متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نگاه تشنه | زهرا . ب کاربر انجمن یک رمان

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #11
درست برخلاف انتظارشان، وی با حالتی دست به سینه به موتورش تکیه زده بود و سرش را به سمت آسمان نگه داشته بود. صدای قدم‌هایشان را که شنید، آرام سرش را به سمت آن‌ها چرخاند و ابرویی بالا انداخت. با لبخندی کمرنگ نگاهش را میان آن دو رد و بدل کرد و در آخر رو به ماتیاس گفت:
- بـ...بشـ...بشین بـ...بر...بریم مـ...ما...مـاتی.
سپس لبخندی نثار پانته‌آ کرد و همانگونه نیز جوابش را گرفت. روی موتور نشست و کلاه ایمنی را بر سر گذاشت.
ماتیاس، با حالتی خجالت‌زده و مردد نگاهی به پانته‌آ کرد و سپس نفسش را نامحسوس به بیرون فوت کرد. لبخندی لرزان بر چهره نشاند و گفت:
- از لطفتون ممنونم خـانـ...مادر! امیدوارم بازهم بتونم ملاقاتتون کنم.
پانته‌آ لبخندی مهربان و مادرانه بر لب نشاند و آرام گفت:
- خواهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #12
وی بود، همان دخترک 18 ساله که قرار بود در اولین مأموریت رسمی‌اش شاهکار کند. در آن حال میان دودهای غلیظ آبی به صورت دمر روی زمین دراز کشیده و سرفه‌های خشک امانش را بریده بود.
صحنه‌ای دیگر مقابل چشمانش جان می‌گیرد، پسری جوان و برومند که تن ورزیده‌اش میهمان خاک غربت شده و شخص خیانتکار بالای پیکر بیهوشش ایستاده، با چاقویی بُرنده و شوم زخمی عمیق کف دستش ایجاد کرده و لحظه‌ای بعد چاقو را مقابل دیدگان تار دخترک پرت می‌کند. وی، سینه‌خیز و درمقابل آن مه بی‌تکلف سعی دارد خود را به پسر برساند اما قبل از آن، شخص خیانتکار با نیشخندی عمیق شانه‌های پیکر را در دست گرفته و او را کشان - کشان بر روی خاک از میان دودها بیرون می‌برد و محو در افقی مجهول می‌شود!
وی این‌بار، با مشت‌هایی گره کرده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #13
به آرامی دست راستش را دور شانهٔ وی حلقه کرد و با اشاره به ماتیاس او را وادار کرد تا جلوتر گام بردارد و قدری از آن ها فاصله بگیرد. کمی که دور شد، آرژان سرش را به طرف وی گرداند و آرام زمزمه کرد
- قبل از شروع چیزی باید یه افراد محدودی رو هم در جریان این ماجرا قرار بدیم چون اگر بعدا به گوششون برسه بد میشه.
حالا بهم بگو به غیر از این گروه با گروه دیگه ای هم... .
درست قبل از اینکه سخن آرژان به اتمام برسد، سرش را به طرفین تکان داد و آهی کشید. قطره‌ای سرد و سمج روی گونهٔ سرخ شده‌اش لغزید و قبل از اینکه به خود بیاید، قطرات نرم باران یکی پس از دیگری شروع به باریدن کردند و وی، نیشخندی بر لب راند.
- حـ...حتی د...دیگه ن...نم...نمی‌تونم گ...گر...گریه ک...کنم، آر...ژان. بـ...بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #14
دقایقی به سکوت گذشت. یک سو، سرگرد میشل دود سیگار نعنایی‌اش را بیرون می‌فرستاد و سخت در تفکری عمیق فرورفته بود و در سویی دیگر، سرهنگ آلارد دو دست خود را پشت سر قفل کرده و طول اتاق را با گام‌هایی محکم طی می‌کرد، و دوباره قدم‌هایش را از سر می‌گرفت.
هر سه نفر، مقابل آن دو نشسته بودند و همانند آن‌ها، در خود فرورفته و از درون متلاطم. سرانجام، سرهنگ میان اتاق توقف کرد و با همان اخم کاریزماتیک چهره‌ی دخترش را نشانه رفت و گفت:
-کار درستی نکردی هلن. بعد از شش سال باید بفهمم چه اتفاقی رخ داده؟
قبل از اینکه آرژان دهان باز کند و در پاسخ چیزی بیان کند، سرهنگ با همان اخم دستش را مقابل او قرار داد و درحالی که نگاهش هنوز روی چهرهٔ وی نشانه رفته بود گفت:
-شما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #15
وی, با اتمام صحبت های کینگ به طور مصلحتی صدایش را صاف کرد و با مکثی کوتاه از جای برخاست, طرف صحبتش را سرهنگ آلارد قرار داد و بی توجه به کینگ شروع به صحبت کرد:
- ج...ج...ناب س...سر...هنگ, من اش...تب...تباهم رو تم...مام و ک...کمال می...می پذیرم و اگ...اگر وا...واقعا ض...ضر...ضرورتی در این ا...امر ه...هست پا..پای او...اون ع...عهد...ن...نامه ی ار...ارت...ارتجالی رو هم ام...امضا می...می کنم.
سپس نگاهش را به سمت کینگ گرداند که با همان اخم و تسلط به صورت دست به سینه نشسته و او را می نگرید, متقابلا اخم ملایمی بر چهره نشاند و لب هایش را به داخل جمع کرد و دوباره ادامه داد:
- در ص...صور...صورتی که حی...حین ش...شروع عم...عمل... عملیات م...مورد جد...جدی...جدیدی پ...پیش نی..نیاد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #16
سینی را روی میز نهاد و مقداری کوکی دودی نیز کنارشان گذاشت. این‌بار بی‌توجه به سایرین روی مبل روبروی هلن جای گرفت و درکمال خونسردی پا روی پا انداخت و فنجان قهوه‌اش را آرام بالا آورد، جرئه‌ای نوشید و تکه‌ای از کوکی کوچک را گاز زد.
وی همانطور که با حالتی پوکرفیس رو به جلو خم شده بود آهی کشید و سرش را به طرفین تکان داد، نگاهی به آرژان کرد و او را متوجهٔ خود یافت. تلخندی کج بر لب نشاند و آرژان نیز همانگونه پاسخ داد.
آرژان قدری به سینی نزدیک شد و خواست تا فنجان مشکی رنگی که متفاوت با بقیه بود را بردارد که در این لحظه، سرگرد میشل با چشمانی گرد شده درحالی که جرئه‌ی قهوه‌اش را فرو می‌داد روی دستش زد. آرژان با گیجی و همان حالت خمیده به سمت او برگشت و متعجب خیره‌اش شد. سرگرد میشل پس از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ZrA/BBB.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا