سلام! به انجمن رمان نویسی یک رمان خوش آمدید.

جهت استفاده از امکانات مجموعه ثبت نام کنید.

یا ثبت‌نام
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های دالان خیال | آل۱۱ کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع آل۱۱
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 75

آل۱۱

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
549
پسندها
4,897
امتیازها
21,773
مدال‌ها
14
سن
19
محل سکونت
ABYSS
نام دلنوشته: دالان خیال
نام نویسنده: آل۱۱

مقدمه:

مغز من در جنگلی جا مانده که سرتاسرش را گاز خنده‌آور و توهم‌زا، پوشانده؛ شاید هم خودش پا درآورده و به آن جنگل فرار کرده...
 
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg






نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.
"درخواست نقد دلنوشته"

پس از گذشت حداقل 20 پست از دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 20 پست از دلنوشته‌تان قادر هستید در تاپیک زیر درخواست جلد بدهید.
"تاپیک جامع درخواست جلد"

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن به تاپیک زیر مراجعه کنید.
" تاپیک جامع دریافت جلد "

هنگامی که حداقل ۳۰ پست یا ۳ صفحه از دلنوشته‌تان گذشت، می‌توانید در تاپیک زیر اعلام پایان تایپ کنید.
توجه داشته باشید که برای رفتن روی سایت، دلنوشته‌ی شما دارای جلد و تگ‌های «منتخب» یا «محبوب» باشد.
"اعلام پایان دلنوشته"

هر گونه سؤال و پرسشی که در رابطه با بخش ادبیات و دلنوشته داشتید را می‌توانید در تاپیک زیر بپرسید.
"سؤالات و مشکلات کاربران در رابطه با ادبیات"

توجه داشته باشید که پس 2 ماه وقفه در پست‌گذاری، دلنوشته‌تان به بخش «دلنوشته‌های رها شده» منتقل می‌شود. در صورتی که قصد ادامه‌ی دلنوشته‌تان را دارید، به پروفایل مدیران ادبیات مراجعه نمایید.

لطفاً قوانین را رعایت فرمایید!


«با آرزوی موفقیت برای شما، مدیریت تالار ادبیات»
 
باران آخرین قطره‌اش را هم ریخت و پرتو‌های طلایی‌رنگ خورشید بر روی تار‌تار مژگانش نشست. نوار‌های باریک و خوش‌رنگ رنگین‌کمان در آسمان، خورشید را همراهی کرد.
- یادش بخیر! یه بار از رنگین کمون بالا رفتم و سوار ابر‌ها شدم. من رو به جنگلی بردن که درخت‌ها ازم استقبال کردند و من رو به سمت خونه‌های شکلاتی راهنمایی کردند. از خونه‌ها شکلات کندم و خوردم و تا شب با ستاره‌ها بازی کردم.
خنده‌ی بلندی سر دادم و به چشم‌های سبزش نگاه کردم. میان خنده‌هایم کلماتم را روانه‌اش کردم:
- اوه چه دروغ شاخ‌داری! من که باور نمی‌کنم.
خندید و دستم را گرفت و به سمت نوار‌های رنگین‌کمان همراهیم کرد که در‌ حال آبیاری لاله‌های آبی‌رنگ بودند. از رنگین‌کمان بالا رفتیم و به ابر‌های اسب‌مانند رسیدیم؛ سوارشان شدیم و خندان به جنگل رنگارنگ رسیدیم. از درختان آدرس خانه‌های شکلاتی را پرسیدیم و به طرف خانه‌های شکلاتی و آب‌نبات‌های پرنده رفتیم! دست‌های شکلاتیمان را در شب به ستاره‌ها می‌مالیدیم و آن‌ها قلقلکمان می‌دادند. خندان و خسته به خانه‌های شکلاتی رفتیم. در تخت‌های پشمکی خزیدیم و تا دم‌دمای صبح از خیال‌هایمان سخن گفتیم :)
 
آخرین ویرایش
در گرمای تابستان فقط برف می‌توانست ببارد و گل سرخ در دستانش مرا یاد کاکتوس می‌انداخت. حتی نمی‌دانم ربط این دو به هم چیست، ولی بر تن درخت کاج، آسفالت کشیده‌بودند و این مرا گیج‌تر می‌کرد.
زمزمه‌های باد در گوشم می‌گفت:
- آروم باش همه چیز خوبه!
گمان نکنم همه چیز خوب باشد! در دستان دوست چشم سبزم خار گل‌های سرخ فرو رفته‌بود و او دیوانه‌وار می‌خندید. همه‌جایش مانند گل سرخ، قرمز بود! حوض در وسط حیاط پر از آب زلال بود و او دستانش را در حوض فرو کرد و حال آب قرمز است. تکیه‌ام را به درخت آسفالت‌شده دادم و گذاشتم رفیق چشم‌سبزم کار خودش را بکند.
دوان‌دوان به سمتم آمد و گل سرخی که برگ‌هایش آغشته به خون بود را به سمتم گرفت، لب‌هایش به خنده وا شد و گفت:
- بگیر دستت، می‌برتت به بهشت!
گل را به منظور دور انداختنش از دستش گرفتم، ولی یک آن وسط بهشت ظاهر شدم. رود عسل جریان داشت و حوری‌ها به دورم می‌چرخیدند. رفیق چشم سبزم لباسی حریر سفید در دست داشت و جام شربت سرخ‌رنگ را به من تعارف می‌کرد. باد هوهو کنان از کنارم گذشت و زمزمه کرد:
- همه‌جایت خونی شد!
به طرف باد که چرخیدم، همان درخت کاج را دیدم که تنش را آسفالت کشیده‌بودند. به دستانم که نگاه کردم تا مچ در آب حوض بود و همه‌جایش قرمز! دستانم را که بیرون آوردم، فهمیدم زخمی در دستانم نیست. گل سرخ پرپر شده در کنارم آخرین نفس‌هایش را می‌کشید! رفیقم گریه می‌کرد و دور حیاط می‌دوید. گل سرخ همه کاملاً آغشته به خون بود!
آه، این‌ها را ول کن! این خون مال کیست؟ من و رفیقم که زخمی نبودیم!
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا