• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان در ژرف جامعه چه می‌گذرد؟ | KOSAR VALIPOUR کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Kosarvalipour
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 528
  • کاربران تگ شده هیچ

Kosarvalipour

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/23
ارسالی‌ها
31
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
بفرما! من میگم اطرافیانم محبت مایه‌وری نسبت به من دارن، کسی باور نمی‌کنه. هیچی دیگه، خیلی شیک و مجلسی و محترمانه قصد خروج کردم.
- راستی هلن!
ببین، هر کی با من بدرفتاری کنه پشیمون میشه‌. با لبخند برگشتم که سند ماشین رو تحویل بگیرم و امضاهاش رو بدم که با حرف بابا کلاً بادم خالی شد.
- هلن، پست‌های مدیریتی‌مون... .
اجازه ندادم حرفش تموم بشه و با تلخی گفتم:
- بابا این‌ حرف‌ها دیگه تکراری نشده به‌نظرتون؟ باور کنین من اگر قرار بود نظرم عوض بشه تا الان می‌شد! من هیچ فرقی با اون‌هایی که پدرشون کارگر و کارمنده ندارم؛ ولی حالا که شما می‌بینین چه‌قدر به‌خاطر استخدام سختی می‌کشم، امیدوارم بتونین ظوابط رو موقع استخدام نیرو به روابط ترجیح بدین... نیروهاتون رو با توجه به توانایی‌های خودشون انتخاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kosarvalipour

Kosarvalipour

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/23
ارسالی‌ها
31
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
بدجوری دلم می‌خواست برم بشینم تو پارک و گریه کنم ولی خب حس‌اش نبود دیگه چی‌کار کنم؟ ولش کن اصلاً به ما ناراحتی نیومده. مانتوم رو درست کردم و به‌جای این‌که روزنامه بخرم، توی سایت‌های استخدام و کاریابی دنبال کار می‌گشتم که چشم‌ام به یه شرکت که بابا زیاد تعریف‌اش می‌کرد خورد. نگاهش کردم، حسابدار می‌خواستن. یه حسی بهم می‌گفت لابد با اون تفکرات عمیقت فکر کردی الان آگهی زدن برای استخدام مدیر عامل؟
ننه کجایی که ببینی این حس درون هم داره من رو تحقیر می‌کنه! ننه جات خالی که بگی گوسفند هم تو رو ببینه آیه‌ی وجعلنا می‌خونه!
با تاکسی خودم رو به اون‌جایی که آدرس نوشته بود رسوندم. ساختمون چند طبقه بود. البته نمی‌دونم چرا جدیداً بهش برج میگن ولی خب من همون ساختمون بلندها میگم. کرایه تاکسی رو حساب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kosarvalipour

Kosarvalipour

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/23
ارسالی‌ها
31
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
- اسمت چی‌چیه؟ این لبا مال کیه!
اسمت چی‌چیه؟ این بلا مال کیه!
منو سریع می‌بینه، اوه! بغلم می‌گیره می‌شینه!
هرچی می‌گشتم پیدا نمی‌شد لعنتی! بالأخره از ته کیف‌ام پیداش کردم. اسم "پدر سالار" روی گوشی‌م خودنمایی می‌کرد. برگام از توصیفاتت هلن! خلاصه دیدم که یارو داره با تعجب صفحه‌ی گوشی رو نگاه می‌کنه با اخم گوشی رو این‌طرف گرفتم.
- فکر کنم باید برای ادامه اشتغال جناب‌تون یه تجدید نظر بشه.
- من مدیر عامل این‌جام خانم!
اصلاً مهم نیست هلن، این می‌خواد تو رو ضایع کنه. یه‌جا خوندم کسانی که بقیه رو ضایع می‌کنن، قطعاً خودشون یه کمبود بزرگ دارن می‌خوان با تحقیر بقیه جبرانش کنن! جهنم اصلاً، بدبخت بابام اگر در حال مرگ زبونم لال ازم کمک می‌خواست، جان به جان آفرین تسلیم کرد! بفرما! اینم بدبختی جدید،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kosarvalipour

Kosarvalipour

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/23
ارسالی‌ها
31
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
- حسابدار می‌خوان؟
هندزفری رو توی گوشی انداختم و یه گوش رو توی گوش‌ام انداختم.
- آره بابا، اونم که استخدام نشدم.
بابا خنده‌ای کرد.
- ای جانم... این‌که عادیه! آها نکنه انتظار استخدام داشتی دخترم؟ حرف‌های ظهرم رو هم باور نکن... من تو رو این‌جا به‌عنوان آبدارچی هم استخدام نمی‌کنم.
دهنم عین ماهی باز و بسته می‌شد. چرا دارن با احساسات من بازی می‌کنن؟
- بابا مگه پست مدیریتی نگفتی استخدامم می‌کنی؟
- زیاد روش حساب باز نکن. یه چیزی بود احساسی شدم گفتم دلت نشکنه بغض نکنی، گریه نکنی، قلب‌ت ترک برنداره، روحیه‌ت داغون نشه، افسرده نشی بعد معتاد نشی بیفتی گوشه خیابون‌ها، آخرشم... .
بابا رو ول می‌کردی مراسم تدفین‌ام رو هم تصویرسازی می‌کرد. داد زدم:
- بابا!
- کوفت! بیا پایین دارم می‌رسم.
بعد از یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kosarvalipour

