- تاریخ ثبتنام
- 20/8/24
- ارسالیها
- 160
- پسندها
- 386
- امتیازها
- 1,963
- مدالها
- 4
سطح
4
- نویسنده موضوع
- #131
حسام سری تکان داد و سکوت سنگینی میان هرسه ما سایه انداخت. هر سه ما با نگاه کردن به اطراف خودمان را سرگرم کردیم. کمی بعد حمید گفت:
- من برم سرویس بهداشتی الان میام.
از میز که بلند شد استرس من بیشتر شد. اینبار من و حسام تنها میشدیم. تا جاییکه برای غلبه به استرسم پاهایم را تکان میدادم. عجیب بود آنروز انقدر بیقرار بودم و حضور حسام برایم سنگین شده بود. مدتی بعد روی از نگاه کردن به مهمانها برگرداندم و باز هم نگاهم به نگاه حسام گره خورد. هردو زود نگاه از هم برگرفتیم. جو همچنان برایم سنگین بود اما دلم میخواست سر صحبتی از سوی او باز شود. شاید که دیوار این دلخوریها بالاخره فروریزد اما سکوت ما را جز آن موسیقی تند و صدای سوت و دست بقیه چیز دیگری نشکست و من باز به آن کتابی که حتی به آن...
- من برم سرویس بهداشتی الان میام.
از میز که بلند شد استرس من بیشتر شد. اینبار من و حسام تنها میشدیم. تا جاییکه برای غلبه به استرسم پاهایم را تکان میدادم. عجیب بود آنروز انقدر بیقرار بودم و حضور حسام برایم سنگین شده بود. مدتی بعد روی از نگاه کردن به مهمانها برگرداندم و باز هم نگاهم به نگاه حسام گره خورد. هردو زود نگاه از هم برگرفتیم. جو همچنان برایم سنگین بود اما دلم میخواست سر صحبتی از سوی او باز شود. شاید که دیوار این دلخوریها بالاخره فروریزد اما سکوت ما را جز آن موسیقی تند و صدای سوت و دست بقیه چیز دیگری نشکست و من باز به آن کتابی که حتی به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.