سلام! به انجمن رمان نویسی یک رمان خوش آمدید.

جهت استفاده از امکانات مجموعه ثبت نام کنید.

یا ثبت‌نام
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

منتخب مجموعه دلنوشته‌های نخل‌های بوشهر | زهرا نویسنده انجمن یک رمان

Violinist cat❁

سرپرست تالار ادبیات + نویسنده ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
28
 
تاریخ ثبت‌نام
20/8/20
ارسالی‌ها
1,519
پسندها
20,166
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
16
محل سکونت
روی بام
به نام ایران
نام اثر: نخل‌های بوشهر
نام نویسنده: زهرا
تگ: منتخب
IMG_20230908_100835_285.jpg
مقدمه:
سلام مرا به سرزمین نخل و آفتاب برسان.
خلیج‌ فارس‌ها از تو دورم، اما قلبم را زیر خاک آفتاب‌خیزت دفن کرده‌ام تا همان‌جا بتپد و روزی به سمتت بازگردم. نخلستان حافظه‌ام را می‌کاوم و خاطراتی که عطر غم پوشیده‌اند را در گوش جوهر نجوا می‌کنم. او نیز در گوش کاغذ. به کلاغ‌ها نگاه می‌کنم. بال‌هایشان به سیاهی روزهایی‌ست که گذراندم. زخم‌ روی قلب کهنسالم را لمس می‌کنم. آیا دارویی برای التیامش اختراع شده؟

۰۲/۲/۱۰

آغاز دلنوشته با روز ملی خلیج فارس و چله‌ی نوروز و زادروز پیروز، یکی شد.
 
آخرین ویرایش
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg







نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.
"درخواست نقد دلنوشته"

پس از گذشت حداقل 20 پست از دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 20 پست از دلنوشته‌تان قادر هستید در تاپیک زیر درخواست جلد بدهید.
"تاپیک جامع درخواست جلد"

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن به تاپیک زیر مراجعه کنید.
" تاپیک جامع دریافت جلد "

هنگامی که حداقل ۳۰ پست یا ۳ صفحه از دلنوشته‌تان گذشت، می‌توانید در تاپیک زیر اعلام پایان تایپ کنید.
توجه داشته باشید که برای رفتن روی سایت، دلنوشته‌ی شما دارای جلد و تگ‌های «منتخب» یا «محبوب» باشد.
"اعلام پایان دلنوشته"

هر گونه سؤال و پرسشی که در رابطه با بخش ادبیات و دلنوشته داشتید را می‌توانید در تاپیک زیر بپرسید.
"سؤالات و مشکلات کاربران در رابطه با ادبیات"

توجه داشته باشید که پس 2 ماه وقفه در پست‌گذاری، دلنوشته‌تان به بخش «دلنوشته‌های رها شده» منتقل می‌شود. در صورتی که قصد ادامه‌ی دلنوشته‌تان را دارید، به پروفایل مدیران ادبیات مراجعه نمایید.

لطفاً قوانین را رعایت فرمایید!


«با آرزوی موفقیت برای شما، مدیریت تالار ادبیات»
 
تلاشی بر وصف خود ندارم. چرا که در هیچ واژه‌ای نمی‌گنجم. هیچ شعری توصیفم نکرده. فروغ، یوشیج، ابتهاج. ورقشان می‌زنم. صدای کاغذ... ‌.
در جستجوی یافتن خویشم. در کدام مصرع؟ کدام سطر؟ کدام بیت؟ کجا نوشته شده‌ام؟ قلم به دست گرفته‌ام تا در این جستجوی ناکام از "من‌"ها بنویسم. ما که چون نخل‌ها جان‌سخت ایستاده‌ایم. بدون آب، بدون زندگی. فقط آفتاب، آفتاب، آفتاب... ‌. آفتابی چنان سوزان که آتش می‌زند اما ما آن‌قدر جان‌سختیم که آتش هم نگیریم.
 
با ذهن عجیب جستجوگرم به دنبال معنا می‌گردم. اما نه معنای زندگی. بی‌معنا بودنش سال‌هاست برایم ثابت شده. من به دنبال معنایی برای مرگم هستم. می‌خواهم لااقل آب را از آب تکان دهد. پرنده را به آواز و قو را به گریه وادارد. مردنی که فقط خاک را تکان دهد چه فایده؟ ذهن عجیبم، روحم را کالبدشکافی می‌کند. همه چیزش را بی‌رحمانه مورد نقد قرار می‌دهد. این ذهن آخر مرا مجنون دیوانه‌خانه‌ها می‌کند. زیادی فکر به خوردم داده. می‌خواهم تمامشان را بالا بیاورم.
 
آفتاب تند، سرم را به درد می‌‌آورد. دردی جان‌کش که امانت را می‌برد. آفتاب بر سر آشفته‌ام می‌بارد و من در این باران نور بی‌چتر حاضر شده‌ام. بی‌دفاعم مثل ماهیِ دریا در برابر قلاب. قطرات نور به سرم می‌کوبند. نی‌نی چشمانم از درد خیس می‌شود اما چرا ایستاده‌ام؟ در انتظار چه؟ آیا سایه‌سار از من فراری‌ست؟ آیا سرزمین من سایه‌ها نیست؟ یعنی فقط متعلق به نخل‌های جان‌سخت و آفتابم؟ بومم ماه نیست؟ من فقط خورشیدم؟ به رهگذران خیره می‌شوم. گویا قلبم از شاخسار درختان پاشیده بر خیابان و آن‌ها جای برگ‌های پاییزی لگدش می‌کنند‌. همان‌قدر ساده، فرو می‌پاشم.

*نی‌نی یعنی مردمک چشم.
 
آخرین ویرایش
به قلم خوردگی‌های ورق نگاه می‌کنم. آن‌قدر خط زده‌ام که از کاغذ عبور کرده و تا تنم هم رسیده‌اند. فکر، فکر، فکر. از لمس زخمه‌های قلبم هراس دارم. متصور می‌شوم با کوچک‌ترین لمس پودر شود. به زمین بریزد و من ناتوان‌‌تر از آن که بتوانم تار و پود قلب کهنه‌ام را جمع کنم، نگاهش می‌کنم. عقربه‌ها می‌رقصند و من چشم در چشم پودرها مانده‌ام. از لمس‌شان بیم دارم. می‌ترسم مرا در آغوش یادواره‌ها شلیک کنند‌.
لمسشان می‌کنم. در خاطرات گمم.
زمان می‌دود و من راهی بی‌راهه‌ها شدم.
گذشته، پر از ناکامی و گریه‌های کودکی‌ست که دست خدا را برای آغوش می‌خواهد. به آن کودک نگاه می‌کنم. هنوز هم امیدش به آن دست است؟ یا "باور" در او مرده؟
 
آخرین ویرایش
به قطعات روحم نگاه می‌کنم. چه کسی این چنین ریز ریزش کرده؟ چرا هر چه می‌کاوم تنها به رد انگشتان خویش می‌رسم؟ چرا این قدر کلمات را خط زده‌ام؟ هر کدام را دویست بار نوشته و دوباره با خیال‌های خورنده‌ی مغزم خطشان زدم‌. اما کدام کلمه درد مرا می‌پوشد که آن را خط نزنم و بگذارم بر بوم و بر کاغذ بزیستد. دردم به تنِ واژگان نمی‌رود‌. یا آن قدری گشاد است که درش گم می‌شوند یا قدری تنگ که کلمات را می‌پوکاند.
"مدادم را از وسط دو نیم می‌کنم."
 
آخرین ویرایش
میان سایه‌ها و عابرینی که چون نور به سرعت محو می‌شوند ایستاده‌ام. باران نمی‌بارد اما من برای دراماتیک‌تر شدن فضا، تصور می‌کنم که می‌بارد. از خیابان که رد می‌شوم بسیار کند و بی‌ملاحضه یا سریع و بی‌توجهم. جای این که من برای عبور ماشین‌ها بایستم، آنان برای من متوقف می‌شوند. گویا فقط می‌خواهم عبور کنم‌. آن‌قدری با عجله انگار که مقصدی دارم. اما واقعا، به کجا می‌روم؟ نمی‌دانم، فقط نخل‌ها را دنبال می‌کنم. تنها سر نخم و تنها هم‌زبانم.
 
در این زمانه زندگان دیار ما زنده به گورانند. آنان که بر چشم‌هایشان خاک پاشیده‌اند و نفس کشیدنشان با نکشیدن توفیری ندارد. گویا "زندگی" مانند بادبادک در دستان کودکی بازیگوش، از دستانم رها شده و در پشت بام‌ها، بی‌آشیانه می‌چرخد. کوچه گیج عطر بنفشه‌هاییست که از زاگرس می‌چیدی؛ باهاشان تاج گل می‌بافتی و عطرشان را در هر جایی که ترک می‌کردی، جا می‌گذاشتی. این‌جا از زندگان که خبری نیست. شهر پر از اشباحی‌ شده که می‌آیند و می‌روند. شاید نوازنده‌ای هم بنوازد اما وقتی با بی‌مهری مواجه شود، ویولنش را روی کول گذاشته و می‌رود. این‌جا هر چه نشانی از زنده بودن داشت را موشی دندان گرد جویده و آنانی که قلبشان سیاه‌تر از سنگ قبر بی‌گناهان بود تماشا کردند.
 
صدای زنجره* از پنجره‌های رنگ پریده در ذهنم می‌پیچد. مثل حس گم شدن مضطربم. مانند کودکی که در ازدحام آدم‌ها گم شده و تنها نشانی‌اش از مادرش بادکنکی‌ست که برایش خریده بود. مانند قدم‌های آن کودک لرزانم و مانند او که در چهره‌های غریبی که می‌گذرند دنبال یک چهره‌ی آشناست، به جستجوی کسی یا چیزی‌ام.
قطرات اشک در چشم‌هایم آشیانه کرده‌اند و من، مثل حس گم شدن ترسیده‌ام.

*زنجره همون جیرجیرکه.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا