متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ مراقبتم چون مجبورم | علی‌یاد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع علی یاد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 311
  • کاربران تگ شده هیچ

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
54
امتیازها
33
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
مراقبتم چون مجبورم
نام نویسنده:
علی یاد
ژانر رمان:
#پلیسی ، #عاشقانه
کد رمان: 5760
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁
خلاصه:
فرزام 29 ساله که 12 سال از عمرش رو به عنوان یک نظامی در رسته حفاظت بوده و حالا طی یک تماس تلفنی برای ماموریت جدیدش تمام معادلاتش بهم می‌ریزه ، در سمت دیگه ماجرا ستاره 19 ساله که کاملاً مخالف شخصیت فرزام یه دختر شر و شیطونه؛ که قراره فرزام رو با اخلاقای عجیب سخت گیرانش هم دیوونه کنه و اینکه حسابی از دستش حرص بخوره...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,416
پسندها
26,185
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روحـــناهی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] S@h@r

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
54
امتیازها
33
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه :
جواب هر سوالی سکوته جواب هر درخواستی سکوته جواب هرچیزی که می‌بینی و می‌شنوی سکوته تو فقط به دستورات پاسخ میدی و پاسخ تو عمل کردنته نه زبونت. این اولین بخش شروع آموزشم به عنوان یک پلیس محافظ بود و آخرین درسی که هرگز نباید خلافش عمل...

دوستان من از هیچ انتقادی ناراحت نمی‌شم حتی منفی‌ترین‌هاش، پس بدونِ هیچ تعارفی هر ذهنیتی که نسبت به نوشته‌هام دارین لطفاً باهام در میون بزارین ممنونم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
54
امتیازها
33
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
دوماه از آخرین ماموریتی که رفتم می‌گذره و فکر امانمو بریده ؛ کنترل افکارم زمانی که بی‌کارم برام مثل سرکشیدن جام زهر و منتظر مرگ بودنه.
به سمت ورودی خونه رفتم و بعد از برداشتن سویچ ماشینم وارد حیاط شدم. چشمم به تنها رفیق تنهاییام افتاد بنزی که تنها معشوقه زندگیم بود چه روزهایی که همسفر تنهاییام بوده، سوارش شدم و بعد از باز کردن در خونه با ریموت به سرعت از حیاط خارج شدم بی‌هدف توی خیابون می‌چرخیدم برای منی که کوچیک‌ترین حرکات افراد بخاطر زندگی به عنوان یه نظامی پر از دلیل‌های خاصه، بیکار بودن و ذول زدن به مردم از پشت شیشه دودی ماشین و قضاوت کردنشون از حالت‌های رفتاری و چهرشون تقریباً تبدیل به یه تفریح شده برای وقتای بیکاریم، با دیدن دوتا پسر جوون کنار خیابون که خیلی غم‌زده درحال سیگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
54
امتیازها
33
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
با دیدن من که تقریباً قدش تا وسطای سینم بود و هیکلی که یک سوم منم نبود انگار فهمید داد و بی‌دادش قراره کار دستش بده پس خیلی آروم با لحنی ترسیده گفت:
- هیچی آقا گفتم مراقب باش!
و بدون این‌که صبر کنه جوابی بهش بدم سریعاً سوار ماشینش شد و از خیابون دور شد.
اما باعث نشد که یادم بره من برای چی این همه عجله داشتم پس سریعاً سوار ماشین شدم و با نهایت سرعت به سمت خونه رفتم بعد از وارد شدن به خونه وارد حمام شدم و یه دوش مختصر گرفتم طبق معمول پیراهن مشکلی شلوار پارچه‌ای مشکی که فیت پام بود و در ضمیمه جوراب و کفش‌های چرمی مشکیم. رفتم سراغ داداش کوچیکه موتور هایابوسایی که هدیه پدرم بعد از قبول شدن توی دانشکده بود.
سوارش شدم و بعد از گذاشتن ایرپادم و عینک ریبنی که هدیه فرهاد بعد از قبولیم توی دانشکده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
54
امتیازها
33
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
نفسم حبس شد این حجم از ابهتی که داشت همیشه برام تحسین برانگیز بود اما این‌بار نمی‌دونم چرا ولی بهم برخورد، سعی کردم ساکت باشم که حرفای سردار به پایان برسه.
- برگردیم به کار.
چهره‌ش جدی‌تر شد و ادامه داد:
- تو باید از دخترم به مدت یک‌سال مراقبت کنی.
چون جایی که دارم میرم صددرصد برای آسیب زدن به مأموریتی که پنج‌ساله براش نقشه کشیدیم سراغ خانوادم میان و من شخصی قابل اعتماد‌تر از تو نمی‌شناسم. خوب گوش کن موی شمرده تحویلت میدم و موی شمرده تحویل میگیرم، در عملکرد آزادی در تصمیم‌گیری در شرایط خاص آزادی هیچکس حتی دوستاش نباید از نظرت دور بمونن. ملاقات و بیرون رفتن براش آزاده هیچ محدودیتی نداره پس نمی‌خوام حس کنه براش یه مراقب گرفتم که آزادیش رو سلب کنم می‌خوام تا زمانی که برمی‌گردم به هیچی جز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
54
امتیازها
33
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
سعی کردم فکرم‌ رو آزاد کنم من اینجا نیستم که مسائل شخصیم رو وارد کار کنم پس پله‌هارو دوتادوتا بالا رفتم و وارد سالن اداره شدم. مثل همیشه سکوت مطلق بود و تنها صدای اضافه‌ای که می‌شد شنید صدای کیبورد کامپیوتر‌ها و کولری بود که بخاطر گرما همیشه روشن بود.
زمانی که بقیه متوجه حضورم شدن اکثراً بخاطر اخلاق تندی که داشتم با اخم روشون ازم گرفتن. چشمم به محمودی افتاد شخصی که تازه پنج ماهه که به اداره منتقل شده و همیشه رفتاراش بیش از حد معمول مرموز به نظر میاد، با اخم ذول زدم بهش که متقابلاً پاسخ داد و سرشو به برگه‌هایی که جلوش بودن گرم کرد، تنها کسی که بهم لبخند میزد هم دوره‌ایم امیر بود که وقتی دید مثل همیشه تمام اجزای صورتم برای یه اخم غلیظ در تلاشن لبخند روی صورتش ماسید و آروم به سمتم اومد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
54
امتیازها
33
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
اما راهی برای مخالفت نبود پس با چهره‌ای که مخالفت توش موج میزد رو به سرهنگ گفتم:
- چشم قربان باعث افتخارمه که نفر اول لیست شما بودم.
سرهنگ سری به نشانه تأیید تکون داد و گفت:
- ساعت چهار به آدرسی که برات ارسال میشه میای چون قرار همین امروزه و امشب سردار ایران رو از راه هوایی ترک میکنن.
- چشم قربان.
- می‌تونی بری.
- اطاعت، با اجازه.
- خدانگهدار.
در اوج عصبانیت بعد از احترام گذاشتن از اتاق سرهنگ خارج شدم و با تصور اینکه قراره با بیست و نه سال سن بچه‌داری کنم مغزم شروع به سوت کشیدن کرد، اما من یاد گرفته بودم که تابع دستورات باشم پس در سکوت کامل بدون صحبتی با امیر که چشماش خبر انتظارش برای صحبت با من بعد از خروجم رو می‌داد از اداره خارج شدم، به موتورم که رسیدم روشنش کردم و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا