متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های او | مهسا اسلامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MAHSA ESLAMI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 181
  • کاربران تگ شده هیچ

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام او
عنوان دلنوشته:
او.
نویسنده:
مهسا اسلامی
مقدمه:

او را هیچ‌کس نمی‌فهمید؛
حفره‌ای در او بود که با هیچ‌چیز کامل نمی‌شد،
چیزی مانند سیاه چاله‌ای سیری ناپذیر... .
انگار انتهای قلب‌اش پاره بود و چیزی در آن باقی نمی‌ماند.
انگار قلبش تاریکِ تاریک بود، آن‌قدر تاریک که برای دیدن محتویاتش نیاز به نوری عظیم بود،
نورالانور هم انگار برای او کم بود؛
امتحانش ضرری نداشت، امتحان کرده بود.
با هر نوری که بگویید؛
اما انگار نه انگار... .
تلاش‌ها بیهوده است،
تنها کسی که می‌توانست کمکش کند، خودش بود!
نجات دهنده خودش است!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : MAHSA ESLAMI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S.LOTFI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #3

دلم می‎خواهد کمی با او حرف بزنم.
اویی که هست اما انگار نیست؛
اویی که کم‎کم هیچ‎چیز ازش باقی نمی‎ماند... .
او را دارند از خودش می‎گیرند و او فقط تنها کسی‎ست که می‎تواند در برابر آنها ایستادگی کند و خودش را نجات دهد،
می‎دانید دیگر؟ او تنها نجات دهنده است.
او!
من می‎دانم که می‎توانی خودت را نجات دهی‎.
می‎دانم، می‎دانم کسی که بین آنهاست قلب و روحت را تسخیر کرده است؛
اما اگر کمی تأمل کنی شک نکن که خواهی فهمید خودِ او جزء همان‎هاست... .
امید واهی به تو نمی‎دهم اویِ عزیزم؛ اما می‎دانم که تو می‎توانی؛
زیرا من برای ادامه دادن به تو نیازمندم.
دوستت دارم اویِ عزیز!

 
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
حرف‎هایی را که قورت داده‌ای را بالا بی‌آور،
آن‎ حرف‎ها گمان نکن که دفن شده‎اند؛ خیر عزیزکم!
آن حرف‎ها جایی در اعماق وجودت هستند،
آن حرف‌ها چنان بر رویِ هم انباشته می‌شوند که روزی خِرت را می‌گیرند.
آن حرف‌ها به داد تبدیل می‌شوند و شاید بر سر عزیزانت فرود بی‎آیند.
صدایت را می‎شنوم، می‌دانم که می‌خواهی چیزی بگویی اما کلماتت را پیدا نمی‎کنی!
آنچه که می‌خواهی بگویی درون‌ت می‌جوشد اما بالا نمی‌آید؛
می‌دانی چرا اویِ عزیزم؟
زیرا حرف‌هایی را که قورت داده‌ای برروی هم انباشته شده‌اند و بزرگ‌تر از آن‌ هستند که بیرون بی‌آیند.
پس حرف‌هایت را قورت نده، هرچه می‌خواهی بگو.
من اینجا می‌مانم تا خودتت را پیدا کنی و هردویمان را نجات دهی!
دوستت دارم اویِ عزیز!
 
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #5

اویِ عزیز!
از تو تمنا می‌کنم، گاهی اوقات به عنوان یک فردِ بالغ تصمیم گیری را انجام بده.
با خود بگو:
این آخرین باری‌‌ست که اجازه داده‌ام چنین حسی را به من بدهند؛
و روی حرفت باایست!
چه خانواده باشد، چه دوست.
احساسات تو، قلبِ تو، روحِ تو نباید با رفتارهای آنها از بین بروند.
هربار که آن‌ها را می‌بخشی؛ آن‌ها برایشان درس عبرت نمی‌شوند که نباید با تو این‌گونه رفتار کنند.
اوی عزیز؛ از تو تمنا می‌کنم این کار را برای هردوی‌مان انجام بده!
همیشه دوستدارِ تو هستم!
 
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
اویِ‌زیبا؛
سلام!
می‌دانم که امشب خسته‌تر از هر شب دیگری هستی،
می‌دانم که امشب با تمام وجود روحِ آسیب پذیرت‌ خرد شد و تو تنها اشک از چشمانِ قهوه‌‌ای رنگت پائین آمد… .
می‌دانم که دیگر حوصله‌‌ای برای غصه خوردن، برایِ بغض کردن و اشک ریختن، برای درد کشیدن را نداری!
می‌دانم که دیگر سِر شده‌‌ای و یا هرچیزی را رها می‌کنی و یا می‌سازی‌اش… .
می‌دانم که اسم این احساسات منطقی شدن نیست؛ چیزی‌ست به نامِ خستگی!
آدم از یک جایی به بعد خسته می‌شود؛
اما من با تمامِ خستگی‌‌ات هنوز دوستت دارم و به تو اطمینان دارم که می‌توانی هردویمان را نجات دهی!
 
امضا : MAHSA ESLAMI

MAHSA ESLAMI

مدیر بازنشسته
سطح
38
 
ارسالی‌ها
1,719
پسندها
40,941
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
سلام او!
امشب سخت‌ترین تصمیم زندگی‌ات را گرفتی و خدا را شکر انجامش داده‌‌ای.
دل کندن را یاد گرفته‌ای و این فراتر از بسیار خوب است!
می‌دانم که تمام تنت می‌لرزد، می‌دانم که چشمان قهوه‌ای رنگت مدام پر از قطره‌های اشک می‌شود، می‌دانم که می‌خواهی حداقل او را نگه داری!
اما عزیز دورِ من؛ تو بعد از تصمیم بسیار خوبت بزرگ می‌شوی و با دستی پر از افتخار و شادمانی و حالِ خوب باز می‌گردی!
امشب بسیار به من نزدیک شده‌‌ای؛
بیا!
بیا و من را در آغوش بگیر؛ من در خانه‌ای متروک و تاریک گرفتار شده‌ام‌‌،
من از اینجا برایت حس‌های خوب انتقال می‌دهم تا تو بتوانی هردویمان را نجات دهی!
متشکرم از تصمیم امشبت و امیدوارم بر تصمیمت بمانی!
دوستدارِ تو… .
 
امضا : MAHSA ESLAMI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا