نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان به قیمت جانم | فاطمه توکلیان کاربر انجمن یک رمان

.lTimal.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
904
امتیازها
4,913
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #1
نام رمان :
به قیمت جانم
نام نویسنده:
فاطمه توکلیان
ژانر رمان:
#درام #پلیسی #عاشقانه
• بسم‌الله الرحمن الرحیم •

کد رمان: ۵۲۹۰
ناظر: سیده پریا حسینی سیده پریا حسینی
تگ: مطلوب

به قیمت جانم.jpg

خلاصه:

فریال‌ معتمد دختری که بادوری از وطن می‌خواهد گذشته را فراموش کند؛ اما سرنوشت چنین تصمیمی ندارد، دوباره او را به ایران برمی‌گرداند. وی به دنبال جمع کردن مدارکی برای تبرعه خود از این منجلاب است؛ بدون این‌که بداند این‌ها نقشه کیست!
دراین راه با مردی آشنا می‌شود که به خیال فریال، قصد زدن ضربات بعدی برای از پای در آوردن او را بر عهده دارد.

نظراتتون رو اینجا برام بفرستید:
[COLOR=rgb(147, 101...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .lTimal.

*chista*

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,367
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

.lTimal.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
904
امتیازها
4,913
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #3
بسم الله اَلرحمن اَلرحیم

مقدمه:

گویی زندانی شده‌ام.
اما درون آن چهار‌دیواری نم‌ناک و پشت آن میله‌های سربه فلک کشیده نه!
من درون این دنیای بزرگ که هیج کجای او خبری از دیوار و میله‌های طاقت فرسا نیست گیر کرده‌ام.
زاندانیِ گذشته‌یِ تلخم.
زندانی‌ای که تمام جرم‌ او اعتماد‌ودلسوزی بود.
بندبندِ وجودِ من زندانی فقط یک چیز را می‌خواهد...
آن‌هم آرامش و بس ... .
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
904
امتیازها
4,913
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #4
فصل اول:

《دل‌گرفته‌ام از روزگاری که آشنا،غریبه است.》


نگاهی به روبه‌رو کردم، در خواب هم‌چنین روزی را تصور نمی‌کردم.
خودش بود، همان صلابت و قیافه‌ی جدیِ همیشه را داشت.
خیلی‌وقت می‌شد که ندیده‌امش، تغییر چندانی از لحاظ قیافه نکرده؛ ولی اقاتر شده، یک جوان خوش‌سیما که اگر از آن غم غریب در چهره‌اش فاکتور بگیریم همه‌چیز تمام بود.
خدایا چندسال می‌شد!
گویی شمشیرش را از رو بسته تا وجود هر درخواستی را رد کند، اما چشمانش... .
راست می‌گویند که چشم آیینه و سِر درون است. همان مهربانی قدیم در آن دو تیله‌ی سیاه به مانند دریای مواج، موج میزد.
دروغ چرا امیدوار شدم. آخرین بار موقع رفتنم سکوت کرده بود و حالا هم همان‌طور سکوت پیشه کرده است. با یک دستش برروی میز چوبی ضرب نامفهومی گرفته و دست دیگرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
904
امتیازها
4,913
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #5
- همه چیز خوب پیش می‌رفت تا سال گذشته،‌ گفتند شرکت ضرر کرده و امسال سودی به سرمایه‌گذارها تعلق نمی‌گیره. قرارشد سال بعد یعنی امسال سود هر دوسال رایک‌جا بدند، گفتم نمی‌شه بی‌اعتماد بشم، چون شرکت معتبری بود. اما به ظاهر این‌گونه بود.
سرم را بالا آوردم نگاهی دقیق به جزءجزء صورتش انداختم کاملاً خنثی بود. نمی‌شد چیزی از چهره‌اش تشخیص داد.
- من از هیچ‌کدام از گندکاری‌هایشان خبر نداشتم، تا شروع کردم به تحقیق و سرک کشیدن‌های یواشکی، تا این‌ها هرکاری انجام میدن به جز صادرات‌ و واردات مصالح ساختمانی.
با بهت نگاهی به من کرد:
- قاچاق می‌کنند؟
سری به نشانه تایید تکان دادم، چشم‌هایش گرد شد:
- داخل یک کشور دیگه سرمایه‌گذاری کردی؛ چرا برگشتی این‌جا؟
- چون یکی از شرکت‌های اصلیشون این‌جا داخل ایرانه.
بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
904
امتیازها
4,913
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #6
با لرزی که در تمام جانم افتاد به خودم آمدم.
نگاهی به اطراف کردم، تازه متوجه شدم که مسیر را اشتباه آمده‌ام، اشک هایم را با دستان سردم پاک کردم؛ برای اولین تاکسی دست تکان دادم، ایستاد و سوار شدم.
کمی از مسیر را که رفتیم صدای راننده‌ی تاکسی بلند شد:
- خانم کجا تشریف می‌برید؟
این سوال خودم هم بود، قرار است کجا بروم؟ تنها یک‌جا می‌توانم بروم، آن‌هم... .
مطمعناً آن‌جا تنهایی نمی‌توانم دوام بیاورم. با گذشت این سال‌ها هنوز هم طاقت شنیدن و دیدن دوباره‌ی آن ماجرای قدیمی را ندارم.
باز با صدای راننده رشته‌ی افکارم از دستم در رفت.
راننده: خانم با شما بودم. چند دقیقه هست دارم دور میدون می‌چرخم، که شما بگید از کدوگ مسیر برم. شما شاید بیکار باشید اما من نه، تمام مخارج زندگیم رو با همین کار جور می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
904
امتیازها
4,913
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #7
***
فریال


کنار رها هیچ‌وقت گذر زمان را حس نمی‌کنم. آن‌قدر از همه در سخن گفتیم، که شب شد.
رها از خنده قرمز شده‌ بود:
- فریال چه‌قدر دلم برای دوباره کنار هم نشستن و این‌طور حرف زدن تنگ شده‌ بود، چه‌خوب که برگشتی.
لبخندی زدم و زیر لب گفتم:
- کاش منم از برگشتم خوش‌حال بودم.
رها: چیزی گفتی؟
سرم را به نشانه‌ی نه، به طرفین تکان دادم. بلاخره باید به او می‌گفتم، کمی به جلو خم شدم و انگشتانم را در هم قفل کردم، نفس عمیقی کشیدم و به چشم‌های رها خیره شدم. دودل بودم با این وضعیتی که رها دارد، نمی‌دانم بگویم یا نه!
رها مشکوک نگاهم کرد و گفت:
- هنوز هم عین قبلی، هیچ تغییری نکردی وقتی حرف مهمی داری همین‌طور میشی. خب من منتظرم!
لبخند بی‌جانی برلبان خشک شده‌ام نشاندم و گفتم:
- الان با خودت میگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
904
امتیازها
4,913
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #8
***
با صدای رها از فکر بیرون آمدم و به او خیره شدم. لیوان آبی به سمت گرفت و نگران پرسید:
- کجایی! یک‌ ساعته صدات می‌زنم، بیا این لیوان آب رو بخور و بگو چی شده، چرا این همه آشفته‌‌‌ای؟
لیوان آب را از دستش گرفتم و تشکر کردم.
آب را یک نفس سرکشیدم تا شاید، مرحمی باشد برای آتش درونم و آن را خاموش کند.
رها: خب بگو عزیزم.
لیوان را در دستانم به اسارت گرفتم و شروع کردم به بازی با لبه‌ی لیوان، تمام چیزهایی که برای فرنام تعریف کرده‌ بودم را برای او هم گفتم، لحظه به لحظه نگرانی بیشتری به چشمانش رخنه می‌کرد، میان ابرو‌ان پهن و کشیده‌اش اخم عجیبی نشسته بود. اما لب‌های قلوه‌ای و خوش رنگش از هم باز نشد تا کلامی حرف بزند یا اظهار‌ نظر کند، فقط از سر تا پا گوش شده‌ بود.
با اتمام حرفم هر دو سکوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
904
امتیازها
4,913
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #9
بعد از صرف شام همراه امیر و رها به سمت مبل ها رفتیم و نشستیم.
آن‌ دو کنار هم روی مبل سه نفره نشسته بودند و من در سمت چپشان روی مبل یک نفره رو به آشپزخانه نشسته بودم.
رها اشتهایش زیاد شده‌ بود، امشب آن‌قدر غذا میل کرده‌ بود که نای تکان خوردن هم نداشت.
رو به رها با خنده گفتم:
- درسته کاه مال خودت بود؛ اما کاهدونم مال خودت بود خواهر، فردا بعد از زایمان چه‌طور می‌خوای وزن کم کنی!
رها با حالت قهر و ناراحتی ساختگی به شکمش نگاه کرد و دستی رویش کشید و پاسخ داد:
- خاله مقصر من نیستم این وروجک زیاد غذا می‌خوره.
امیر با خنده گفت:
- فدای سرت عزیزم هرچه‌قدر دلت خواست غذا بخور، تو چاقم بشی من بازم دوست دارم.
رها همیشه متنفر بود که چاق بشود و حال امیر دست روی نقطه ضعفش گذاشت.
مشتی حواله‌ی بازوی امیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

.lTimal.

پرسنل مدیریت
ناظر ارشد رمان
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
904
امتیازها
4,913
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • پرسنل مدیریت
  • #10
با رها به سمت پله ها رفتیم. با ورود به طبقه بالا اولین چیز که به چشم می‌آمد یک دست مبل قهوه‌ای بود، که گوشه‌ای چیده شده بود و چهار در دو به دو رو‌به‌روی هم به رنگ قهوه‌ای سوخته قرار داشتند. رها به سمت در دوم از سمت راست رفت و در را گشود.
رها: بیا عزیزم این‌جا می‌تونی استراحت کنی.
این اتاق روبه‌رویی هم اتاق ماست، اگه کاری داشتی صدام بزن، برات لباس هم روی تخت گذاشتم.
تشکر کردم و شب بخیری به رها گفتم و وارد اتاق شدم و او هم به طبقه پایین رفت.
دور تا دور اتاق را نگاهی انداختم. اتاقی با تم بنفش و سفید، میز و کمد سفید، دیوارها با کاغذ دیواری بنفش مزین شده بودند، رو تختی به رنگ بنفش و سفید و پرده‌ها کامل کشیده شده‌بودند از جنس تور، به رنگ بنفش. ترکیب قشنگی بود.
موبایلم را از کیف دستی‌ام بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : .lTimal.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا