• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ پیرامون وجدان (جلد اول) | حافظ وطن دوست کاربر انجمن یک رمان

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,142
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پیرامون وجدان وجدان (جلد اول)
نام نویسنده:
kan (حافظ وطن دوست)
ژانر رمان:
#جنایی #عاشقانه #تراژدی
کد رمان: 5679
ناظر: ℛℴℎ


خلاصه: زمانی می‌رسد که دیگر قلب نمی‌تپد، احساس عمل نمی‌کند، خوب بودن معنایی ندارد و عقل حکم نمی‌کند؛ همه‌ی این‌ها زمانی اتفاق می‌افتد که حس می‌کنی به دوران اوج خوشبختی خود رسیده‌ای؛ اما حقیقت همیشه واقعیت نیست. حال اینجاست که از میان تسلیم شدن و ادامه دادن و انتقام، کدام را انتخاب می‌کنی؛ بی‌شک انتقام؛ و این، شروع پست‌ترین اوج است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : h.v_asel

Y.SALIMI❁

میکسر آزمایشی + منتقد آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,705
پسندها
8,912
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
18
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y.SALIMI❁

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,142
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
زندگی همیشه هم باب میل نیست؛ گاهی اوقات ناخواسته و یا از روی اجبار کارهایی رو انجام میدی که تا قبل از اون حتی تو تصوراتتم بهش فکر نمی‌کردی؛ و این یعنی پایان روزهای خوش و آغاز یک دوران جدید. زخمایی که فکر می‌کردی خوب شدن دوباره شدیدتر از قبل ظاهر میشن، جوری که دیگه هیچ وقت فراموششون نمی‌کنی.
مقدمه: مغزم دیگه بهم فرمان نمی‌داد. خشکم زده بود، پلک نمی‌زدم و همین‌طور مات به بدن تیکه تیکه شده و پر از خون شایان زل زده بودم. نفسم بالا نمی‌اومد و صورتم از فرط گریه کاملا خیس شده بود. نمی‌دونم آخه بی‌رحمی تا چه حد؟ اینکه برادرتون، عزیزترین کس زندگیتو جلوی چشمات تیکه تیکه کنن و بکشن و تو جز التماس هیچ کاری نتونی بکنی. هیچ تکونی نمی‌خوردم. کارم دیگه از التماس و ضجه و گریه‌زاری گذشته بود و به خاطر داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : h.v_asel

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,142
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
پایا
از خونه اومدم بیرون که با آفتاب سوزان و کورکننده بهار روبه‌رو شدم. سرم رو آوردم بالا و به آسمون نگاه کردم و با خودم زمزمه کردم.
- خدایا، می‌دونم خیلی خوش سلیقه‌ای اما مگه پدرکشتگی داری که روز بیستم خرداد، خورشید رو تو ملاج ما می‌خوابونی؟
الان انتظار داشتم خدا بهم جواب بده. الحق که به قول بقیه، عقل در بساط ندارم. سوار ماشین شدم و تصمیم گرفتم برم دنبال فرید چون دیشب تصادف کرده بود و ماشینش رو داده بود واسه تعمیر. قرار بود باهم بریم دفتر تا مشترکا روی یه پرونده کار کنیم. موکلمون یه مرد حدودا سی ساله به نام کامران احمدخان بود که متهم به قاچاق اسلحه بود. ماشین رو روشن کردم و زدم تو دل جاده. طبق عادت همیشگیم موبایلم رو با کابل یواس‌بی به ضبط وصل کردم و آهنگ مدنظر رو پلی کردم و همراه باهاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : h.v_asel

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,142
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
به داخل اتاق بازجویی رفتم. کامران احمدخان ساکت روی صندلی نشسته بود. بازپرس هم داشت به پرونده نگاه می‌کرد و با صدای در به سمت من برگشت و ابروهاش رو بالا انداخت. بی‌توجه به من سرش رو به طرف کامران چرخوند.
- خب کامران خان، وکیلتون هم بالاخره رسید. حالا می‌تونیم بازجویی رو شروع کنیم؟
در حالی که صندلی رو به عقب می‌کشیدم، با لبخندی که هیچ شباهتی به لبخند نداشت، لب زدم.
- درخواست ملاقات خصوصی با موکلم رو دارم.
کلافه نگاهی بهم انداخت.
- که این طور.
پرونده رو از روی میز برداشت. برای اینکه مطمئن بشم کسی یواشکی حرفامون رو گوش نکنه گفتم:
- بی‌زحمت در رو هم باز بذارین.
یه نگاه چپ بهم انداخت و رفت.
کامران: همه چیو ردیف کردی؟
سرم رو نزدیک‌تر بردم و گفتم:
- آره همه چی اوکیه. تا اونجایی که من فهمیدم مدرک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : h.v_asel

h.v_asel

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
198
پسندها
1,142
امتیازها
6,533
مدال‌ها
7
سن
21
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
رفیعی: قربان باید یه چیزی رو بهتون بگم.
بارمان به همراه رفیعی رفتن بیرون. ساعتم رو چک کردم. رو به کامران لب زدم:
- اوه اوه دیرم شد. تازه یادم افتاد؛ با یکی قرار داشتم. ببین من باید برم.
با تعجب نگاهی من انداخت و در جوابم گفت:
- پس تکلیف من چی میشه؟
- نگران نباش آزادت می‌کنن؛ نمی‌تونن بیشتر از این اینجا نگهت دارن، فعلا.
با عجله از کلانتری اومدم بیرون و به سمت همون رستورانی که فرید گفته بود رفتم. به خاطر اینکه نزدیک ظهر بود، خیابون داشت کم‌کم شلوغ میشد. اینجا هم‌که فقط بلدن کنار خیابونا درخت بکارن؛ کار دیگه‌ای که بلد نیستن. به رستوران رسیدم و رفتم داخل. رستوران شیک باکلاسی بود؛ اما چندان شلوغ نبود؛ شاید حدود پنجاه نفر داخلش بودن. فرید تا من رو دید واسم دست تکون داد. رفتم پیشش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : h.v_asel

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا