متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پشیمانی بعد از انتقام | نازنین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع nazanin1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 297
  • کاربران تگ شده هیچ

nazanin1

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
15
امتیازها
30
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پشیمانی بعد از انتقام
نام نویسنده:
نازنین
ژانر رمان:
#عاشقانه #درام
کد رمان: 5594
ناظر: Hope Hope
خلاصه:
دلین،دختری که فرزند مردی فاسد و زورگویی است که در گذشته مال و اموال پدر پسری به نام تیام را بالا کشیده است؛حال تیام به دنبال انتقام‌ است؛که با دلین مواجه می‌شود،اما در این میان... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mers~

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,692
پسندها
34,732
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mers~

nazanin1

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
15
امتیازها
30
  • نویسنده موضوع
  • #3
((پارت اول))
توی خواب عمیقی بودم که گوشیم زنگ خورد؛ گوشیمو برداشتم دیدم مهسا داره زنگ میزنه:
دلین:سلام جونم؟
مهسا:سلام عشقم کجایی؟
دلین:خونه،چطور؟
مهسا:حوصلم سر رفته؛میای بریم بیرون؟
دلین:نه امروز حس و حالشو ندارم.
مهسا:اوکی.فعلا!
گوشیو قطع کردم. امروزم مثل همیشه بابا خونه نبود. نمی دونم کجا رفته بود. رفتم آشپزخانه و برای خودم قهوه درست کردم. وقتی که اون قهوه تلخ رو با یک کیک خوردم تصمیم گرفتم برم برای خودم خرید لباس کنم. یه لحظه یاد مهسا افتادم،اونم زنگ زده بود بریم بیرون اما من قبول نکردم. ول کن اصلا تنها میرم چه بهتر! رفتم سر کمدم تا لباس انتخاب کنم. یه کت مشکی با یه شلوار نیم بگ مشکی انتخاب کردم و پوشیدم.گوشیمو و سوئیچ ماشینمو از روی کاناپه برداشتم و به بیرون رفتم سوار آسانسور شدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

nazanin1

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
15
امتیازها
30
  • نویسنده موضوع
  • #4
((پارت دوم))

گوشیمو برداشتم چون خیلی گشنم بودبه فست فودی زنگ زدم و یه پیتزا سفارش دادم و تا پیتزا برسه رفتم یه دوش گرفتم. ازحموم در اومدم و یه ست پیراهن و شلوار خوشگل پوشیدم. داخل اتاق بودم که صدای زنگ دررو شنیدم؛حتما پیتزارو آورده بودن؛رفتم و در خونه رو باز کردم ولی پیک نبود!یه پسر جوون حدود ۲۷ یا ۲۸ ساله بود. یکهو یه دستمال جلوی دهنم گذاشت و جلوی چشمام سیاهی رفت و نمیدونم چطور بیهوش شدم.

از زبان تیام (( سه ساعت قبل)) داخل گوشی داشتم می چرخیدم که یه پیام از طرف فرد ناشناسی اومد! پیام رو خوندم که نوشته بود:اگه می خوای بفهمی کی مال و اموال پدرت رو بالا کشیده این آدرس بیا:خیابون_______ کافه_______روبه روی هتل_______.سریع به اتاق رفتم و یه دست لباس مناسب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

nazanin1

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
15
امتیازها
30
  • نویسنده موضوع
  • #5
((پارت سوم))
دلین
بخاطر نوری که به چشمام می خورد بیدار شدم.دیدم روی یه صندلی نشستم و با طناب بهمو به اون صندلی بستن!یا خدا اینجا دیگه کجاست!هر چقدر که میتونستم صدام رو بالا بردم و تقاضای کمک کردم!اینجا یه اتاق بود؛یه اتاقی که همه چی داشت ولی منو روی صندلی بسته بودن.راستش خیلی حرصم در اومد که این همه جا چرا روی صندلی بهمو بستن!صدای در رشته ی افکارم رو پاره کرد!یه پسر جوون از در اومد داخل.اومد و روبه روی من روی صندلی نشست؛شروع کرد به حرف زدن:
تیام:به به بالاخره بیدار شدی!
دلین:تو کی ای؟منو چرا آوردی اینجا؟
تیام:داستانش خیلی مفصله!به وقتش بهت میگم.
با داد گفتم:
دلین:گفتم منو چرا آوردی اینجا؟
تیام:سر من داد نزن!
راستش خیلی ترسیدم ازش!
دلین:داد بزنم مثلا چی میشه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا