- نویسنده موضوع
- #1
به نام او
عنوان دلنوشته:
او.
نویسنده:
مهسا اسلامی
مقدمه:
او را هیچکس نمیفهمید؛
حفرهای در او بود که با هیچچیز کامل نمیشد،
چیزی مانند سیاه چالهای سیری ناپذیر... .
انگار انتهای قلباش پاره بود و چیزی در آن باقی نمیماند.
انگار قلبش تاریکِ تاریک بود، آنقدر تاریک که برای دیدن محتویاتش نیاز به نوری عظیم بود،
نورالانور هم انگار برای او کم بود؛
امتحانش ضرری نداشت، امتحان کرده بود.
با هر نوری که بگویید؛
اما انگار نه انگار... .
تلاشها بیهوده است،
تنها کسی که میتوانست کمکش کند، خودش بود!
نجات دهنده خودش است!
عنوان دلنوشته:
او.
نویسنده:
مهسا اسلامی
مقدمه:
او را هیچکس نمیفهمید؛
حفرهای در او بود که با هیچچیز کامل نمیشد،
چیزی مانند سیاه چالهای سیری ناپذیر... .
انگار انتهای قلباش پاره بود و چیزی در آن باقی نمیماند.
انگار قلبش تاریکِ تاریک بود، آنقدر تاریک که برای دیدن محتویاتش نیاز به نوری عظیم بود،
نورالانور هم انگار برای او کم بود؛
امتحانش ضرری نداشت، امتحان کرده بود.
با هر نوری که بگویید؛
اما انگار نه انگار... .
تلاشها بیهوده است،
تنها کسی که میتوانست کمکش کند، خودش بود!
نجات دهنده خودش است!
آخرین ویرایش توسط مدیر