• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

متوسط مجموعه دلنوشته‌های مطرود | Luna کاربر انجمن یک رمان

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
هرکار می‌کنم اشتباه است!
هرچه می‌گویم غلط است!
میان انبوهی اشتباهات گیر افتاده‌ام و راه فراری ندارم.
نمی‌دانم چرا هیچ‌یک از کارهایم‌ صحیح نیست... .
راضی نگاه‌ داشتن کسانی که دوستِشان دارم واقعا دشوار است!
درست و نادرست‌های زندگی‌ام بر پایه و اساس حرف‌های آنان است؛ اما دلم می‌خواهد خود آنها را انتخاب کنم!
و باز‌هم اما...
اما نمی‌توانم؛ زیرا مانند همیشه می‌ترسم! از اینکه کسانی که دوستِشان دارم؛ ازمن راضی نباشند، از اینکه تنهایم گذارند و از طرد شدن توسط آنها... من از همه‌ی این‌ها می‌ترسم...!
 
آخرین ویرایش

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #12

از دور مرا می‌نگرند و می‌گویند:
"سرد است، خودَش را می‌گیرد، بی‌احساس است"
و از این قبیل اراجیف... .
حتی به خودِشان زحمت این را هم نمی‌دهند که لااقل کمی نزدیک‌تر آیند و بعد قضاوتَم کنند.
هرچند که حقِ قضاوت کردن را هم ندارند!
می‌دانید...
ترس از موردِ تمسخرِ دیگران قرار گرفتن
و البته احساس مزاحم بودن؛
علتِ تمامیِ کناره‌گیری‌هایَم است.
احتمالا عجیب باشد‌؛ اما حقیقی‌ست!
و من، هیچگاه نقاط روشن به چشمم نمی‌آیند و
فقط تیرگی‌ روزهایم است که درنظرم جلب توجه می‌کند.
من، سرشارم از احساسات‌ منفی‌ای که گاهی مرا تا مرز جنون می‌برند... .
 
آخرین ویرایش

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
تمامی بودن‌ها، تبدیل به نبودن‌ها شدند‌!
تنها خانواده‌ام بودنشان، بودنِ اصیل بود!
هرکه گفت می‌ماند، ترک کرد!
با اینکه می‌دانم "می‌مانم" هایشان کوتاه‌تر از آن چیزی‌ست که فکرش را می‌کنم؛
اما دلم را خوش می‌کنم به بودن‌های پوچ‌شان!

 
آخرین ویرایش

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
به گیسوانم چنگ میزنم؛
مغزم درحال متلاشی شدن است!
افکاری سیاه و نفرت‌انگیز مانند زالویی به جانم افتاده‌اند و خونم را می‌مکند...
و می‌دانم که سرانجام، خون در رگ‌هایم می‌خشکد و سیاهی تمامِ من را فرا می‌گیرد...!
 

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
باران نم‌نم روی تارهای سیاه رنگ‌ام می‌چکد،
در کوچه پس کوچه‌ها قدم می‌گذارم.
آسمان هم مانند من دل‌اش گرفته!
بی‌دلیل یا شاید‌ هم با هزاران دلیل؛
من‌‌هم دلم می‌خواهد ببارم.
غم روی دلم نشسته،
بغض گلویم‌ را گرفته
و حال باران می‌بارد و اشک را، غم را، درد را
و هرچه پلیدی‌ست را می‌شویَد و با خود می‌برد... .
 
آخرین ویرایش

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
محبت می‌دهیم؛ از سرِ علاقه!
غرورِ کاذِب می‌گیرند؛ از سرِ نادانی!
فرق‌ هم نمی‌کند که باشد؛ خاصیت انسان‌ها همین است.
همین‌قدر زننده...!
من همانَم که می‌تواند محبت کند از سرِ علاقه،
و تو کافیست که غرور‌ِ کاذِب گیری از سرِ نادانی؛
آن‌وقت من همان می‌شوم که انتظارش را نداشتی این‌قدر ساده رهایت کند.
اهمیتی نمی‌دهم که چه‌قدر وابسته‌ات باشم یا چه‌قدر برایم مهم باشی، رهایت می‌کنم تا متوجه‌شوی
" که تو شخص خاصی در تمامِ جهان نبودی؛
بلکه من تو را شخصی خاص، در جهانِ خود دیدم! "
و تا وقتی ساده رهایِشان نکنید، این را نمی‌فهمند... .
 
آخرین ویرایش

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
طوری دلم گرفته است که گویی کسی آن را در دستانَش گرفته و می‌فشارد... .
نفسی عمیق می‌کشم
و برای دقایقی آن را در سینه حبس می‌کنم.
جوشِشِ اشک را پشت پلک‌هایم احساس می‌کنم؛
چشمانَم را می‌بندم.
دستانَم را مشت می‌کنم و ناخن‌هایم را کف دستانم می‌فشارم؛
تا نشکند بغضی، نریزد قطره اشکی و نشنود کسی، صدایی!
و بازهم من می‌مانم و بغضی که راه گلویَم را سَد کرده و گویی قصد کُشتنم را دارد... .
 
آخرین ویرایش

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
می‌گَزَند؛ مانند مار!
البته مار، روحَت را ذر‌ذره به آتش نمی‌کشد... .
نمی‌دانم چرا نخست کمی تأمل نمی‌کنند در رابطه‌ با حرف‌هایی که می‌خواهند بزنند.
طوری سخن می‌گویند که گویی؛
گمان می‌کنند خودشان عاری از هرگونه عیب و نقص‌اند و دیگران لبریز از کم و کاستی... .
می‌دانی؛
هرچقدر هم بی‌تفاوت باشی، بازهم بعضی حرف‌هایشان تا مغزِ استخوانت‌ را هم می‌سوزاند!
کاش سنجیده‌ سخن گویید
تا دلی؛ مانند دلِ کوچکِ من، نشکند... .
 
آخرین ویرایش

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
می‌نویسی از دلتنگی‌هایت برای دیگری؛
من می‌نگرم و در آتشِ غم خاکستر می‌شوم.
در یادِ عشقی دیرینه هستی
و به منِ ساده‌لوح گویی "دوستت دارم".
چه بگویم؟!
مقصر من هستم که هر سخنی گویی،
باورش می‌کنم؛
یا شاید هم تو هستی
که قلبِ کوچک و شکننده‌ی مرا به بازی گرفتی... .
جانِ من، گمان می‌کنم
دیگر باید از خوابِ خوشِ خیال بیدار شوم
و تو را با یادِ عشق دیرینه
و خاطراتتان، تنها گذارم... .
 

Luna:)

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/2/23
ارسالی‌ها
39
پسندها
1,393
امتیازها
7,803
مدال‌ها
6
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
دستانَت را بنگر
چه می‌بینی؟
خون! درست است؟!
می‌دانی دیگر؟
دستانَت آغشته به خونِ قلبِ من است؛
قلبِ زخم خورده‌یِ من... .
تو هم مانند دیگران حسِ بی‌ارزش بودن را
در رگ‌هایم تزریق کردی.
حس خوبی‌ست؟ دل شکستن را می‌گویم!
امشب، دخترکی از احساسِ "بی‌ارزش بودن" اشک می‌ریزد؛
تو در آرامش بخواب جانِ من!
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا