- ارسالیها
- 13
- پسندها
- 74
- امتیازها
- 83
- نویسنده موضوع
- #11
از ترس سریع به عقب بچرخم که دیدم مانیه
اون با تعجب و من شاکی، بهم زل زده بودیم
من :تو خجالت نمی کشی عین جن ظاهر می شی؟
مانی :ببخشید واقعا قبلش اطلاع ندادم خدمتتون. اینجا چیکار می کنی؟!.
مگه نباید الان خونه عموت باشی؟
من :کم تر حرف مفت بزن،چرا... ولی مثل هميشه دعوا شد برا همین زدم بیرون!
سری تکون دادو گفت
مانی :که این طور!.
بعد بهم نزدیک تر شد و چینی به دماغش داد و گفت
مانی:چه بوسیگاریم میدی، نکنه میخواستی خودتو خفه کنی؟.
خنده ای کردم و گفتم
من: نه بابا، خفه کردن روش های قطعی تر دیگه ای هم داره!.
هوا سرد بود گفتم چند نخی بکشم تو اینجاچکار می کنی؟!. کو حسام؟
مانی اخم ریزی کرد و گفت
مانی: خونه ...... منم اومدم از اون مغازه بالا یه چیزی بگیرم که نداشت
سری تکون دادم که دستشو دور دستام...
اون با تعجب و من شاکی، بهم زل زده بودیم
من :تو خجالت نمی کشی عین جن ظاهر می شی؟
مانی :ببخشید واقعا قبلش اطلاع ندادم خدمتتون. اینجا چیکار می کنی؟!.
مگه نباید الان خونه عموت باشی؟
من :کم تر حرف مفت بزن،چرا... ولی مثل هميشه دعوا شد برا همین زدم بیرون!
سری تکون دادو گفت
مانی :که این طور!.
بعد بهم نزدیک تر شد و چینی به دماغش داد و گفت
مانی:چه بوسیگاریم میدی، نکنه میخواستی خودتو خفه کنی؟.
خنده ای کردم و گفتم
من: نه بابا، خفه کردن روش های قطعی تر دیگه ای هم داره!.
هوا سرد بود گفتم چند نخی بکشم تو اینجاچکار می کنی؟!. کو حسام؟
مانی اخم ریزی کرد و گفت
مانی: خونه ...... منم اومدم از اون مغازه بالا یه چیزی بگیرم که نداشت
سری تکون دادم که دستشو دور دستام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش