متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چشم‌های بسته | ویدا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع vida1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 92
  • بازدیدها 3,434
  • کاربران تگ شده هیچ

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,309
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
چشم‌های بسته
نام نویسنده:
ویدا
ژانر رمان:
#جنایی #معمایی
کد رمان: 5657
ناظر: A asalezazi



1000001259.jpg
خلاصه:
قاتلی با لقب انزوا وجود دارد که نه جنسیت آن، نه اسم اصلی آن و نه هیچ مشخصات دیگری از او وجود ندارد. او هر چشم آبی را که می‌بیند می‌کشد. حال، او پنج نفر را به خانه‌ی متروکه‌ی خود کشانده است. دو مرد و سه زن.
آیا آن‌ها جان سالم به در می‌برند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

YEGANEH SALIMI

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
19
 
ارسالی‌ها
2,799
پسندها
9,453
امتیازها
33,973
مدال‌ها
30
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,309
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
پیش‌گفتار
***


در حال جمع کردن ساکش است. کوله‌پشتی‌اش را با دقت پر می‌کند و هر از گاهی نگاهی به طرف مقابلش می‌اندازد. طرف مقابل، با انگشتانش بازی می‌کند و درحالی‌که به زمین خیره شده، ناگهان می‌پرسد:
- چرا قاتل شدی؟
او با نگاهی عمیق به چشمانش می‌نگرد و پس از کمی مکث، با صدایی که از عمق وجودش برمی‌خیزد، پاسخ می‌دهد:
- چون... یاد گرفتم که اگر می‌خواهم مظلوم نباشم، باید ظالم باشم!
کلماتش در فضا معلق می‌مانند و او ادامه می‌دهد:
- زندگی به من آموخت که از لحظه‌ای که به این دنیا پا می‌گذارم تا زمانی که می‌میرم، در هر حالتی باید بخورم. پس باید بزنم! اگر نزنم، فقط محکم‌تر می‌خورم و آسیب بیشتری می‌بینم.
اخم‌های طرف مقابل در هم می‌رود و به کوله‌پشتی او نگاه می‌کند، گویی در تلاش است تا عمق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,309
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
بخش اول: انزوا
***


همه بادقت به تلوزیون بزرگ زل زده‌اند. یکی از پرستاران، کنترل را در دست می‌گیرد و صدا را زیاد می‌‌کند‌. خبرنگار بی‌بی‌سی، درحالی‌که دارد با زور خودش را جمع می‌کند، در همان حالت نشسته و با چشمان بسته، برعکس کار همیشگی‌اش در پخش زنده، تند اخبار را می‌گوید:
- قاتلی زنجیره‌ای و طبق حدس و گمان‌هایمان، قاتل سریالی، به هرکسی که چشم‌آبی دارد می‌رسد، اون رو با خشونت می‌کشد.
سرش را تکان می‌دهد و موهای زرشکی و کوتاهش، روی هوا تکان می‌خورد. از داخل پروژکتور بزرگ پشت سرش، تصویر زنی که چشمانش باز مانده است و چاقوی قصابی بزرگی در پیشانی‌اش فرو رفته است. بین لبه‌ی چاقو و پیشانی‌اش کاغذی کوچک قرار دارد. امضای کج و معوجی رویش است و با خطی ناخوانا. رویش نوشته است: انزوا،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,309
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
«فردا، ساعت چهار بعد از ظهر»
بیلی با دو زن و دو مرد دیگر، مقابل درب خانه ایستاده‌اند. به دور و برشان با ترس و تردید نگاه می‌کنند و سعی می‌کنند فاصله‌ای کامل از یکدیگر داشته باشند. صدای جیرجیر درب خانه، حواس همه را جلب می‌کند. زنی قدکوتاه، با گیسوانی که به شکل گوجه‌ای بسته شده و با یونیفرمی قرمز با خط‌های زرد بر روی جیبش، در را باز می‌کند. اولین چیزی که در وجودش به چشم می‌آید، مژه‌های بلند و چشمان سبز رنگش هستند. دست‌هایش را روی یکدیگر می‌گذارد و در این هنگام، لاک‌های سیاه‌رنگ و رنگ‌ورو رفته‌اش خود را به چشم می‌کشد. کلاه آفتابی برعکسش، باعث ناپدید شدن موهایش می‌شود. ناگهان دهان باز می‌کند و با صدایی نازک و در عین حال گرفته‌اش سخن می‌گوید:
- خوش آمدید. این‌جا خانه‌ی شخصی است که به تعمیرات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,309
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
سوال می‌کند:
- خوبی؟
- آره، به کارت برس. سرم یکم گیج رفت. بعد چمدان‌ها رو هم ببر بالا.
سری به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد و دوباره با راه رفتنش به طرف انبار، صدای جیرجیر تخته چوب‌ها زیر پایش بلند می‌شود.
در این هنگام، پزشک آلیس در اتاق خود مشغول ترمیم آرایش ملایم روی صورتش است. موهای طلایی‌اش را با کلیپسی خردلی از بالا جمع کرده و مداد چشم را داخل چشمان قهوه‌ای‌اش می‌کشد. چندین بار این کار را در هر چشم تکرار می‌کند. پس از تمام شدن ترمیم، از روی تخت قدیمی و تاشو بلند می‌شود و روی صندلی چوبی می‌نشیند. کیفش را از روی میز آرایشی فرسوده برمی‌دارد و کتاب انجیل را در می‌آورد. در این هنگام، دست به دعا برمی‌دارد که قاتل بین کسانی که در خانه جمع شده‌اند نباشد. او منتظر چمدانش است که به‌خاطر سنگین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,309
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
در این هنگام، در اتاق بیلی برای بار دوم توسط آبلارد زده می‌شود. بیلی با حالتی خسته و عصبی در را باز می‌کند:
- بله؟
آبلارد، با بدن شبیه به زامبی و کلاه قرمز با خط‌های زردش، به او نزدیک می‌شود و می‌گوید:
- معمار بیلی... باید هرچه سریع‌تر کار خودتون رو آغاز کنید. احتمالاً همه نیاز به یه تخت جدید و وسایل جدید دارن!
بیلی با چشمان ریزشده و نگاهی مصمم پاسخ می‌دهد:
- معمارها مسئول این کارها نیستن. شما برای بازسازی خونه من رو کشوندین این‌جا.
آبلارد چشمان سیاه خود را می‌خاراند.
- خب... توی شغلتون نیست که در این موارد کمک کنید؟
- بله هست؛ ولی... باشه. انجامش بدیم دیگه. بریم که شب رو روی یک تخت نرم بخوابیم!
آبلارد با لبخند سری به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد و راهش را می‌کشد و می‌رود. بیلی، در اتاق را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,309
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
آدا از داخل اتاق کری بیرون می‌آید.
- دیگه کاری ندارین خانم کری؟
- خیر، فقط... یادتون نره که حتماً حتماً، اگر نمی‌خواین جنس کف کل اینجا رو سرامیک کنید، لطفاً تخته‌چوب‌های کف اتاق من رو عوض کنید.
آدا سری به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد و با سرعت چند متری که با بیلی فاصله دارد را طی می‌کند. سرش را می‌خاراند و با عجله می‌گوید:
- بله؟ امرتون چیه؟
بیلی با نگاهی جدی و متمرکز، گردنش را ماساژ می‌دهد و می‌گوید:
- از کجا شروع کنیم به کار؟
- اتفاقاً مثل این‌که آبلارد همه رو خبر کرده و الان آقای فیلیپ آماده‌ان...
فیلیپ دست به جیب پشت آدا متوقف می‌شود:
- آماده رو که بله... بستگی داره با کی و با چه اخلاقی آشنا شم!
آدا شانه‌ای بالا می‌اندازد و دوان‌دوان از پله‌ها پایین می‌رود.
فیلیپ لبش را تر می‌کند. لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,309
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
بیلی دست‌به‌سینه می‌ایستد و به نرده‌ی پله تکیه می‌دهد. چند ثانیه‌ای به آدا و آبلارد چشم می‌دوزد و سپس شروع به سخن گفتن می‌کند:
- چطور ما نت و آنتن نداریم؛ ولی باید مهارتمون رو باهاتون به اشتراک بگذاریم؟ من یکی که تا خط‌های آنتن گوشیم پر نشه، هیچ‌کاری انجام نمی‌دم.
سپس رویش را برمی‌گرداند و دست‌گیره‌ی در اتاقش را فشار می‌دهد. قبل از وارد شدن به اتاق می‌گوید:
- ندیمه بودن خوش بگذره!
و وارد اتاق می‌شود و در را نیز پشت سرش می‌کوبد. چند ثانیه‌ای با چشمان بسته به در تکیه می‌دهد. به این فکر می‌کند که اصلاً چرا درخواست کسانی را که غریبه هستند قبول کرد؟ اگر آن موقع هنوز به رئیسش ثابت نشده بود، احتمال اخراجش پایین ده درصد بود، نه مثل الانش که بالا نود درصد است. اگر می‌توانست زمان را به عقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
239
پسندها
1,309
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
سپس شانه‌ای بالا می‌اندازد و روی تخته‌های چوب کف زمین می‌نشیند. پس‌ از چند دقیقه صدای زده‌شدن در اتاق بلند می‌شود.
- کیه؟
صدای بیلی از پشت در بلند می‌شود:
- باز کن کار دارم.
فیلیپ با بی‌حوصلگی سرش را به‌در تکیه می‌دهد.
- نه!
بیلی قهقهه‌ای می‌زند و می‌گوید:
- اگه دوست داری روی اون تخت تاشو و سفت بخوابی... مختاری!
این را بی‌مقدمه می‌گوید و پس از کمی مکث، کسان دیگری را مخاطب قرار می‌دهد:
- بریم بچه‌ها خدارو شکر این نمیاد.
فیلیپ با سرعت از جایش برمی‌خیزد و از در خارج می‌شود.
- منم میام.
کریستوف نیشخندی می‌زند و با صدای بلند می‌گوید:
- زنا ما رو می‌خوان کنترل کنن؛ ولی... درست فکر کردن!
کری با متانت می‌ایستد و بدون هیچ واکنشی به طرف پایین پله‌ها حرکت می‌کند.
فیلیپ خنده‌اش را جمع می‌کند:
- باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا