نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دلوان | شقایق نیکنام کاربر انجمن یک رمان

Shaghayegh.Niknam

کاربر سایت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
181
امتیازها
618
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دلوان
نام نویسنده:
شقایق نیکنام
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی
کد: 5299
ناظر: Armita.sh Armita.sh


خلاصه:
حکایت دختری از جنس غصه و ناامیدی؛ عشق ناکام، نافرجام و بچه‌گانه‌ی او تمام زندگی‌اش را به تباهی می‌کشد.
رمانی سراسر هیجان و صحنه‌های ناب عاشقانه، مسائل زندگی اجتماعی و روانشناسی به نحوه‌ی هنرمندانه‌ای در این رمان به تصویر کشیده شده است.
دختری از تبار تنهایی و غربت که به هوای دیدن پدر سنگدلش به ایران می‌آید؛ اما دست سرنوشت با او خوب تا نمی کند و با یک حادثه‌ی تلخ، حافظه‌ی خود را از دست می‌دهد و او ارغوان سابق نمی‌شود. در همهمه و آشوبِ حادثه، چه کسی این دخترِ فراموش شده را پیدا می‌کند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Clinophile-

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
19
 
ارسالی‌ها
1,106
پسندها
11,513
امتیازها
29,873
مدال‌ها
28
4975069_775237f76b190a238a3357cd57afa8ab.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!

**قوانین جامع تایپ رمان**

** نحوه قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران **

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] h.v_asel

Shaghayegh.Niknam

کاربر سایت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
181
امتیازها
618
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه
صبر کردن و رسیدن به آرزوهای کودکانه و دست نیافتنی بهایی سنگین دارد. این بها می‌تواند از دست دادن خانواده باشد، عشق باشد یا شاید هم به دست آوردن آدم‌هایی تازه برای کمک و هموار کردن راهت. سنگ جلوی پایت می‌اندازند که نمی‌شود و نمی‌توانی؛ خم‌شو، سنگ را بردار و جلوی چشم آنها بگیر و بگو من از روی این مانع می‌پرم! برای رسیدن به خواسته‌هایم. آدم تسلیم شدن نیستم؛ به قیمت جانم تلاش می‌کنم و به دست می‌آورم؛ ولی ای‌کاش ته این تلاش، نتیجه‌اش غم و پشیمانی نباشد. وقتی که سر بلند می‌کنی و می‌بینی پیر و جوان ایستاده تشویقت می‌کنند، چشمت به در نباشد که روزی کسی که انتظارش را داری تا برایت ایستاده دست بزند از راه برسد. آرزوی رسیدنش آرزوی دیگرت نباشد، ارزش دارد رسیدن به چنین آرزویی؟ آرزویت را که یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shaghayegh.Niknam

کاربر سایت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
181
امتیازها
618
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #4
- خیلی قدت رشیده، اون رو هم بردار رشیدتر دیده بشی. هومن این مدل‌های بی‌استعداد و نادون رو از کجا پیدا کرده؟ هیچ خبری از مد ندارن؟
خودِ دختر خنگ تشریف داشت و به ذهنش نمی‌رسید همچین سبک کیفی رو نباید برداره. تا من نباشم، هیچ کدوم کاری رو درست انجام نمی‌دن. صد دفعه یا بیشتر به مدل‌ها توی کلاس‌ها و دوره‌هام گفتم، برای انتخاب کیف، اول باید به فرم و استایل خودشون توجه کنن! خوبه آینه قدی به چه بزرگی گذاشتم توی اتاق؛ یه نظر به خودشون نمی‌اندازن.
اون‌هایی که قد بلند و لاغر هستن توی انتخاب اندازه‌ی کیف راحتن و هر کیفی بخوان می‌تونن انتخاب کنند؛ ولی اگه خیلی کیفشون کوچیک مثلا مدل پستچی باشه لاغر و قد بلندتر به نظر میان که پیشنهاد نمیشه. اون‌هایی که مثل این شاخ شمشاد خانم، قدشون کوتاهه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shaghayegh.Niknam

کاربر سایت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
181
امتیازها
618
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #5
بوس هوایی براش فرستادم و سمت اتاق لباس‌ها راه افتادم. وارد اتاق شدم و با چشمم دنبال لباسی که از قبل آماده کرده‌بودم، گشتم.
لباس، روی مبل زرشکی رنگی پهن شده‌ بود که توی نور کمی که از لامپ‌های دور آینه اتاق بود، برق می‌زد. لباس رو برداشتم و با چوب لباسی داخلش، از گردن اندازه‌اش گرفتم و باهاش چرخی زدم. درست مناسب امشب بود. لباس مشکی حریری که از پشت بلند و جلوی آن تا ساق پا کوتاه بود، پف زیادی نداشت؛ ولی چین دور دامنش جلوه‌ی زیبایی به لباس داده‌ بود‌‌. یقه‌اش به صورت هفتی و پشت گردنی و پشتش تا بالای کمر باز بود، روی لباس طرح و نقشِ فوق العاده‌ای داشت که با پولک‌های آبی، سبز و طوسی کار شده‌ بود.
احسنت گفتم به انتخاب هومن؛ این لباس بی‌نظیر بود‌‌! دست و پنجه خود طراحش بود، هروقت کاری رو بهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shaghayegh.Niknam

کاربر سایت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
181
امتیازها
618
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #6
با بی‌میلی به آینه نگاه کردم و گفتم:
- خب حالا چی شده که خبر مرگش خودش داره میاد با این مادمازلِ کله نارنجیش؟!
- خوشم میاد تعجبت فقط سی‌ ثانیه دوام داره.
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:
- خوب میگی چی‌کار کنم؟
هردفعه نماینده‌اش می‌اومد، این‌بار خود لعنتیش می‌خواد بیاد. برای من چه فرقی داره؟
- فرقش اینه که قرار با هم چشم‌ تو چشم بشین جیگر. دوئل تازه شروع شده.
_ خب بشیم! فکر کردی من نمی‌تونم از پسش بر بیام؟
برنده این بازی منم، همیشه من بودم، هم‌بازی نیاز ندارم.
هومن پوفی کرد و گفت:
- منظورم اینه یه وقت جلوی خبرنگارها آبروریزی نکنی، دهنت چاک و بست نداره.
- من هر کاری دوست دارم می‌کنم. بخوام شو رو روی هوا می‌فرستم، بخوام شایان رو نفله می‌کنم.
با حرص نشستم روی صندلی و پام رو روی پام انداختم، دستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shaghayegh.Niknam

کاربر سایت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
181
امتیازها
618
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #7
موهام رو پشتم انداختم و با اقتدار وارد صحنه شدم. همه بلند شدند و شروع کردن به دست زدن. من‌هم همین‌جوری که راه می‌رفتم، دست‌هام رو به طرفین می‌چرخوندم و دست می‌زدم.
توی اون جمعیت سرم رو برگردوندم سمت سامیار که با لبخند نگاهم می‌کرد. بلند شده‌ بود و با لبخند و نگاهی تحسین‌آمیز برام دست می‌زد، چندثانیه مکث کردم و رو به روش و از ته‌ِ دلم براش لبخند زدم.
یهو تصویر امید با اون چشم‌های عسلیش توی ذهنم اومد، تصویر سامیار با امید عوض شده‌ بود. فکر کردم واقعا خودشه، آرزوم برآورده‌شد، کسی رو که می‌خواستم برام ایستاده دست بزنه رو دیدم. اشک توی چشمم جمع شد. تو نباید گریه کنی دختر؛ اون‌هم جلوی این‌همه خبرنگار! چه‌جوری می‌خوای این اشک‌ها رو توجیه کنی؟
چندبار پلک زدم، تصویر برگشت، غم عجیبی توی دلم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Shaghayegh.Niknam

کاربر سایت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
181
امتیازها
618
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #8
پوزخندی بهش زدم، حرصی بهم نگاه می‌کرد. حقت بود! تا تو باشی دهنت رو بی‌جا باز نکنی هر چی دلت خواست بگی.
- این‌کارها فضولیش به تو نیومده.
- اومده یا نیومده، راهت رو بکش بزار باد بیاد.
کنار هلش دادم و طرف میزم رفتم، روی صندلی نشستم.
روی میز خم شد و گفت:
- یه روزی، از یه‌جایی بهت ضربه می‌زنم که روزی هزاربار آرزوی مرگ کنی.
سری از روی تاسف تکون دادم و گفتم:
- نمی‌تونی، اگر می‌تونستی تو این شش‌-هفت سال می‌زدی. آتو دست من نده شایان.
لبخند چندشی زد و گفت:
- ولی تو آتو دست من داری ارغوان فلاح. وقتش نرسیده بهت نشون بدم کی بودی!
از این‌همه وقاحتش خونم به جوش اومد، لب‌هام رو به‌هم فشردم و پلکم پرید.
- قضاوت کردن نه کار توعه نه مردم، اون بالاسری فقط حق قضاوت داره، چی خوبه چی بده. هر کی بودم و هر چی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shaghayegh.Niknam

کاربر سایت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
181
امتیازها
618
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #9
پوزخندش عمیق‌تر شد و کارت رو جلوی صورتم تکون داد. چشم غره‌ای بهش رفتم و کارت رو از دستش گرفتم و بدون نگاه کردن، روی میز انداختمش.
- منتظرت هستم، نوبت شوی منه؛ ولی شخصا خواستم دعوتت کنم بیای. با اون بچه نیا، تنها بیا.
- همون بچه سگش شرف داره به تو. پرت به پرش بخوره، وای شایان اگر بخوره، از پرواز ساقطت می‌کنم؛ ببین کی گفتم!
چشم غره‌ای بهم رفت و کتش رو برداشت، به طرف کله نارنجی رفت و بازوش رو سمتش گرفت‌.
_ Honey lets go….
با ناز بلند شد و بازوش رو گرفت و سمت در رفتند. در رو که باز کردن سامیار پشت در بود، جلوی در مکث کوتاهی کرد و با سر انگشتش گرد و خاک فرضی رو شونه سامیار رو کنار زد و بیرون رفت. سامیار یه نیم‌گاهی بهش انداخت و داخل اومد و در رو بست. با حرص محکم روی میز زدم و گفتم:
- کی میشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Shaghayegh.Niknam

کاربر سایت
سطح
1
 
ارسالی‌ها
108
پسندها
181
امتیازها
618
مدال‌ها
2
آب دهنش رو قورت داد و گفت:
- دختر چرا زنگ می‌زنم جواب نمیدی؟ شیش طبقه رو دویدم پایین، نفسم گرفت.
با اخم گفتم: چی‌شده هومن؟ چرا این شکلی شدی تو؟
- سحر زنگ زده.
هر چی فکر کردم یادم نیومد سحر کیه.
- سحر کیه؟ مگه نگفتم هر کی من رو خواست بگو نیست؟ باز تلفن به دست ایستادی جلوی من؟
هومن پوفی کرد و گفت:
- خواهرت دیگه، بیا بگیر.
گوشی رو طرفم گرفت، دستش رو پس زدم و گفتم:
- علاقه‌ای ندارم باهاش حرف بزنم.
درحالی‌که توی ماشین می‌نشستم گفتم:
- بریم سامی... .
هومن خم شد و گفت:
- کارش مهمه.
درحالی‌که به جلو خیره شده بودم گفتم:
- کارهای مهمشون رو گفتن، با من کار ندارن.
- انگار پدرت حالش خوب نیست.
چشم‌هام رو محکم به هم فشار دادم؛ پدرم... .
کی برای من پدری کرد؟! کی به حرف من گوش کرد؟! کی حس کردم که کوه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

بالا