نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سمبل تاریکی(جلد اول) | آلباتروس کاربر انجمن یک رمان

نظرتان در مورد رمان؟

  • خوب

    رای 5 100.0%
  • بد

    رای 0 0.0%
  • تکراری

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5

آلباتروس

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
464
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سمبل تاریکی (جلد اول)
نام نویسنده:
آلباتروس
ژانر رمان:
فانتزی، معمایی
کد رمان: 5274
ناظر: FATEMEH ASADYAN FATEMEH ASADYAN
خلاصه:
اتفاقاتی که آیسان رو در محاصره خودشون قرار داده بودن، اون رو وادار می‌کنن تا بیشتر راجع‌به دنیایی که جز گذشت شب و روز، چیز دیگه‌ای از اون ندیده بود، تحقیق کنه. جهانی که متوجه شده بود، هیچ شباهتی به اون تصویری که در ذهن داشت، نداره. این دنیا تاریک‌تر از حد تصورش بود.
آیسان به پیشنهاد یکی از دوست‌هاش تصمیم می‌گیره در کلبه‌های جنگلی مشغول به کار بشه؛ ولی زمان زیادی نمی‌گذره که می‌فهمه توی این جنگل یک چیزی درست نیست و افرادی از کلبه‌ها به طرز عجیبی ناپدید میشن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

MONTE CRISTO

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
38
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
45,707
امتیازها
74,373
مدال‌ها
66
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

قوانین جامع تایپ رمان

نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
چگونه رمان خود را در انجمن قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آلباتروس

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
464
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
موهام خیسه، نه از وحشتی که سلول به سلولم رو نیش میزد. نه از عرقی که بابت فرار و گریزهای دائمیم بود. موهام خیسه، چون با برکه‌ای از خون غسلم دادن. خون مردم بی‌گناه.
گریزونم از همه‌چیز و همه‌کس، حتی از آینه‌ها! آره، من از اون شیشه‌ها هم خوف دارم. چرا که اگه غبار بگیرن یا بخار آسمون اون‌ها رو کور کنه، نمی‌دونم چه کسی از پشت چشم‌های بسته‌شون به من خیره‌ست!
 

آلباتروس

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
464
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول: طلوع مرگ
کوله‌پشتیم رو روی شونه‌ام جابه‌جا کردم. سام عینک آفتابیش رو از روی چشم‌هاش کنار زد و خیره به منظره‌ی روبه‌رو پرسید:
- این‌جا؟
صدا بیرون دادم.
- اوهوم.
سام با بی‌تفاوتی سری تکون داد و گفت:
- خوش بگذره.
شونه تکون دادم. بعید می‌دونستم این‌جا سرگرمی خوبی واسه من ردیف کنه. با این حال به پیشنهاد نجمه که یکی از دوست‌های دوران دبیرستانم بود، به جنگل اومدم تا توی یکی از این کلبه‌ها مشغول به کار بشم. شاید واسه خیلی‌ها این شغل خوبی محسوب میشد؛ اما واسه منی که ساکن شهر نور بودم و خواه و ناخواه از جنگل و دریا می‌گذشتم، جذابیت زیادی نداشت.
با سنگینی دستی روی شونه‌ام سرم رو به سمت سام چرخوندم. آروم لب زد.
- اگه به مشکل برخوردی، کافیه بهم زنگ بزنی.
از کنترل کردن‌هاشون خسته شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آلباتروس

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
464
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #5
مطمئن بودم که اتاقک رو درست اومدم. حتی از هفته‌ی پیش چیدمان داخل عوض نشده بود. همچنان یک میز فلزی و تلفن و خرت و پرت‌های روش به طور منظمی چیده شده بود. صندلی پشت میز رو اما عوض کرده بودن. سری پیش فنر تکیه‌گاه صندلی خراب بود و الآن یک صندلی چرخدار جدید جایگزینش شده بود. یک سرویس مبل قهوه‌ای که با طرح و رنگ اتاق هم‌خوانی می‌کرد، مقابل میز قرار داشت و چندین گلدون کوچیک و بزرگ زیر تک پنجره موجود که نزدیک در خروجی بود، وجود داشت. حتی بو و عطر چندین غذا که درهم آمیخته شده بودن، فضا رو پر کرده بود. نمی‌تونستم عطرها رو از هم تشخیص بدم؛ ولی انگار این اواخر سیر پلو صرف شده بود، چون این عطر بد دماغم رو می‌سوزوند. کسی داخل نبود. دقیق‌تر به اطراف نگاه کردم. تنها اتاق این بخش درش بسته بود. یعنی ممکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آلباتروس

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
464
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #6
بقیه هم خودشون رو معرفی کردن. نرگس، برفین و انگاره. از بینشون فقط فاطمه زهرا پوست تیره‌ای داشت و لب‌های گوشتیش نسبتاً تیره‌تر بود. وقتی لبخند میزد، دندون‌هاش تضاد زیبایی رو با پوست و موهای سیاهش ایجاد می‌کرد. چهره‌اش گرم‌تر و صمیمی‌تر از بقیه بود. انگار حقیقت داشت که سبزه پوست‌ها خون گرم‌ترن. نرگس ریزه‌میزه‌‌تر از بقیه‌مون بود و بچه‌تر مشخص میشد، شاید هجده یا کمتر. برفین رو فکر کنم از روی چهره‌اش این اسم رو براش انتخاب کرده بودن، چون پوستش مثل برف سفید بود و چشم‌های بزرگش تیله‌های سبزی رو قورت داده بودن. انگاره؛ اما پوست گندم گونه‌ای داشت و چشم‌هاش مثل هر ایرانی‌ای قهوه‌ای بود. همگیشون لاغر اندام بودن. خب خوشبختانه در این جمع کسی نبود پز هیکلش رو به من بده. ذاتاً آدم لاغری بودم و قد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آلباتروس

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
464
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #7
لباس‌هام رو داخل کشوی آخری که تنها کشوی خالی بود، چیدم. مسواک و خمیر دندونم رو هم بیرون آوردم و دم دست گذاشتم. باقی وسایل رو که مربوط به لوازم آرایشی و بهداشتی بود، همون داخل کیف نگه داشتم. باید اعتراف کنم که اگه یک چمدون کوچیک با خودم همراه می‌کردم، مطمئناً حال و روز وسایلم بهتر بود؛ ولی خب ذاتاً علاقه‌ای به کیف‌های بزرگ و دستگیر نداشتم.
همچنان مشغول بودم که برفین وارد شد. می‌تونستم شباهت زیادی رو بین خودمون احساس کنم. چهره‌ی اون با تموم زیبایی که داشت، زیادی سرد و بی‌حوصله به نظر می‌رسید. انگار حوصله‌ کسی رو نداشت. از جهتی که من هم به این حالت دچار بودم، می‌دونستم این فقط یک حدسه و در واقع چنین چیزی حقیقت نداشت. ما معمولاً کمی دیرجوش بودیم. لااقل واسه من که این‌جوری بود. برفین روسریش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آلباتروس

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
464
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #8
در جواب سام که نوشته بود‌.
- دلتنگ نشدی؟ با اردوان شرط بسته بودم که تو روز سوم کوتاه میای و برمی‌گردی. نگو که پونصد تومن رو باختم.
نوشتم.
- اوضاع داره خوب پیش میره. نه یک خرس گریزلی بهم حمله کرده. نه مورد دست‌درازی قرار گرفتم و نه حشره‌ای نیشم زده. اوضاع کاملاً داره آروم و خیلی نرمال پیش میره. به اردوان بگو امکان داره جمعه هم این‌جا بمونم، چون شدت کار به حدی هست که وقت آزاد نداشته باشم.
بعد از ارسال پیام گوشی رو داخل جیب روپوشم گذاشتم و بلند شدم. این‌جا روزش مثل قرار گرفتن زیر یک دوش خیست می‌کرد؛ اما شب‌هاش لرز به تنت می‌انداخت. باید به اتاق برمی‌گشتم.
در حالی که خودم رو توی آغوش گرفته بودم، به سمت اتاق که پشت تموم اتاق‌های دیگه قرار داشت و به رودخونه نزدیک‌تر بود، قدم برداشتم؛ اما هنوز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

آلباتروس

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
464
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #9
خوش به حال کسی که باهاش زندگی می‌کرد. سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم. این همه بهت‌زدگی واسه منی که هم‌جنسش بودم، وجه زیبایی نداشت. با همون لحن سرد و بی‌تفاوتم لب زدم.
- اول باید ماشینتون رو ببرین اون محوطه پشتی. وسیله‌های نقلیه نباید این‌جا پارک بشن. اتاقتون رو نشون میدم.
خیلی می‌خواستم لااقل با اون بهتر رفتار کنم، حداقل یک لبخند بزنم؛ اما انگار صورتم انعطافی نداشت و نمی‌تونستم با حالت سرد چهره‌ام بازی کنم. زمانی که ماشینش رو سر جاش پارک کرد، شونه به شونه‌ام به سمت اتاقی که تنها اتاق باقی مونده بود، گام برداشت. تو تموم مدت حرفی نزد و سایه‌ سکوت بزرگ‌تر از ما بود.
در چوبی رو باز کردم و چراغ رو روشن کردم که سریع سرش رو به سمت تاریکی چرخوند و گفت:
- لامپ دیگه‌ای نیست؟ راستش این نورهای زرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

آلباتروس

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
249
پسندها
464
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
به سمت صدا برگشتم و چشم تو چشم مسافر جدید شدم. هم‌زمان من گروه خارجی هم به پشت سرشون برگشتن. از بین اون‌ها که چهار پسر بودن و دو خانم کسی نبود محو اون زن نشده باشه، پس من بی‌دلیل هم جذبش نشده بودم. اون به چشم همه زیبا بود. وقتی از میز خارجی‌ها می‌گذشتم، صدای زمزمه‌هاشون به گوشم خورد؛ ولی حتی گوشه چشم هم بهشون ننداختم.
مقابل مخاطبم ایستادم و خواستم لب باز کنم که میخ چشم‌هاش شدم. تیله‌های طوسی، چشم‌هاش رو خیره کننده کرده بود، زیبا و فریبنده. با درنگ گفتم:
- بفرمایین؟
می‌تونستم سنگینی پلک‌هام رو که چشم‌های خمارم رو خمارتر از حد معمول نشون می‌داد، احساس کنم. باید دیشب زودتر می‌خوابیدم. مسافر با گشاده‌رویی جواب داد.
- صبح بخیر!
سری تکون دادم؛ ولی اون هنوز پر انرژی رفتار می‌کرد. شونه‌هاش رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

بالا