- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 553
- امتیازها
- 3,113
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #281
زهرا اخمآلود روی از من گرفت و به تندی غرید:
- هربار من رو مثل حسام احمق فرض میکنی و دروغ میگی فرگل! دروغ عادتت شده. تو عادت کردی برای نجات خودت دروغ بگی و موقتاً خودت رو نجات بدی. به این کار معتاد شدی، ولی نمیدونی این دروغها موقتاً ازت حمایت میکنند و عاقبت یه روز این حبابی که برای محافظت از خودت ساختی میترکه و نابود میشه. من اگه مجبورت کردم فقط و فقط به خاطر خودت بوده، بعد از این کاری به کارت ندارم. بدون با این کارت این شادی که الان داری هم زودگذره و دوباره به همون روزهای تلخ برمیگردی شاید هم بدتر! دیگه با من حرف نزن فرگل به قدری از دستت عصبانیم که اگه یک کلمه حرف بزنی زبونم تیز میشه و دلت رو میشکنم.
این را گفت و با حالت قهر از من روی برگرداند و به اتاقش رفت و در را محکم به هم...
- هربار من رو مثل حسام احمق فرض میکنی و دروغ میگی فرگل! دروغ عادتت شده. تو عادت کردی برای نجات خودت دروغ بگی و موقتاً خودت رو نجات بدی. به این کار معتاد شدی، ولی نمیدونی این دروغها موقتاً ازت حمایت میکنند و عاقبت یه روز این حبابی که برای محافظت از خودت ساختی میترکه و نابود میشه. من اگه مجبورت کردم فقط و فقط به خاطر خودت بوده، بعد از این کاری به کارت ندارم. بدون با این کارت این شادی که الان داری هم زودگذره و دوباره به همون روزهای تلخ برمیگردی شاید هم بدتر! دیگه با من حرف نزن فرگل به قدری از دستت عصبانیم که اگه یک کلمه حرف بزنی زبونم تیز میشه و دلت رو میشکنم.
این را گفت و با حالت قهر از من روی برگرداند و به اتاقش رفت و در را محکم به هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.