نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آوای شیرین لالایی فرهاد | ستایش خزایی (ماه ثنا) کاربر انجمن یک رمان

♡MahSana♡

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
79
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آوای شیرین لالایی فرهاد
نام نویسنده:
ستایش خزایی (ماه ثنا)
ژانر رمان:
عاشقانه، اجتماعی، جنایی، مافیایی
کد رمان: 5279
ناظر: .mahi. .mahi.


♡﷽⁠♡

«وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ»
«سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند»
خلاصه: ثنا، دختری است با علایق، افکار و عقاید خاص خودش! کسی که معیار و ملاک‌‌های متفاوتی دارد! دختری که چیزی به نام عشق را تنها در داستان‌ها و افسانه‌ها جستجو می‌کند و گمان دارد که این حس، مرده‌ای است که سال‌هاست سنگ قبرش را در این زمانه گذاشته‌اند‌.
اما سرنوشت دست به قلم شده تا بر باورها و گمان‌هایش، خط قرمز بکشد و تقدیری غیر قابل حدس شامل یک چند راهی پیچیده را برایش به رشته‌ی تحریر در بیاورد که مشخص می‌کند منطق و معیار تعیین کردن برای عشق، منطقی نیست...
پی نوشت نویسنده: بیشتر شخصیت‌های رمان وجود خارجی دارند و با اسامی دیگری وارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

MONTE CRISTO

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
38
 
ارسالی‌ها
4,251
پسندها
45,707
امتیازها
74,373
مدال‌ها
66
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

قوانین جامع تایپ رمان

نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
چگونه رمان خود را در انجمن قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

♡MahSana♡

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
79
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
عشق! عجیب‌ترین و پیچیده‌ترین مفهوم دنیا!
حسی که با یک مداد نوک‌تیز، خط می‌زند بر روی تمام معیار و ملاک‌هایی که مشخص کرده بودی!
عشق فقیر و غنی نمی‌شناسد، پیر و جوان نمی‌شناسد، سن، قد و جنسیت نمی‌شناسد، ساده بگویم؛ عشق هیچ محدودیتی ندارد. محدودیت مختص عقل و منطق است، قلب عاشق، عقل و منطق نمی شناسد...
و به راستی کسی که برای عشق، منطقی مشخص کند، به حقیقت آن پی نبرده است...
 

♡MahSana♡

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
79
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #4
#پارت_1
جیغ‌های حیرت‌زده‌ی اطرافیان، بر روح، خراشی عمیق و بر قلب، دردی بی‌نهایت به جا می‌گذارد. تلاش‌ برای فرار بیهوده است، هنگامی که زمین هم از ثبات باز ایستاده و مانند بچه‌ گربه‌ای زیر باران، می‌لرزد. چشم‌ها، همه به امواج سهمگین رو به رو است که هر لحظه نزدیک‌تر می‌شوند. موج‌های خوش رنگی که تا ساعاتی پیش، بساط آرامش و شادی مردم را بر پا می‌کردند، اکنون قصد بلای جان شدن برای همین مردم را دارند. در این میان، دخترکی انگار از اتفاق پیش رو غافل است! شاید هم چیزی یا کسی مهم‌تر از جانَش دارد که بیشتر از خودش، نگران او است! تیله‌های غرق در دریای ترسش و صدای لرزانِ ناشی از بارش چشمانش، در جست‌وجوی دلیل تپیدن قلب یخ‌زده‌اش هستند. ناگهان با حس گرمای شیرینی که بین تک‌تک انگشتانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

♡MahSana♡

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
79
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #5
#پارت_۲
در میان این غوغا، ثنا بیشتر از هر کسی، غرق دریای افکارش می‌شود و نگاهش اسیر طرح و رنگ زرد و خاکستری دلگیر ستون‌ها و چیدمان بی‌سلیقه‌ی لوازم ورزشی است. یک تغییر اساسی می‌تواند بهترین فکر ممکن باشد. ثنا هم که دنبال بهانه‌ای برای حضور بیشتر در اجتماع و فعالیت‌های گروهی برای بهتر کردن روابط اجتماعی‌ و رفع خجالتی بودنش است، این موضوع را بهترین فرصت می‌بیند.
نهایتاً دل از تماشای طراحی دلگیر سالن می‌کَنَد، با کنار زدن جمعیتی از داوطلبان و رساندن خود به بانوی مو طلایی، صدایش را بلند می‌کند تا تجزیه و تحلیل‌هایش را به نتیجه برساند:
- گندم‌ خانم! منم می‌تونم کمک کنم.
هر چه که باشد، ثنا با علایق و سلیقه‌های متفاوتی که دارد، می‌تواند اثر خیلی خوبی در تغییرات داشته باشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

♡MahSana♡

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
79
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #6
#پارت_۳
در پِی جمله‌اش، بی‌اختیار ناله‌ی ضعیفی می‌کند که از حس شنیداری تیزِ ثنا، پنهان نمی‌ماند! لحظه‌ای برای رفتن تردید می‌کند و سرعتش را کم می‌کند، اگر خسارت زیادی به بار آمده باشد؟! اصلاً مالِ دنیا به جهنم! اگر آسیب جسمی دیده باشد چه؟!
عذاب وجدان و ترس در ذهنش، با هم جنگ و جدال کوتاهی می‌کنند و سر انجام این ترس است که پیروز میدان می‌شود. آخَر آن پسر قد بلند و قوی هیکل کجا و ثنای ریزجثه‌ای که به‌ تازگی و با دانشجو شدن اجازه‌ی ورود به اجتماع را از جانب خانواده پیدا کرده و یادش افتاده به باشگاه برود کجا؟!
یک خیابان جلوتر که می‌رود، بی‌توجه به ضربان قلبی که از دویدن و هیجان زیاد، قصد دریدن قفسه س*ی*نه‌اش را دارد، سریع دربست می‌گیرد و آدرس آموزشگاه را می‌دهد.
در آن پژوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

