هاست بدون بستن چشمانم در آن فرو رفته‌ام.
می‌خواهم با خدای نورم حرف بزنم؛
می‌خواهم خدای رنگین کمانم را ببینم،
می‌خواهم خدای سلطان قلب‌ها را بغل کنم،
می‌خواهم خدای زندگی‌ها و خدای خانه پدری‌ها به حرف‌هایم گوش دهد،
می‌خواهم به خدایم خیلی حرف‌ها بزنم.

می‌خواهم از او بپرسم که می‌تواند سیندرلایی را در عصر مدرن با طلسم و جادو نجات دهد؟
 

کانی،kaNi'

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
20
پسندها
93
امتیازها
90
سیندرلایی که برای غم‌هایش دیگر نه گریه می‌کند نه حرف می‌زند؛ همین می‌شود دیگر، وقتی حتی حوصله توجیه نداری.
نمی‌خواهم در قصر باشم؛ من نمی‌خواهم مثل پرنسس‌ها باشم، طلسم و جادویی ندارم که نجاتم بدهند شاهزاده‌ای نمی‌خواهم که به‌دنبال رد پای من برای کفش باشد، من خودش را می‌خواهم، گر شاهزاده باشد به چه دردم می‌خورد گر کمی عشق ندهد؟
من تاج بزرگ مجلل نمی‌خواهم من خوش‌بخت می‌شوم اگر این چنین باشد آره این درست است، این درست است، تا وقتی در قصر باشم و پرنسس باشم ولی دلم خشنود باشد خوش‌حالم.

من سیندرلا نیستم، نه پری دارم و نه کفش بلورینی برای نجاتم.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

بالا