• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سقوط یک مرد | فلورا کاربر انجمن یک رمان

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سقوط یک مرد
نام نویسنده:
فلورا
ژانر رمان:
#درام #جنایی
"به نام یکتای بی‌همتا"​
کد رمان: ۵۳۷۳
ناظر: Queen_Hero Queen_Hero


خلاصه:
آدم‌ها مثل دومینو به هم ضربه می‌زنند.
تو به من، من به اون، اون به اون.
آیرین دختری بی‌گناه که بازیچه گناهان اطرافیان می‌شود و او هیچ سلاحی جز مبارزه ندارد.
سورن پسری که به خاطر اتفاقاتی که رخ می‌دهد یاد می‌گیرد که تخریب کند.
یاد می‌گیرد که از همه آتو جمع کند و به موقع تبدیل به اسلحه کند.
پی می‌برد که وجدان تا آخر داستان سراب است و مجبور می‌شود قانون‌های بازی را نادیده بگیرد.

1402/3/15
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فلورا.

*chista*

مدیر بازنشسته‌ی کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
26/4/20
ارسالی‌ها
711
پسندها
11,427
امتیازها
28,373
مدال‌ها
25
سطح
19
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
با صدای آلارم گوشی‌ام از خواب همیشه ناپایدارم بیدار شدم. پتو را به کناری پرت کردم. نگاهی به اطراف انداختم. اتاق به شدّت شلوغ بود. خیلی وقت بود اتاق را تمیز نکرده بودم؛ قفسه کتاب‌هایم آن‌قدر نامرتب بود که برای پیدا کردن یکی از کتاب‌ها باید همه را زیر و رو می‌کردم. کتاب‌هایی که با هر کدام یکی از خاطرات جلوی چشم‌هایم را می‌گرفت. سمت راست کمد لباس‌هایم بود ولی فقط از کمد ظاهرا اسمش را یدک می‌کشید. کل لباس‌ها رو زمین ریخته بود. میز گوشه اتاق هم جای سوزن انداختن نداشت، این وسط فقط لپ‌تاپ بود که درست سرجاش بود. آن هم اگر به لطف آراز نبود چنین چیزی ممکن نبود. پوزخندی زدم و بلند شدم. از اتاق بیرون آمدم. گوشی را روی کاناپه رها کردم. صورتم را که شستم از دستشویی بیرون آمدم. با بلند شدن صدای زنگ گوشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
سوار موتور شدم و با سرعت از پارکینگ بیرون زدم.
به محض رسیدن پیاده شدم و داخل شرکت رفتم. قبل از این که به سالن اصلی برسم صدایی شنیدم که باعث شد ورودی در شرکت متوقف شوم.
- گفتن گند زده به زندگیش، شاید نزول یا بدهی. اه چه می‌دونم مهشید. حتماً یه کار اشتباهی کرده دیگه!
- اگه این طور نبود که یه شبه که این همه مال و امول دار نمی‌شد!
- همین‌ها پول ما رو می‌کِشن بالا یه آبم روش می‌خورن. خدا ازشون نگذره.
اخم‌هایم در هم رفت. فخیمی با این حرف‌هایش عملا گور خودش را داشت می‌کند. دیگر ایستادن را جایز ندانستم.
با دیدنم هول کرده و به سرعت بحث را عوض کرد.
- کاری نداری عزیزم؟
- خداحافظ.
از روی صندلی بلند شد.
- سلام آقای زند.
آرام و شمرده شمرده گفتم:
- تا ده دقیقه دیگه آثاری از وسایل و خودت تو شرکت نباشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
به کوچه نزدیک شرکت که رسیدم صدایی شنیدم، حس کردم اشتباه بود اما با بلندتر شدن صدا فهمیدم درست شنیدم. همان‌جا موتور را خاموش کردم و پیاده شدم.
- آقا تو رو خدا ولم کنید. هرچی می‌خواید بهتون میدم فقط ولم کنید.
- تو رو خدا یکی کمکم کنه.
صدای مردی داخل گوشم پیچید:
- این‌جا کسی صدات رو نمی‌شنوه، پس بهتره ساکت باشی.
- سیروس بگیرش تا کار رو تموم کنیم.
صدای قهقهه‌ای بلند شد.
- چشم داداش.
با دیدن صحنه مقابلم تردید را کنار گذاشتم و قبل از این که دست‌های مرد پیش روی کند جلو رفتم. دو دستش را به سرعت پیچاندم و پشت کمرش قفل کردم. با پای راستم ضربه‌ای به زانویش زدم و تنش را به دیوار کوباندم که آخ ریزی از بین لب‌هایش بیرون آمد.
با دیدن سایه‌ای که در دیوار مقابلم افتاد فهمیدم پسری که سنش به ظاهر کمتر بوده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
نگاه خیره‌اش را روی خودم حس می‌کردم. ماشین را جلوی آپارتمان پارک کردم. در ماشین را باز کرد و بعد تشکر و گفتن دوباره‌ی ببخشید پیاده شد. وقتی پیاده شدم تعجب را در چهره‌اش دیدم.
- آقای زند شما قصد ندارید برید؟
کلیدم را از جیب شلوارم در آوردم و در آپارتمان را باز کردم که با تعجب پرسید:
- خونه شما هم این‌جاست؟
جوابی ندادم. مش قربان را دیدم که روی صندلی نشسته بود و غرق کتاب حافظش شده بود. می‌توانم قسم بخورم این صدمین باری است که این کتاب و شعر‌هایش را می خواند. سرش را بلند کرد و لبخندی زد.
- خسته نباشی باباجان.
- سلامت باشی مش قربان. بی‌زحمت ماشین رو جلوی آپارتمان گذاشتم ببرش تو پارکینگ بذار.
و بعد کارتم را مقابلش روی میز گذاشتم.
- ولی قبلش با ماشین برو حقوق این ماه رو کم کن؛ شرمنده وقت نشد‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
گوشی را گوشه‌ای پرتاب و آباژور را روشن می‌کنم. سعی می‌کنم کمی محتوایات روی میز را مرتب کنم تا بتوانم طرح‌های باقی مانده را بر روی میز تکمیل کنم. اگر طراحی بر روی این تکه کاغذها نبود قطعا تا صبح دیوانه می‌شدم.
سرم را که بلند کردم هوا روشن شده بود. کاغذ‌ها را جمع و جور می‌کنم. پاهایم را به دنبال تن خسته و کوفته‌ام کشاندم. با دیدن تمیزی خانه پوزخندی روی لبم نشست. بانو هرگاه که خانه را مرتب می‌کرد می‌گفت:
- سورن زشته کسی بیاد خونت و این‌طور ببینه. یکم هم خودت خونت رو جمع و جور کن.
حال بانو کجا بود که تمیزی خانه را ببیند و برق تحسین نگاهش را روانه‌ام کند؟
در دل آرزو کرد کاش بود و دوباره به جانش غر میزد و او را به خاطر شلخته بودنش سرزنش می‌کرد اما در این میان صدایی مدام در ذهن می‌پیچید: آرزوها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
با دیدن این که کاری نمی‌کند سری به تاسف تکان دادم. قرص‌ها را روی میز انداختم. لیوان آبی که روی میز بود را برداشتم و نصف بیشترش را خوردم و باقی آب را با یک حرکت بر روی صورت آسو ریختم و سپس با تمسخر گفتم:
- آقای دکتر یاد بگیر چطور باید با بیمار رفتار کرد.
با گفتن این حرف به سمت آسو برگشتم که با چشمانی باز و بی‌حرف به آراز زل زده بود.
- خانم رضایی تا یک هفته مرخص. این یک هفته حق نداری پاهات رو نه به شرکت و نه خونم بذاری. متوجه شدی؟
- آقای دکتر تو هم دیگه می‌تونی بری.
آراز بدون گفتن کلامی کیف را برداشت و به سمت در خروجی رفت.
- آراز صبر کن.
صدای آسو بود که بلند شد. پس حدسم درست بود. این دو همدیگر را از قبل می‌شناختند. دست به سینه نگاهم را میان هر دو چرخاندم. آراز که انگار نشنیده بود قدم اول و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
با قدم‌های بلندی از میان جمعیت ورودی در سالن عبور کردم. معین را دیدم که بر روی صندلی کنار خانمی نشسته بود و پاهایش را تند تند بر زمین می‌کوبید. با صدای قدم‌هایم سر بلند کرد. قبل از این که لب باز کند با خشم گفتم:
- تو این جا دقیقا چه غلطی می‌کنی؟
می‌دانست وقتی پای کار در میان باشد هیچ شوخی با او ندارم و چقدر می‌توانم جدی باشم.
- قبل از این که تو بیایی اونجا بودم ولی گفتن با من کاری ندارند عملا...
و ادامه حرفش را خورد. نفس عمیقی کشید.
- بیخیال. تونستی ردشون کنی؟
بی‌حرف سری تکان دادم و نگاهی به دختری که هنوز هم روی صندلی نشسته بود و به صحبت‌هایمان گوش می‌داد کردم. معین سوال در ذهنم را بدون پرسیدن پاسخ داد.
- گفت از طرف میلاد اومده. تو بهش گفته بودی منشی نیاز داریم؟ مگه فخیمی نیست؟! اصلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
6/8/22
ارسالی‌ها
1,939
پسندها
4,224
امتیازها
24,473
مدال‌ها
17
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
کاغذی از کشوی میز در آوردم و از روی صندلی بلند شدم وکمی خم شدم و آن را روی میز مقابلش گذاشتم. اخم بر پیشانی نشاند.
- از قبل نوشته بودی؟!
سری تکان دادم و خودکاری مقابلش گذاشتم
- فکر می‌کنم الان به راحتی می‌تونید اولین وجه اشتراک من و خودتون رو تشخیص بدید.
خواست دهان باز کند که دوباره به حرف آمدم:
- یا امضا می‌کنید یا خوش اومدید و خب در اون صورت باید بگم از دیوارتون خوشحال شدم.
کاغذ را برداشت و شروع به خواندن کرد. نگاهی به اتاق انداختم باید دکورش را تغییر بدهم. پرده‌ها و مبل‌های خاکستری اتاق باید عوض شوند. درست بود که کم پیش می‌آمد پا در این اتاق بگذارم ولی این موضوع باعث نمیشد که رهایش کنم.
- ازت خوشم اومد. به هیچ کَس اعتماد نمی‌کنی و بی‌هوا سرت رو تو چاه فرو نمی‌کنی. امیدوارم این شراکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا