متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آواز گوزن‌ها | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

NARGES-S

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,647
پسندها
29,531
امتیازها
54,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آواز گوزن‌ها
نام نویسنده:
تیام رهاورد و نرگس سلیم پور
ژانر رمان:
#پلیسی #تراژدی #جنایی
کد رمان: 5571
ناظر رمان: M A H D I S M A H D I S

خلاصه:
تاریکی می چرخد و می چرخد و دست روی آن هایی می گذارد که نباید! گوزن‌ها در حال آواز خواندند، اما آوازشان حامل خبر های شوم و نابود کننده است. یک بانگ آواز گوزن‌ها بر می‌خیزد و به دنبالش صدای فریاد زهر آلود پسر دل آسمان را می‌شکافد.
یک بانگ آواز گوزن‌ها و یک ندا خنده‌های شیطانی که به دنبالش صدای اعدام بی گناهی بلند می‌شود. اتفاقی که نباید می‌افتاد و حرف‌های نیش دار پدری به پسر رنج دیده اش که قلبش را سوزاند.
آری، با هر بانگ آواز گوزن‌ها، اتفاقی بد درحال رخ دادن است.


*گوزن‌ها هیچ گاه آواز نمی‌خوانند، مگر در مواقع شوم و بد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : NARGES-S

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
607
پسندها
8,965
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
سن
23
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۰۱۱۷_۱۳۲۰۳۷_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M A H D I S

NARGES-S

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,647
پسندها
29,531
امتیازها
54,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:

در خیالات خودم درزیر بارانی که نیست

می‌رسم با تو به خانه از خیابانی که نیست

می‌نشینی رو برویم خستگی در می کنی

چای می‌ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز می‌خندی ومی‌پرسی که حالت بهتر است

باز می‌خندم که خیلی، گرچه می‌دانی که نیست


شعر می‌خوانم برایت واژه‌ها گل می‌کنند

یاس ومریم می گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می‌دوزم به چشمت می‌شود آیا کمی

دست‌هایم را بگیری، بین دستانی که نیست

وقت رفتن می‌شود با بغض می‌گویم نرو

پشت پایت اشک می‌ریزم در ایوانی که نیست

می‌روی وخانه لبریز از نبودنت می‌شود

باز تنها می‌شوم با یاد مهمانی که نیست

*

سکوت برمی آورد به راستی که سکوتش منطقی تر است. فریاد می‌کشد از خدا وانسان هایش گله می کند. زجه می زند، زار می‌زند اما فقط در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : NARGES-S

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • #4
چکش عدالت میان انگشتان پر از انگشتر قاضی فشرده و آوایش حضار را از روی صندلی‌های چرم مشکی دادگاه بلند کرد. صدای هق هق زن ثانیه‌ای قطع نمی‌شد آخر کدام درد با نبود پسر جوانش برابری می‌کرد؟ متهم با ظاهری اتو کشیده رو به قاضی ایستاده و نگاه درخشان طوفانی‌اش روی وکیل جوان و با تجربه‌ای نشست که پشت میز قهوه‌ای‌ سمت چپ سالن ایستاده و برگه‌های در دستش را مرتب می‌کرد. صدای رسای قاضی چشمان بعضی‌ها را از امید و بعضی دیگر را با ناامیدی پر کرد.
- بر اساس قانون اساسی و نبود دلیل مبرهمی بر قتل نفس پسر جوان؛ میلاد امیری، متهم آقای جاوید امیری،
تا دادگاه بعدی یعنی پنج ماه دیگر مورخ ۱۴۰۳/۳/۱۲ به زندان منتقل می‌شود.
درحالی‌که وکیل جاوید به تقلا افتاده بود تا قاضی را از تصمیمش برهاند. زن چهره‌ی سرخ شده از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

NARGES-S

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,647
پسندها
29,531
امتیازها
54,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #5
احمد‌ با دستش یقه کروات مشکی رنگش را آرام پایین کشید تا نفسی تازه کند. عجب روز خسته کننده‌ای بود. بالاخره حق جاوید امیری را کف دستش گذاشته و انتقام خون میلاد بی‌چاره را گرفته بود.
نیش‌خندی زد. اما با وجود آن زنان خوش‌رو، محال بود که خسته‌گی از تنش در نرفته باشد.
در قهوه‌ای ضد سرقت خانه را باز کرد و هوای مطبوع اتاق را پس از سرمای یک روز زمستانی به جان خرید. کفش‌های چرمش را بر روی جا کفشی که از جنس چوب گردو بود گذاشت. دور تا دور جاکفشی را کنده کاری های گل مانند ریزی فرا گرفته بودند و نقش‌های طلایی رنگ در جای جای گل‌ها دیده می‌شدند.
در بین تمام اتفاقات امروز یک چیز او را آزار می‌داد. آن هم حرف آخر جاوید بود:
- سایه‌ها به دنبالت میان.
البته جاوید حرف مفت زیاد می‌زد! یا لااقل احمد آن‌طور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NARGES-S

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • #6
چشمان عسلی و تیز بینش روی حرکات دست پدرش نشست. از بیست متری هم می‌شد دید که از وسط عیش و نوش بیرون آمده و شاید به یاد آورده بود فرزندانی هم دارد. آه بلندی کشید و از روی دو پله‌ی مرمرین بالا آمد. هامان جلوتر از او بی‌خیال گذر کرد و رو به روی پدرش که در مبل سلطنتی سفید و طلایی دونفره جای گرفته بود، نشست.
- سلام بابا.
احمد سری در جواب سلام هامان تکان داد و مشغول چت با دختری که امروز آشنا شده بود شد. طوفان آرام و با طمانینه پیش رفت. هر چه جلوتر می‌رفت بوی تعفن عطر شیرین و گرم، بینی کشیده‌اش را چین داد. صدای کلفت‌ش که ناشی از بلوغ بود بلند شد:
- سلام پدر گرامی. خوش گذشت بهت یا نه چون فهمیدی سه تا بچه داری گفتی بعد یک هفته برم ببینم مردن یا زندن؟
هامان چشم‌های مشکینش را به عسلی‌های درشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

NARGES-S

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,647
پسندها
29,531
امتیازها
54,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #7
احمد نیش‌خندی به روی صورت طوفان، که حالا لبانش از خشم می‌لرزید پاشید. هامان بلند شد و دستش را به دور شانه قل ناهمسانش که تنها پنج دقیقه از او کوچکتر بود حلقه کرد و درست مانند کوهی پشت طوفان ایستاد. نگاهش به دستان مشت شده طوفان و زهرخند پدرش افتاد.
این‌بار هامان ساکت ننشست، همان‌طور که دستش به دور کتف طوفان حلقه شده بود، اخم‌هایش مانند مار افعی درهم پیچ خوردند و رنگ نگاهش درست مانند اسم برادرش طوفانی شد:
- کارت به جایی رسیده که به خاطر اون هر... ها دست روی ما بلند می‌کنی؟
احمد دستی به پیشانی تب دارش کشید و نفسش را آه مانند بیرون فرستاد. تا به حال دست بر روی فرزدانش بلند نکرده بود، خودش هم نفهمید چه شد؟ یک لحظه اختیار از کفش رفت و صورت زیبای طوفان را سرخ نمود.
- یهویی شد!
هامان زهر خندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NARGES-S

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • #8
سلام به قشنگای خودم نبودیم حسابی فوشمون دادین نه؟ به نظرم فوشاتون رو نگه دارین لازمتون میشه بعد.
خب خرگوشکای خودم آخرین شب زمستونیتون به کام که سال اژدها از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است خب دیگه زیاد زردم. بهارتون پر از گرمای نگاه خدا به دل‌های پاکتون. پیشاپیش سال جدیدتون هم مبارک... . خب بریم آخرین پارتای سال ۱۴۰۲ رو ببینیم و بعدش ببینیم این دو تا نویسنده سادیسمی چه خوابی برای ۱۴۰۳ براتون دیدن :)


***

دو روزی از آن روز شوم گذشته و خانه با رفتن احمد مملو از آرامش شده بود. بوی عطر شیرین و نسبتا تندش را به جان کشید و آن را روی نبض‌های دستش
اسپری کرد. شیشه‌ی سفید و صدفی شکل عطر را روی میز سفیدآرایش که پایه‌های کوتاهش خمیده و به رنگ طلایی رخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

NARGES-S

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,647
پسندها
29,531
امتیازها
54,073
مدال‌ها
40
  • نویسنده موضوع
  • #9
احمد سرش گرم کارهای مختلفش بود. برگه‌های موکلانش به این سو و آن سو پرت شده بودند و نشان از شلخته‌گی‌اش می‌داند. بعد از آن روز کذایی که با طوفان بحثش بالا گرفته بود حوصله کار خاصی را نداشت. سرش به شدت درد می‌کرد. شاید باید به یکی از آن زنان می‌گفت که بیاید و کمی با او وقت بگذراند تا افکارش را بشورد و ببرد.
نگاهی به اطرافش انداخت و دستی به صورت زبرش کشید. اتاق بیست و چهار متری خانه مجردی‌اش به شدت بهم ریخته بود. هر کدام از لباس‌هایش به یک طرف پرت شده بودند؛ نیمی بر روی تختی که رویش نشسته بود و نیمی دیگر بر روی جای جای فرش فیوزه ای ولو شده بودند. لکه‌های آینه‌ی قدی چسبیده به دیوار به رویش دهن کج می‌کردند.
با صدای زنگ آیفون تصویری چشم از آن همه شلوغی گرفت و به در ورودی قهوه‌ای اتاق داد. چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NARGES-S

تیا

منتقد انجمن
سطح
9
 
ارسالی‌ها
44
پسندها
1,438
امتیازها
9,503
مدال‌ها
8
  • #10
آن‌ها برای او تنها بازمانده‌ی خاطرات کهنه‌اش با نجمه بودند و تا ابد همین طور هم می‌ماندند. پاکت و متعلقاتش را جمع کرد و به درون کیسه زباله‌ی مفلوکی که چند روزی گوشه‌ی سالن، کنار مبل‌های چستر طوسی‌اش افتاده بود انداخت. چینی از بوی بدش به بینی کشیده‌اش انداخت. وضعيت سالن حتی بدتر از اتاقش بود پوست میوه و تخمه‌هایی که خورده بود روی فرش‌ گردویی رنگ دوازده متری چسبیده و بعید می‌دانست فضاحت به بار آمده‌اش به همین راحتی‌ها تمیز شود. شیشه‌های نوشیدنی روی میز چوبی و پیتزایی که نصفه خورده شده و هر تیکه‌اش گوشه‌ای از مبل‌ها را به گند کشیده بود و دانه‌های برنج که مورچه‌ها ما بین آن‌ها می‌گشتند. با صدای زنگ تلفنش دوباره به اتاقش برگشت و از میان انبوه برگه‌های روی میز گوشی‌اش را پیدا کرد. نام خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا