فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه رمان آشغال خانواده کنت | Mind-Witch مترجم انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع Mind-Witch
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 1,107
  • برچسب‌ها
    کیل،
  • کاربران تگ شده هیچ

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #11
معاون باتلر به یه دلیلی روی این موضوع پافشاری می کرد. اون لبخندی زد و انگشت شستش رو بالا آورد.
-لطفاً فقط یه ساعت صبر کنید. من قول می دم مطمئن شم اتاق مطالعه کاملاً تمیز شه. نه شبیه اتاق مطالعه ای که ده ساله ازش استفاده نشده؛ بلکه اونی که انگار همین دیروز ازش استفاده شده.
-باشه، هرطور مایلی.
اون مشکلی نداشت که یه ساعت صبر کنه.
-عالی! من می رم اینو به ارباب گزارش کنم.
-نیازی بهش نیست. ولی اگه می خوای این کارو بکنی انجامش بده.
-بله ارباب جوان. من الان خارج می شم.
-اوکی. حتماً.
مثل هر معاون باتلر کارآزموده ای، هانس در رو بدون هیچ صدای آزار دهنده ای بست و ناپدید شد. اونقدری عجله داشت که انگار توی یه مسابقه بود. کیل می دونست که سه معاون باتلر وجود دارن که برای سرپیشخدمت شدن رقابت می کنن. شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #12
برای تبدیل یه نفر مثل اون به یک قهرمان، رمان وضعیت خاصی رو خلق کرده بود. برای درمان زنی که با چویی هان مثل پسر خودش رفتار می کرد، چویی هان به جنگل های تاریک رفته بود تا مقداری گیاه دارویی ارزشمند پیدا کنه. اون باید برای پیدا کردنشون به اعماق جنگل می رفت. وقتی که بالأخره موفق شد و سمت روستا برگشت، اون اجساد روستایی های کشته شده، خونه های در حال سوختن و قاتلینی رو دید که می خواستن از اونجا برن.
چویی هان بعد از دیدن اینا دیوونه شد و برای اولین بار یه نفرو کشت.البته، افرادی که اون کشت، اعضای اون سازمان مخفی بودن و این سازمان مخفی هر چند وقت یکبار در طول رمان با چویی هان درگیر می شد.
چویی هان فقط وقتی به حالت عادی برگشت که تمام قاتلین سازمان مخفی رو کشته بود؛ قبل از این که با ناامیدی تموم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #13
چپتر 4
اونا همو ملاقات کردن

اون نمی تونست به هیچ چیزی جز غذای روبروش فکر کنه. اون حتی نمی تونست جلوی خودشو برای تحسینی که از دهنش خارج می شد بگیره.
-ها! این خیلی خوشمزه ست.
معاون باتلر هانس، از حرف کیل به خودش لرزید. کیل به تنهایی پشت میز نشسته بود و هانس در کنار اون، پشت سرش ایستاده بود.
به غیر از صبحانه، اعضای خانواده کنت تمایل داشتن که باقی وعده های غذاییشونو به تنهایی بخورن. صاداقانه، دلیل اصلیش این بود که هر کدوم وظایف خودشونو داشتن. هیچ کسی نگفته بود که اشراف زاده بودن راحته.
به خصوص اگه یه نفر عضو دولت یا سیاست می بود، باید یه برنامه سخت گیرانه رو دنبال می کرد و اگه دستوری از مافوق دریافت می شد، باید هر چیز دیگه ای رو رها می کرد.
کنت دروث به عنوان لرد یک منطقه، وظایفی داشت که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #14
کیم روک سو نمی دونست کیل چطور بزرگ شده بود. ولی کیل اصلی با هرچیزی که در این حد مجلل نبود، مشکل داشت. اون این رو دوست داشت. همه این موضوعو می دونستن و برای همین فقط بهترین بهترینا رو براش میاوردن.
کیل یه تیکه از اون استیک کاملاً پخته، اما هنوز آبدار رو توی دهنش گذاشت و از هانس یه سؤال پرسید. طرز برخورد اون جوری بود که معلوم بود به آداب معاشرت اصلاً اهمیتی نمی ده.
-هانس، کی این غذا رو درست کرده؟
-آه، آشپز دوم، بیکراس.
کیل یه دفعه اشتهای خودشو از دست داد.
بیکراس، اون یه آدم مرتب و پسر پیشخدمت رون بود. هرچند، برخلاف پدرش، اون برای شمشیرزنی تخصص پیدا کرده بود و نه قتل. بیکراس همچنین روی تمیزی وسواس داشت و هر روز تیغه ی بی لک خودشو که از اون برای جدا کردن سر دشمناش از تنشون استفاده می کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #15
هانس موقعی که جواب داد، کمی لکنت داشت. ولی کیل اجازه داد همونطور بمونه. همین که کیل درو باز کرد، رون رو دید و اخم کرد.
-رون، مگه من بهت نگفتم بری و غذاتو بخوری؟
کیل بهش گفت بره پی کارش چون نمی خواست صورت اون پیرمردو ببینه، ولی اون نمی رفت. اون فقط مثل یه مگس دور و بر کیل پرسه می زد. رون وقتی کیل توی اتاق مطالعه بود، پشت در منتظر می موند؛ اما اونم رو اعصاب کیل سرسره می رفت.
-ارباب جوان، این وظیفه منه که از شما مراقبت کنم.
اون وقتی دید رون داره بهش لبخند می زنه، دندوناشو بهم فشار داد و یه دفعه شروع کرد به بدخلقی.
-بسه. من بهش نیازی ندارم پس برو غذاتو بخور. چرا نمی ری وقتی بهت می گم؟ دنبالم نکن. تو می دونی اخلاقم چطور می شه اگه با اعصابم بازی کنی، مگه نه؟
کیل با نگاه خیره اش رون رو تهدید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #16
-ام، اهم! من شنیدم دیشب توی اتاق مطالعه خوابت برد.
-یه طوری با اون وضعیت سر کدم.
اون خیلی معمولی به سؤال پدرش جواب داد و به تمرکز روی غذاش ادامه داد. این حقیقت که اون حتی به صورت پدرش نگاه نکرد، احتمالاً گستاخانه بود؛ ولی از اونجایی که اون به عنوان یه آشغال شناخته شده بود، هیچ مشکلی نداشت.
کیل غذاشو تموم کرد و بلند شد. صدای اصطکاک صندلی توجه همه رو به اون جلب کرد.
-من اول می رم بیرون.
این، آداب معاشرت صحیح نبود، اما پدر کیل، دروث به نظر می رسید پسرشو هرطور باشه دوست داره. نگاهشو به کیل و بشقاب های خالی انداخت و لبخند زد.
-البته. برو.
-ممنون.
کیل باید سریعاً می رفت چون امروز کار های زیادی داشت که انجام بده. ولی دروث اونو برای یه احظه نگه داشت.
-تو امروز هیچ مستمری نمی خوای؟
-من یه مقدری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #17
«عطر چای همراه شعر»
اون یه فروشگاه چای بود که به مشتریاش اجازه میداد همراه نوشیدن چای، کتاب شعر بخونن. این ساختمون تمیز سه طبقه، گرون به نظر می رسید و این حقیقت داشت که صاحب اینجا خیلی ثروتمنده. در حقیقت به عنوان پسر صیغه ی یه تاجر بزرگ یه انجمن، اون از کیل هم ثروتمند تر بود.
تنها چیزی که وجود داشت، این بود که اون با پنهان کردن هویتش اینجا زندگی می کرد.
«اگه درست بگم، صاحب اینجا حوالی جلد سوم به پایتخت می ره تا چویی هان رو اونجا ملاقات کنه. اونجاست که ادعا می کنه که شاید پسر صیغه رئیس انجمن بازرگانان باشه، ولی صاحب اون انجمن تجاری خواهد شد.»
مردی که فریاد زد و ه چویی هان قسم خورد که صاحب انجمن بازگانی می شه. کیل فقط پنج جلد اول رمانو خونده بود و نمی دونست که اون مرد آیا هرگز صاحب انجمن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #18
طرد شده ثروتمند خاندان فلین، بیلوس. صورت گرد و بدن چاق و چله اش، قطعاً شبیه یه بچه خوک بود؛ همونطور که رمان توصیف می کرد. جذابیت اون، لبخندفوق العاده درخشانش بود.
«اون واقعاً شبیه یه قلّک خوکی می مونه!»
کیل یه سکه طلایی رو برداشت و همزمان که روی پیشخوان می ذاشت، دستور داد.
-من برنامه دارم کل روز رو توی طبقه سوم باشم.
بیلوس با لبخند روی صورتش به کیل خیره شد. کیل وانمود کرد توجهی نشون نمی ده و به قفسه کتاب ها اشاره کرد.
-هر چایی که میارین، تلخ نباشه. شما اینجا رمانم دارین یا فقط شعره؟
صدای پایین گذاشتن فنجون چای شخصی تو کل مغازه صدا کرد. کیل توجهی نشون نداد و به بیلوس نگاه کرد. اون رمان ها رو به شعر ترجیح می داد.
-البته، ما کلی رمان هم داریم؛ ارباب جوان کیل.
-واقعاً؟ پس برام جالب ترینشونو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #19
چپتر 5
اونا همو ملاقات کردن (2)

«اون صبح زود از دروازه رونده می شه.»
چویی هان بعد از این که تمام روستایی هایی دوستشون داشت رو دفن کرد، به سمت مسیری که به یاد می آورد از اونا شنیده باشه، حرکت کرد. اون داشت به سمت وسترن سیتی می اومد.
چویی هان وقتی که یه سال اولی دبیرستانی بود، به این دنیا انتقال پیدا کرد؛ ولی اون ده ها سال بود که اینجا زندگی می کرد. البته، حقیقتی که اون بیشتر زندگیشو برای زنده موندن تو جنگل های تاریکی گذرونده بود، اونو بالغ کرد و همینطور خیلی منطقی تر از اونی بود که بقیه بعد از چنین حادثه ای انتظار داشتن باشه.
«من باید برم و اینو به لرد، توی قلعه گزارش بدم.»
روستای هریس شاید یه روستای دور افتاده بود، اما هنوزم جزو قلمروی کنت هنیتوس بود. این دلیلی بود که چرا چویی هان به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

Mind-Witch

نو ورود
سطح
12
 
ارسالی‌ها
74
پسندها
1,543
امتیازها
16,048
مدال‌ها
10
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #20
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mind-Witch

موضوعات مشابه

عقب
بالا