• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماه تمام من | فاطمه ترکمان کاربر انجمن یک رمان

ژولیت

کاربر انجمن
سطح
6
 
ارسالی‌ها
293
پسندها
553
امتیازها
3,113
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #291
خندید و گفت:
-‌ دیگه جدایی داره تموم میشه، این زهرا خانوم هم که به بهراد ما بله نگفت من تو رو زودتر ببرم.
نفسم را بیرون دادم، در درون غوغایی به پا بود، گفتم:
-‌ به مادرت کی می‌خوای درباره من بگی؟
-‌ سر فرصت میگم.
دست و پایم از استرس شروع به لرزیدن کردند، به زور به خودم غلبه کردم و گفتم:
-‌ اگه درمورد من با مادرت صحبت کردی اسمی از من نبر. نمی‌خوام تو حقیقت رو اون‌جور که واقعی هست بفهمی.
-‌ فرگل چی داری میگی؟! تو از مامان من چه دیدی داری؟ این چه حرفیه!
بغض‌آلود گفتم:
-‌ ببین یه سری چیزها هست که اگه زودتر به مادرت بگی مادرت واقعیت رو یه جور دیگه نشونت میده. حسام به من اعتماد کن! من هرچه‌قدر هم آدم پستی باشم قصد ندارم این‌جا به نفع خودم حرف بزنم و واقعاً فقط و فقط حقیقت رو بهت میگم. تصمیمش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

کاربر انجمن
سطح
6
 
ارسالی‌ها
293
پسندها
553
امتیازها
3,113
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #292
نفس عمیقی کشیدم و در را بستم و با عجله از پله‌های راه‌پله پایین رفتم. او در ماشین منتظرم بود وقتی سوار شدم به نظر روی مود نبود و کمی ناراحت و آشفته به نظر می‌رسید، اما با دیدن من چهره‌اش شکفت و لبخندی زد و بعد نگاه دقیقی به من انداخت و گفت:
-‌ رنگت پریده یا من این‌طور حس می‌کنم؟
سعی کردم به اضطرابم غلبه کنم گفتم:
-‌ نه خوبم، ولی تو به نظر زیاد خوب نمیای.
ماشین را حرکت داد و گفت:
-‌ ظهر یه بحث کوچک تلفنی با مامان داشتم.
-‌ سر چی؟
-‌ سر ازدواجم!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
-‌ نگفتی که انتخابت منم؟!
-‌ اصلاً قبول نمی‌کنه از ایران زن بگیرم چه برسه به این‌که بخوام حرف از تو بزنم.
خیالم راحت شد که قرار است طبق نقشه پیش برویم و بعد گفتم:
-‌ خب چه‌طور متقاعدش کردی که امروز من رو ببینه؟
-‌ گفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ژولیت

کاربر انجمن
سطح
6
 
ارسالی‌ها
293
پسندها
553
امتیازها
3,113
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #293
سری تکان دادم و از روی تخت بلند شدم و او از اتاقش خارج شد به دنبالش روانه شدم و بدرقه‌اش کردم. بعد از رفتن او با دلشوره‌ای که هی به جانم چنگ می‌انداخت دست و پنجه نرم می‌کردم. من ماندم و خانه‌ای پر خاطره که سرنوشت من با صاحب این خانه گره خورده بود. تمام لحظات با هم بودن‌مان جلوی چشمم بود و به این فکر کردم که اگر حسام نتواند این واقعیت را قبول کند با خاطره‌هایی که با جان و روحم عجین شده چه کنم؟ اگر مرا نبخشد چه کنم؟قسم می‌خورم که اگر ترکم کند دیگر زندگی برایم مفهوم ندارد من به امید او هرروز چشم به این دنیای خاکستری باز می‌کردم به فکر دیدن لبخندش و آن نگاه گیرا و چشمان مجذوب کننده‌اش شبم را صبح می‌کردم. گوشه به گوشه خانه را نگاه می‌کردم و خاطره‌هایم جلوی چشمانم جان می‌گرفت. ممکن نبود بنشینم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا