مشاعره مشاعره با حرف ج

[m.sina]

جز راست مگوی گاه و بی گاه
تـــا حاجت نایـــدت به سوگنـد​

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند

 

[ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ]

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که مارا چه حاجت است

 

[ملکه جهنمی❄]

جهانیان را بسیار امیدهاست بدو

وفا کناد بفضل آن امیدها یزدان

 

[ꜱᴀʜᴇʟ]

جمله را دل در طلب چون خم بجوش
لیک آن سر خیل مخموران خموش​

 

[ملکه جهنمی❄]

جمله را دل در طلب چون خم بجوش
لیک آن سر خیل مخموران خموش​

جــز در صــفـای اشـک دلـم وا نـمـی شـود

بــاران بــه دامــن اسـت هـوای گـرفـتـه را

 

[ꜱᴀʜᴇʟ]

جمع ما جمع نباشد تو پریشان باشی
یاد حیـرانی مــــا آری و حیـــران باشی​

 

[ملکه جهنمی❄]

جمع ما جمع نباشد تو پریشان باشی
یاد حیـرانی مــــا آری و حیـــران باشی​

جـز خـون دل نـخـواسـت نـگـارندهٔ سپهر
بــر صــفــحــهٔ جــهـان رقـم یـادگـار مـن

 

[m.sina]

جـز خـون دل نـخـواسـت نـگـارندهٔ سپهر
بــر صــفــحــهٔ جــهـان رقـم یـادگـار مـن

جز داغ نیست مائدهٔ دستگاه عشق
آتش خوردکسی‌که شود میهمان ما

با آنکه ما اسیرکمند حوادثیم
عنقاست بی‌نشان به سراغ نشان ما

 

[ملکه جهنمی❄]

جز داغ نیست مائدهٔ دستگاه عشق
آتش خوردکسی‌که شود میهمان ما

با آنکه ما اسیرکمند حوادثیم
عنقاست بی‌نشان به سراغ نشان ما

جان کندن عبث را بر خود کنیم شیرین

یکچند کوه می کند بیهوده کوهکن هم

 

[m.sina]

جان کندن عبث را بر خود کنیم شیرین

یکچند کوه می کند بیهوده کوهکن هم

جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند
ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم

ساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیم
ساعتی زیر درختش میوه می افشاندیم