Kosarvalipour

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/23
ارسالی‌ها
31
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
به سمت در راه افتادم و موقع رفتن هم که به سمت در بودم که دستم رو روی هوا تکون دادم و گفتم:
- یه‌کم هم روی گیرایی و هوشت کار کن آقای مدیرعامل! زشته همچین سؤال‌هایی رو می‌پرسی کارمندهات هم یاد می‌گیرن بعد بیا توده‌ی عظیمی از آی‌کیوها رو جمع کن! عزت زیاد.
به سرعت بیرون اومدم تا چیزی نگه. هعی، اگه زندگی ما هم مثل این رمان‌های عاشقانه‌ای که بچه‌های ششمی و پنجمی می‌نویسن بود، من باید با این یارو ازدواج می‌کردم! چه عاشقانه؛ من غش کردم ننه! سعی کردم خطر برخورد احتمالی هرگونه کمد رو پیش‌بینی کنم تا این دفعه بینی‌م رو کامل از دست ندم.
وقتی دم در رسیدم بابام هنوز نرسیده بود. الان زنگ بزنی بهش بگی من هنوز نیومدم می‌خواد بگه سه ساعته من رسیدم! شرط می‌بندم ۹۹ درصد باباهای ایرانی همینن. بعد از گذشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kosarvalipour

Kosarvalipour

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/23
ارسالی‌ها
31
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
- هلن زنده به گور شی راحت شم از دستت!
یهو خط چشم پرید تو چشمم؛ چه وحشتناک!
- زنده به گور چیه، گور به گور شدم!
یهو مامان با دادم به سمتم دوید و وقتی دید خط چشم تا ته‌ش رفته تو چشمم، سری با تأسف تکون داد و رفت... !
ای گور به گور شه اونی که خط چشم رو ابداع کرد، آخه کی فرچه رو می‌کنه تو چشم؟ به ندای «تو» که از درونم می‌اومد ابداً گوش نکردم. حالا باز این خوبه، اون مدادها که داخل چشم می‌کشن که وضعش افتضاح‌تره! با فکرش محکم چشم‌هام رو فشار دادم که دوباره دادم در اومد.
- هلن ببند اون دهنت رو انگار کوکش کردن هر دو دقیقه یه بار نعره بزنه! دو دقیقه دیگه دم در نباشی عروسی بی‌عروسی!
به عمق حرفش فکر کردم که یهو چشم‌هام گرد شد... یا جد سادات! با تمام تلاش انگار که فیلم شصت دقیقه‌ای رو به دو دقیقه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kosarvalipour

Kosarvalipour

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/23
ارسالی‌ها
31
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
نگاه‌ام مدام پی‌اش بود. یه حس خاصی بهم منتقل می‌کرد، یه حسی که بهم می‌گفت اون آشناست، یه غریبه‌ی آشنا! کلافه بودم، نمی‌دونستم چه مرگمه... .
مدام پاهام رو تکون می‌دادم اما این چیزی از کلافگی درونم کم نمی‌کرد. روی میز هم هیچی برای خوردن نبود، تف بهت! نگاه‌ام رو کلافه چرخوندم که به آب معدنی روی میز خورد. جهنم، لنگه کفشی در بیابان هم غنیمته!
یهو‌ نگاه خبیثم به فنجان روی میز خورد؛ یه‌کم‌ شیطنت می‌کردم و دلی از عزا در می‌آوردم، به کجای دنیا بر می‌خورد؟
منتهی برام سئواله، یکی این فنجان یا بشقاب‌های تالار رو بشکونه، خسارتش رو از اون می‌گیرن یا صاحب مجلس؟ خداییش ذهنم رو عجیب درگیر کرده. ولش کن اصلاً، نمی‌ارزه به این‌که مامان بعداً اعدام انقلابی‌م کنه! مثل بچه‌ی آدم یکی از لیوان‌های پلاستیکی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kosarvalipour

Kosarvalipour

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/23
ارسالی‌ها
31
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
مامان با تعجب به سمتم چرخید.
- این دیگه پرسیدن داره؟
راست می‌گفت، پرسیدن داشت واقعاً؟ تیک عصبی پاهام داشت اعصابم رو به شدت خُرد می‌کرد.
- چیزه... یعنی من نمی‌دونم دستشویی کجاست! از کی بپرسم؟
نگاهش رو یه دور روی دور تا دور تالار چرخوند و با اشاره‌ی نامحسوسی گفت:
- از همین پرسنل تالار سؤال کن.
«باشه» ای زیر لب گفتم و بلند شدم. اصلاً دستشویی بهونه بود؛ قصدم از اول همین بود.
به سمت همون خانمه رفتم و با قدم‌های آهسته بهش نزدیک شدم. جلوی آشپزخونه یه میز گذاشته بودن که روش فقط جعبه‌ی دستمال کاغذی قرار داشت. هیچ‌کس هم دورش نبود. چون هنوز وقت پذیرایی نشده بود، همه‌شون بیکار بودن و اون هم روی میز نشسته بود. چیه خب؟ کودک درونه دیگه!
خیلی شیک و زیبا، بدون هیچ گونه تعارف و خجالتی، رفتم پیشش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kosarvalipour

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا