شاعرانه مجموعه اشعار سه قدم مانده به تو | فاطمه علی آبادی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Tina@
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 37
  • بازدیدها 1,329

Tina@

شاعر انجمن
شاعر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
176
پسندها
3,044
امتیازها
16,263
مدال‌ها
8
سن
23
هنگام نیاز، مویه کنان، بر در می‌خانه نشستیم
در وقت خوشی، توبه کنان، جام می امّا بشکستیم​
 
آخرین ویرایش

Tina@

شاعر انجمن
شاعر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
176
پسندها
3,044
امتیازها
16,263
مدال‌ها
8
سن
23
بارالها
لحظه ای کز سر فقر
تکه نانی مانده
که کپک
کلِّ تَنَش پوشانده
می‌شود تنها خوراکِ
کودکِ درمانده
وَ زمانی که
در آن لحظه‌ی سخت
او تو را می‌خوانده،
تو چه گفتی؟
که پسِ گریه‌ی او
لبخندِ قشنگی،
هم‌چنان جامانده​
 

Tina@

شاعر انجمن
شاعر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
176
پسندها
3,044
امتیازها
16,263
مدال‌ها
8
سن
23
این شعر رو تقدیم می‌کنم به
Samira-M
Samira-M عزیزم.
ممنون که ان‌قدر بهم انرژی می‌دی جانا:458211-8e33e52a2f7bd5005505daf268120cac:.


ای که در همهمه‌ی شهر، تو سرگردانی
تو که هر بار کنی توبه و رو گردانی


آن که بخشید به تو جان دوصد شیرین را
باز می بخشد و افسوس که این می دانی


او که رخشنده و بخشنده‌ترین است؛ درست
تو بگو؛ بر سر عهدت چه زمان می‌مانی؟


گرچه بازست در دیزی حق این‌گونه
گُربَکی، هیچ ز حجب و حیا نمی‌دانی؟​
 
آخرین ویرایش

Tina@

شاعر انجمن
شاعر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
176
پسندها
3,044
امتیازها
16,263
مدال‌ها
8
سن
23
بلبلی یک گل نو دید سحرهنگامی
پر زد از پیش گلش، رفت به سویش شامی*

گل برنجید ز بد عهدی بلبل لیکن
بفرستاد برایش گله و پیغامی

گفته آنکس که نکرد عهد و وفا بر یارش
پس بداند که ندارد صله و فرجامی

گرچه این گفت به او آن گلِ رنجیده ز او
عقل او کور شده بود و فتاد در دامی

چون که نزدیک شد او در برِ معشوق جدید
پس بفهمید سراب است و ندارد نامی

این جهان گل شد و ما نیز چو بلبل هستیم
گرچه از حق ببریدیم، ندیدیم کامی

وقت آن است که سویش بشتابیم نخست
تا که دنیا و جهان، باز بگیرد فامی**
* شبی
**رنگی
 
آخرین ویرایش

Tina@

شاعر انجمن
شاعر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
176
پسندها
3,044
امتیازها
16,263
مدال‌ها
8
سن
23
یک شب به خواب دیدم
رو از جهان گرفتی
آن شب جهان عوض شد
دنیا چو یک قفس شد
شهری نماند آن شب
آتش نشسته بر دل
هر ذره بی نفس شد
مهرت ولی به دل بود
آن‌شب همه به سویت
لشکر کشیده بودند
پیر و جوان و کودک
سجده به تو نمودند
گفتند که باز برگرد
رو کن به سوی دنیا
عشقت بتاب بر ما
آن‌جا که آتش و نور
در هم تنید و تابید،
دنیا پر از ستاره
رگ‌ها پر از نفس شد
مهرت اگر که بر ما
سایه فکنده باشد
حتی اگر غروبی تورش
گشوده باشد
باز آن گُلیم که بی‌آب
حتی در این بیابان
عشقت برای ما چون
رودی زلال باشد​
 

Tina@

شاعر انجمن
شاعر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
176
پسندها
3,044
امتیازها
16,263
مدال‌ها
8
سن
23
تو را در آب دیدم من
تو را در اشک چشم کودک
در خواب دیدم من
تو را در گرد روی کفش
مردِ خفته روی تاب
دیدم من
تو را بالاسر آن دست
بیرون‌مانده از تالاب
دیدم من
عجیب است کز حضورت
در حصار سنگ می‌گویند
تو را در چشم خشکیده به راه
مادری بی‌تاب دیدم من
تو را حتی کنار
مرد م**س.ت و
ساقی و ناباب دیدم من
تو را هرگز درون خانه ای
کز سنگ پابرجاست
تو را هرگز
کنار خانه ی
آن مرد خرقه پوش
کز سجده
شده پیشانی‌اش
پُر تاب
تو را هرگز ندیدم من
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Tina@

شاعر انجمن
شاعر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
176
پسندها
3,044
امتیازها
16,263
مدال‌ها
8
سن
23
چند قدم مانده به تو؟
به گمانم، شاید
**سه قدم مانده به تو
قدم اول را
می‌روم کل جهان شاد کنم
وَ چه رویای محالی، باید
بروم قلب شکسته‌ای
آباد کنم
یا که شاید بروم،
مرغک اَبکَم* را،
از قفس آزاد کنم
من ندانم
شاید
قدمی نیز نمانده
باید
گُل امّید دلم،
سوار بر باد کنم
برسد دست یتیمی
شاید
دلِ یک فرد فقط
شاد کنم
گرچه کم باشد و اندک
امّا
می‌دهد جوانه و
یک روز ولی
می‌توانم که جهان را
همه آباد کنم
* لال، در اینجا با مفهوم زبان بسته " کسی که توانایی دفاع از خود را ندارد" استفاده شده.

** سه قدمی که در شعر به آنها اشاره شده است:
- ناراحت نکردن انسان‌ها
- کمک کردن به دیگران به خصوص آنها که ناتوانند
- شاد کردن انسان ها و ایجاد امید در دل آنها حتی با بهانه های کوچک
 
آخرین ویرایش

Tina@

شاعر انجمن
شاعر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/7/22
ارسالی‌ها
176
پسندها
3,044
امتیازها
16,263
مدال‌ها
8
سن
23
وَ بالاخره آخرین شعرِ این مجموعه...

شبی تصمیم من این شد که از حُسنت سخن گویم
ولی قدری گذشت و باز عرق بِنشَست بر رویم

چنان درگیر اوزانم* وَ از معنا شدم غافل
که چشمش کور گشت و من هنوز درگیر ابرویم

وَ ساعت‌ها هدر دادم که سامان گیرد هر وزنی
نشانش این، سپید است تارتارِ مشکی مویم

خدایا عذر می‌خواهم زِ معنا و زِ اوزانم
دهن بستم وَ چیزی هم، دگر زین‌پس نمی‌گویم
* اشاره به وزن و عروض در اشعار فارسی
"وزن" شعر، نظم و چیدمان آهنگین الفاظ مصرع‌های شعر در کنار یکدیگر است.
"عروض"، علمی است که به ‌وسیله آن به اوزان شعر و تغییرات آن پی می‌بریم.
 
آخرین ویرایش

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

بالا