- ارسالیها
- 74
- پسندها
- 1,543
- امتیازها
- 16,048
- مدالها
- 10
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #11
معاون باتلر به یه دلیلی روی این موضوع پافشاری می کرد. اون لبخندی زد و انگشت شستش رو بالا آورد.
-لطفاً فقط یه ساعت صبر کنید. من قول می دم مطمئن شم اتاق مطالعه کاملاً تمیز شه. نه شبیه اتاق مطالعه ای که ده ساله ازش استفاده نشده؛ بلکه اونی که انگار همین دیروز ازش استفاده شده.
-باشه، هرطور مایلی.
اون مشکلی نداشت که یه ساعت صبر کنه.
-عالی! من می رم اینو به ارباب گزارش کنم.
-نیازی بهش نیست. ولی اگه می خوای این کارو بکنی انجامش بده.
-بله ارباب جوان. من الان خارج می شم.
-اوکی. حتماً.
مثل هر معاون باتلر کارآزموده ای، هانس در رو بدون هیچ صدای آزار دهنده ای بست و ناپدید شد. اونقدری عجله داشت که انگار توی یه مسابقه بود. کیل می دونست که سه معاون باتلر وجود دارن که برای سرپیشخدمت شدن رقابت می کنن. شاید...
-لطفاً فقط یه ساعت صبر کنید. من قول می دم مطمئن شم اتاق مطالعه کاملاً تمیز شه. نه شبیه اتاق مطالعه ای که ده ساله ازش استفاده نشده؛ بلکه اونی که انگار همین دیروز ازش استفاده شده.
-باشه، هرطور مایلی.
اون مشکلی نداشت که یه ساعت صبر کنه.
-عالی! من می رم اینو به ارباب گزارش کنم.
-نیازی بهش نیست. ولی اگه می خوای این کارو بکنی انجامش بده.
-بله ارباب جوان. من الان خارج می شم.
-اوکی. حتماً.
مثل هر معاون باتلر کارآزموده ای، هانس در رو بدون هیچ صدای آزار دهنده ای بست و ناپدید شد. اونقدری عجله داشت که انگار توی یه مسابقه بود. کیل می دونست که سه معاون باتلر وجود دارن که برای سرپیشخدمت شدن رقابت می کنن. شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.