♡MahSana♡

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
79
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #7
#پارت_۴
کلافگی از نگاه دخترک می‌بارد و چه‌کسی از او زیادی می‌دانست که اجازه‌ی این‌گونه قضاوت کردن را داشته باشد؟! همان بهتر که به هیچ پسری اجازه‌ی بودن در زندگی‌اش را، حتی به عنوان دوست اجتماعی ندهد! این مرد مثلا تنها رفیق مذکرش است که بدتر از آن راننده‌ی خیره‌سر، این‌گونه بغض بر گلویش نشانده؟!
سیاوش که انگار تازه از حرکات ثنا، زیاده روی کردنش را تشخیص داده، دستی بر ریش کوتاه شده‌اش می‌کشد و با لحنی زیر ل*ب و آرام اَمر می‌کند:
- بی‌خیال! دیگه بهش فکر نکن! از این به بعد بیشتر مراقبت کن! بریم بچه ها منتظرن.‌
و جمله‌ی آخرش، دخترک را وادار به پیروی می‌کند و مانند جوجه ٱردکی که ترسِ گم کردن مادر خود را داشته باشد، دنبال او به راه می‌افتد.
از دروازه‌ی شیری رنگِ ساختمانِ دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

♡MahSana♡

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
79
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #8
#پارت_۵
ثانیه‌ها در سکوتی نفس‌گیر گذرانده می‌شوند تا وقتی که خانمِ کرمی، عاشقِ دل‌خسته‌ی سیاوش خان، با اَدا و عشوه‌ی غیر خوشایندی قصد شکست این سکوت را می‌کند:
- آقای دانشور به نظرِ من می‌‌تونیم کلاس‌های خوشنویسی و طراحی...
اما بازخورد سیاوش به این شکستن سکوت، با تلخی و بریدن ادامه‌ی سخن دخترک همراه می‌شود:
- خانم کرمی! این کلاس‌هایی که شما پیشنهاد دادین، هنری هستن! در حالی که ما قصدمون ترتیب دادن کلاس‌های فرهنگیه که به هدف اصلی این‌جا یعنی آموزش نویسندگی و آشنا کردن مردم با اسطوره‌ها و داستان‌های اصیل ایرانی، نزدیک باشه! نه آموزش هنر!
سارا کرمی پشیمان از حرفی که زده، ل*ب می‌گزد و دست به س*ی*نه منتظر پایان جلسه می‌ماند.
سیاوش با حرص ناشی از رفتار خودش، دم عمیقی می‌گیرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

♡MahSana♡

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
79
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #9
#پارت_۶
چند خیا*با*نی را رد می‌کنند. رادیوی ماشین روشن است، نفس و سیاوش گاهی به شوخی بحث راه می‌اندازند یا راجع به سارا کرمی، تصمیم سیاوش، دستپخت مهناز و از هزار دَرِ دیگر صحبت می‌کنند. اما ثنا چشمانش را بسته و به صندلی تکیه داده است. از پشت شیشه به ساختمان‌های بلند و مغازه‌های در انتظار مشتری چشم دوخته است و تنها چیزی که سعی دارد به آن توجه کند، خنکای باد پاییزی است که از پنجره‌ی نیمه‌باز ب*غ*ل دستش نفوذ می‌کند. افکار اذیت کننده و مرور اتفاقات ناخوشایند را نمی‌خواهد! تنها همین حس و حالِ بودن کنار رفیق‌هایش و خنکای هوا را می‌خواهد، دُرُست همان چیزی که اسمش را گذاشته‌اند؛ «زندگی در لحظه»!
شاید بیست دقیقه‌ای بیشتر از راهشان نگذشته‌ است که نفس، صدای رادیو را تا حد زیادی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

♡MahSana♡

تازه وارد
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
79
امتیازها
83
#پارت_۷
چند ثانیه‌ای را فقط سکوتِ پشت خط نصیبش می‌شود، اما آن‌قدر شتاب‌زده و بریده‌بریده جمله‌اش را اَدا کرده که انگار آتشِ خشمِ سمانه خانم را بیشتر شعله‌ور کرده است:
- علیک سلام‌! کجا بودی گوشیت رو جواب نمی‌دادی؟! چرا با شماره نفس زنگ زدی؟! معلوم نیست چه غلطی داری می‌کنی!
دم و بازدم هایش به شدت عصبی است، ولی هنوز ناشیانه سعی بر حفظ آرامش‌ روح و روانش را دارد:
- الان پیشِ نفس‌ام، با گوشی اون زنگ زدم. ببخشید اگر زنگ زدی و اشغال یا خاموش بوده! امروز بعد از ظهر تو راه برگشت از باشگاه...گوشیم رو دزدیدن. زنگ زدم بگم از این به بعد کارم داشتی با تلفن خوابگاه تماس بگیری.
و نمی‌گوید به یک مهمانی خانوادگی می‌رود، آن‌هم به خانه‌ای که پسر جوان دارد!
- خاک تو سر بی‌عرضه‌ات کنن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

بالا