• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ مراقبتم چون مجبورم | علی‌یاد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع علی یاد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 250
  • کاربران تگ شده هیچ

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
48
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
مراقبتم چون مجبورم
نام نویسنده:
علی یاد
ژانر رمان:
#پلیسی ، #عاشقانه
کد رمان: 5760
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁
خلاصه:
فرزام 29 ساله که 12 سال از عمرش رو به عنوان یک نظامی در رسته حفاظت بوده و حالا طی یک تماس تلفنی برای ماموریت جدیدش تمام معادلاتش بهم می‌ریزه ، در سمت دیگه ماجرا ستاره 19 ساله که کاملاً مخالف شخصیت فرزام یه دختر شر و شیطونه؛ که قراره فرزام رو با اخلاقای عجیب سخت گیرانش هم دیوونه کنه و اینکه حسابی از دستش حرص بخوره...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,407
پسندها
26,141
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
محل سکونت
ایران
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روحـــناهی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] S@h@r

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
48
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه :
جواب هر سوالی سکوته جواب هر درخواستی سکوته جواب هرچیزی که می‌بینی و می‌شنوی سکوته تو فقط به دستورات پاسخ میدی و پاسخ تو عمل کردنته نه زبونت. این اولین بخش شروع آموزشم به عنوان یک پلیس محافظ بود و آخرین درسی که هرگز نباید خلافش عمل...

دوستان من از هیچ انتقادی ناراحت نمی‌شم حتی منفی‌ترین‌هاش، پس بدونِ هیچ تعارفی هر ذهنیتی که نسبت به نوشته‌هام دارین لطفاً باهام در میون بزارین ممنونم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
48
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #4
دوماه از آخرین ماموریتی که رفتم می‌گذره و فکر امانمو بریده ؛ کنترل افکارم زمانی که بی‌کارم برام مثل سرکشیدن جام زهر و منتظر مرگ بودنه.
به سمت ورودی خونه رفتم و بعد از برداشتن سویچ ماشینم وارد حیاط شدم. چشمم به تنها رفیق تنهاییام افتاد بنزی که تنها معشوقه زندگیم بود چه روزهایی که همسفر تنهاییام بوده، سوارش شدم و بعد از باز کردن در خونه با ریموت به سرعت از حیاط خارج شدم بی‌هدف توی خیابون می‌چرخیدم برای منی که کوچیک‌ترین حرکات افراد بخاطر زندگی به عنوان یه نظامی پر از دلیل‌های خاصه، بیکار بودن و ذول زدن به مردم از پشت شیشه دودی ماشین و قضاوت کردنشون از حالت‌های رفتاری و چهرشون تقریباً تبدیل به یه تفریح شده برای وقتای بیکاریم، با دیدن دوتا پسر جوون کنار خیابون که خیلی غم‌زده درحال سیگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
48
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #5
با دیدن من که تقریباً قدش تا وسطای سینم بود و هیکلی که یک سوم منم نبود انگار فهمید داد و بی‌دادش قراره کار دستش بده پس خیلی آروم با لحنی ترسیده گفت:
- هیچی آقا گفتم مراقب باش!
و بدون این‌که صبر کنه جوابی بهش بدم سریعاً سوار ماشینش شد و از خیابون دور شد.
اما باعث نشد که یادم بره من برای چی این همه عجله داشتم پس سریعاً سوار ماشین شدم و با نهایت سرعت به سمت خونه رفتم بعد از وارد شدن به خونه وارد حمام شدم و یه دوش مختصر گرفتم طبق معمول پیراهن مشکلی شلوار پارچه‌ای مشکی که فیت پام بود و در ضمیمه جوراب و کفش‌های چرمی مشکیم. رفتم سراغ داداش کوچیکه موتور هایابوسایی که هدیه پدرم بعد از قبول شدن توی دانشکده بود.
سوارش شدم و بعد از گذاشتن ایرپادم و عینک ریبنی که هدیه فرهاد بعد از قبولیم توی دانشکده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
48
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #6
نفسم حبس شد این حجم از ابهتی که داشت همیشه برام تحسین برانگیز بود اما این‌بار نمی‌دونم چرا ولی بهم برخورد، سعی کردم ساکت باشم که حرفای سردار به پایان برسه.
- برگردیم به کار.
چهره‌ش جدی‌تر شد و ادامه داد:
- تو باید از دخترم به مدت یک‌سال مراقبت کنی.
چون جایی که دارم میرم صددرصد برای آسیب زدن به مأموریتی که پنج‌ساله براش نقشه کشیدیم سراغ خانوادم میان و من شخصی قابل اعتماد‌تر از تو نمی‌شناسم. خوب گوش کن موی شمرده تحویلت میدم و موی شمرده تحویل میگیرم، در عملکرد آزادی در تصمیم‌گیری در شرایط خاص آزادی هیچکس حتی دوستاش نباید از نظرت دور بمونن. ملاقات و بیرون رفتن براش آزاده هیچ محدودیتی نداره پس نمی‌خوام حس کنه براش یه مراقب گرفتم که آزادیش رو سلب کنم می‌خوام تا زمانی که برمی‌گردم به هیچی جز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
48
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #7
درو باز کردم‌ و وارد شدم، بعد از احترام نظامی که به سرهنگ گذاشتم و شنیدن کلمه آزادی جلو‌تر رفتم و روی صندلی کنار میزش نشستم و منتظر شدم که شرح وضعیت شروع بشه و سرهنگ بعد از امضا کردن برگه‌ای که جلوش بود عینکش رو روی صورتش تنظیم کرد و چشماشو به چشمام دوخت و گفت:
- می‌دونم که سردار همه چی رو بهت گفته اما؛ برای تکمیل و تأکید بیشتر الآن این‌جایی، فکر کنم خودت می‌دونی من و سردار به اندازه سن تو رفاقت داریم پس نمی‌خوام جلوش شرمنده بشم که البته بعد از فهمیدن اینکه مأموریت قراره به تو سپرده بشه خیالم راحت شد.
از اینکه هرگز اجازه ندادم حتی سخت‌ترین مأموریت‌ها منو به زانو در بیارن یه لحظه به خودم بالیدم، اما طولی نکشید که صدای سرهنگ باعث شد افکارم رو کنار بزنم و با چهره‌ای محکم‌تر بهش خیره بشم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

علی یاد

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
48
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #8
(ستاره)
با بی‌میلی و ناراحتی از اینکه چرا بابام بدون اینکه بهم چیزی بگه و فقط با گفتن خیلی واجبه که بیای ‌این‌جا؛ از پنجره اتاقم به حیاط خیره شده بودم. آخه من چهار ساله که بعد از فوت مادرم دیگه پامو توی این خونه نذاشتم. بعد از مرگ مامان حتی دیگه دلم نمی‌خواست سوار تابی که با هزار ذوق از بابا خواسته بودم و برام توی حیاط باغ گذاشته بودن بشم چون همیشه مامان بود که با شعر‌ای قشنگش که بین همشون قربون صدقم می‌رفت روی تاب هولم می‌داد. با این فکر قطره اشکی از چشمام سرازیر شد که صدای آیفون اجازه سوگواری بیشتر بهم نداد و بعدش صدای بابا که گفت:
- اومد.
و در حیاطو باز کرد، یعنی کی اومد؟
چشمام رو به در حیاط دوخته بودم. هنوز لحظه‌ای از باز شدنش نگذشته بود که یه مرد حدوداً سی ساله با قدی که به جرئت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : علی یاد

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا