- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 553
- امتیازها
- 3,113
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #291
خندید و گفت:
- دیگه جدایی داره تموم میشه، این زهرا خانوم هم که به بهراد ما بله نگفت من تو رو زودتر ببرم.
نفسم را بیرون دادم، در درون غوغایی به پا بود، گفتم:
- به مادرت کی میخوای درباره من بگی؟
- سر فرصت میگم.
دست و پایم از استرس شروع به لرزیدن کردند، به زور به خودم غلبه کردم و گفتم:
- اگه درمورد من با مادرت صحبت کردی اسمی از من نبر. نمیخوام تو حقیقت رو اونجور که واقعی هست بفهمی.
- فرگل چی داری میگی؟! تو از مامان من چه دیدی داری؟ این چه حرفیه!
بغضآلود گفتم:
- ببین یه سری چیزها هست که اگه زودتر به مادرت بگی مادرت واقعیت رو یه جور دیگه نشونت میده. حسام به من اعتماد کن! من هرچهقدر هم آدم پستی باشم قصد ندارم اینجا به نفع خودم حرف بزنم و واقعاً فقط و فقط حقیقت رو بهت میگم. تصمیمش...
- دیگه جدایی داره تموم میشه، این زهرا خانوم هم که به بهراد ما بله نگفت من تو رو زودتر ببرم.
نفسم را بیرون دادم، در درون غوغایی به پا بود، گفتم:
- به مادرت کی میخوای درباره من بگی؟
- سر فرصت میگم.
دست و پایم از استرس شروع به لرزیدن کردند، به زور به خودم غلبه کردم و گفتم:
- اگه درمورد من با مادرت صحبت کردی اسمی از من نبر. نمیخوام تو حقیقت رو اونجور که واقعی هست بفهمی.
- فرگل چی داری میگی؟! تو از مامان من چه دیدی داری؟ این چه حرفیه!
بغضآلود گفتم:
- ببین یه سری چیزها هست که اگه زودتر به مادرت بگی مادرت واقعیت رو یه جور دیگه نشونت میده. حسام به من اعتماد کن! من هرچهقدر هم آدم پستی باشم قصد ندارم اینجا به نفع خودم حرف بزنم و واقعاً فقط و فقط حقیقت رو بهت میگم. تصمیمش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.