بلبلی یک گل نو دید سحرهنگامی
پر زد از پیش گلش، رفت به سویش شامی*
گل برنجید ز بد عهدی بلبل لیکن
بفرستاد برایش گله و پیغامی
گفته آنکس که نکرد عهد و وفا بر یارش
پس بداند که ندارد صله و فرجامی
گرچه این گفت به او آن گلِ رنجیده ز او
عقل او کور شده بود و فتاد در دامی
چون که نزدیک شد او در برِ معشوق جدید
پس بفهمید سراب است و ندارد نامی
این جهان گل شد و ما نیز چو بلبل هستیم
گرچه از حق ببریدیم، ندیدیم کامی
وقت آن است که سویش بشتابیم نخست
تا که دنیا و جهان، باز بگیرد فامی**
* شبی
**رنگی