نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان به قیمت جانم | فاطمه توکلیان کاربر انجمن یک رمان

[Tima]

تازه وارد
سطح
1
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
158
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد رمان: ۵۲۹۰

ناظر: yekta.y yekta.y


نام رمان: به قیمتِ جانم

نام نویسنده: فاطمه توکلیان

ژانر: #عاشقانه
#پلیسی

خلاصه:

فریال‌ معتمد دختری که بادوری از وطن می‌خواهد گذشته را فراموش کند؛ اما سرنوشت چنین تصمیمی ندارد، دوباره او را به ایران برمی‌گرداند. وی به دنبال جمع کردن مدارکی برای تبرعه خود از این منجلاب است؛ بدون اینکه بداند این‌ها نقشه کیست!
دراین راه با مردی آشنا می‌شود که به خیال فریال، قصد زدن ضربات بعدی برای از پای در آوردن او را بر عهده دارد.



نظراتتون رو اینجا برام بفرستید:

 
آخرین ویرایش

*chista*

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
19
 
ارسالی‌ها
685
پسندها
10,805
امتیازها
28,073
مدال‌ها
24
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»
تایید رمان.jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

قوانین جامع تایپ رمان

نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

[Tima]

تازه وارد
سطح
1
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
158
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #3
بسم الله اَلرحمن اَلرحیم

مقدمه:

گویی زندانی شده‌ام.
اما درون آن چهار‌دیواری نم‌ناک و پشت آن میله‌های سربه فلک کشیده نه!
من درون این دنیای بزرگ که هیج کجای او خبری از دیوار و میله‌های طاقت فرسا نیست گیر کرده‌ام.
زاندانیِ گذشته‌یِ تلخم.
زندانی‌ای که تمام جرم‌ او اعتماد‌ودلسوزی بود.
بندبندِ وجودِ من زندانی فقط یک چیز را می‌خواهد...
آن‌هم آرامش و بس ... .
 
آخرین ویرایش

[Tima]

تازه وارد
سطح
1
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
158
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول:

《دل‌گرفته‌ام از روزگاری که آشنا،غریبه است.》


نگاهی به روبه‌رو کردم، در خواب هم‌چنین روزی را تصور نمی‌کردم.
خودش بود، همان صلابت و قیافه‌ی جدیِ همیشه را داشت.
خیلی‌وقت می‌شد که ندیده‌امش، تغییر چندانی از لحاظ قیافه نکرده؛ ولی اقاتر شده، یک جوان خوش‌سیما که اگر از آن غم غریب در چهره‌اش فاکتور بگیریم همه‌چیز تمام بود.
خدایا چندسال می‌شد!
گویی شمشیرش را از رو بسته تا وجود هر درخواستی را رد کند، اما چشمانش... .
راست می‌گویند که چشم آیینه و سِر درون است. همان مهربانی قدیم در آن دو تیله‌ی سیاه به مانند دریای مواج، موج میزد.
دروغ چرا امیدوار شدم. آخرین بار موقع رفتنم سکوت کرده بود و حالا هم همان‌طور سکوت پیشه کرده. با یک دستش برروی میز ضرب نامفهومی گرفته و دست دیگرش باگوشه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

[Tima]

تازه وارد
سطح
1
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
158
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #5
- همه چیز خوب پیش می‌رفت تا سال گذشته،‌ گفتند شرکت ضرر کرده و امسال سودی به سرمایه‌گذارها تعلق نمی‌گیرد. قرارشد سال بعد یعنی امسال سود هر دوسال رایک‌جا بدهند، گفتم نمی‌شود بی‌اعتماد بشوم، چون شرکت معتبری بود. اما به ظاهر اینطور بوده.
سرم را بالا آوردم نگاهی دقیق به جزءجزء صورتش انداختم کاملاً خنثی بود. نمی‌شد چیزی از چهره‌اش تشخیص داد.
- من از هیچ‌کدام از گندکاری‌هایشان خبر نداشتم، تا شروع کردم به تحقیق و سرک کشیدن‌های یواشکی تا این‌ها هرکاری انجام می‌دهند به جز صادرات‌وواردات مصالح ساختمانی.
با بهت نگاهی به من کرد:
- قاچاق می‌کنند؟
سری به نشانه تایید تکان دادم، چشم‌هایش گرد شدوگفت:
- داخل یک کشور دیگر سرمایه‌گذاری کردی؛ چرا برگشتی این‌جا؟
- چون مبدا این شرکت این‌جا داخل ایران است.
بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

[Tima]

تازه وارد
سطح
1
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
158
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #6
با لرزی که در تمام جانم افتاد به خودم آمدم.
نگاهی به اطراف کردم، تازه متوجه شدم که مسیر را اشتباه آمده‌ام، اشک هایم را با دستان سردم پاک کردم؛ برای اولین تاکسی دست تکان دادم، ایستاد و سوار شدم.
کمی از مسیر را که رفتیم صدای راننده‌ی تاکسی بلند شد:
- خانم کجا تشریف می‌برید؟
این سوال خودم هم بود، قرار است کجا بروم؟ تنها یک‌جا می‌توانم بروم، آن‌هم... .
مطمعناً آن‌جا تنهایی نمی‌توانم دوام بیاورم. با گذشت این سال‌ها هنوز هم طاقت شنیدن و دیدن دوباره‌ی آن ماجرای قدیمی را ندارم.
باز با صدای راننده رشته‌ی افکارم از دستم در رفت.
راننده: خانم با شما بودم. چند دقیقه هست دارم دور میدان می‌چرخم، که شما بگویید از کدام مسیر بروم. شما شاید بیکار باشید امامن نه، تمام مخارج زندگیم را با همین کار جور می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

[Tima]

تازه وارد
سطح
1
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
158
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
فریال


کنار رها هیچ‌وقت گذر زمان را حس نمی‌کنم. آن‌قدر از همه در سخن گفتیم، که شب شد.
رها از خنده قرمز شده بود وگفت:
- فریال چه‌قدر دلم برای دوباره کنار هم نشستن و این‌گونه حرف زدن تنگ شده‌بود، چه‌خوب که برگشتی.
لبخندی زدم و زیر لب گفتم:
- کاش منم از برگشتم خوش‌حال می‌بودم.
رها: چیزی گفتی؟
سرم را به نشانه نه به طرفین تکان دادم. بلاخره باید به او می‌گفتم، کمی به جلو خم شدم و انگشتانم را در هم قفل کردم، نفس عمیقی سر دادم.
به چشم‌های رها خیره شدم، دودل بودم با این وضعیتی که رها دارد، نمی‌دانم بگویم یا نه.
رها مشکوک نگاهم کرد و گفت:
- هنوز هم عین قبل هستی، هیچ تغییری نکردی وقتی حرف مهمی داری همین‌طور می‌شوی. خب من منتظرم!
لبخند بی‌جانی برلبان خشک شده‌ام نشاندم و گفتم:
- الان با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

[Tima]

تازه وارد
سطح
1
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
158
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
با صدای رها از فکر بیرون آمدم و به رها خیره شدم. لیوان آبی به سمت گرفت و گفت:
- کجایی! یک‌ساعت صدایت می‌زنم، بیا این لیوان آب را بخور و بگو چه شده که این‌قدر آشفته‌ هستی؟
لیوان آب را از دستش گرفتم و تشکر کردم.
آب را یک نفس سرکشیدم تا شاید این آتش درونم خاموش شود.
رها: خب بگو عزیزم.
لیوان را در دستانم به اسارت گرفتم و شروع کردم به بازی با لبه‌ی لیوان، تمام چیزهایی که برای فرنام تعریف کرده بودم را برای او هم گفتم، لحظه به لحظه نگرانی بیشتری به چشمانش رخنه می‌کرد، میان ابرو‌های پهن و کشیده‌اش اخم عجیبی نشسته بود. اما لب‌های قلوه‌ای و خوش رنگش از هم باز نشد تا کلام حرفی بزند یا اظهار‌نظر بکند، فقط سرتا پا گوش شده بود.
با اتمام حرفم هردو سکوت کردیم، رها دسته‌ای از موهای بلند رنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

[Tima]

تازه وارد
سطح
1
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
158
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #9

بعداز صرف شام همراه امیر و رها به سمت مبل ها رفتیم و نشستیم.
آن‌دو کنار هم روی مبل سه نفره نشسته بودند و من در سمت چپشان روی مبل یک نفره رو به آشپزخانه نشسته بودم.
رها اشتهایش زیاد شده‌بود امشب هم آن‌قدر غذا میل کرده‌بود که نای تکان خوردن هم نداشت.
روبه رها با خنده گفتم:
- درست کاه مال خودت بود اما کاهدان هم مال خودت بود خواهر فردا؛ بعد از زایمان چطور می‌خواهی وزن کم کنی!
رها با حالت قهر و ناراحتی ساختگی به شکمش نگاه کرد و دستی رویش کشید و گفت:
- خاله مقصر من نیستم این وروجک زیاد غذا می‌خورد.
امیر با خنده گفت
- فدای سرت عزیزم هرچه‌قدر دلت خواست غذا بخور، تو چاق هم بشوی من دوستت دارم.
رها همیشه متنفر بود که چاق بشود و حال امیر دست روی نقطه ضعفش گذاشت.
مشتی حواله‌ی بازوی امیر کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

[Tima]

تازه وارد
سطح
1
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
158
امتیازها
490
مدال‌ها
1
با رها به سمت پله ها رفتیم. با ورود به طبقه بالا اولین چیز که به چشم می‌آمد یک دست مبل قهوه‌ای بود که گوشه‌ای چیده شده بود و چهار در دو به دو رو‌به‌روی هم به رنگ قهوه‌ای سوخته قرار داشتند. رها به سمت در دوم از سمت راست رفت و در را گشود.
رها: بیا عزیزم این‌جا می‌توانی استراحت کنی.
این اتاق روبه‌رویی هم اتاق ماست اگر کاری داشتی صدایم بزن، برایت لباس هم روی تخت گذاشته‌ام.
تشکر کردم و شب بخیری به رها گفتم و وارد اتاق شدم و او هم به طبقه پایین رفت.
دور تا دور اتاق را نگاهی انداختم اتاقی با تم بنفش و سفید میز و اینه سفید، دیوارها با کاغذ دیواری بنفش و سفید مزین شده بودند، رو تختی به رنگ بنفش و پرده ها که کامل کشیده شده بودند هم تور مانند به رنگ سفید وبنفش. ترکیب قشنگی بود.
موبایلم را از کیف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

بالا