نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #71
هر چشمی، به اندازه‌ای که دوستت دارد تو را می‌بیند
نزار قبانی
گفتمان‌آزاد | گفتمان آزاد رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان
با اینکه پیام پروفایل و خصوصی رو بیشتر دوست دارم ولی گفتمان‌آزاد هم داریم‌.

برای این شغل بیش‌ازحد گیج بود! پشت‌سر همکارش راه افتاده و به اتاق می‌رسم. پیش از ورود به اتاقی که تنها یک تخت داشت، از پرستار می‌پرسم:
-‌ حالش خوبه؟ دقیقا چه اتفاقی افتاده؟ حقیقتاً من فقط همکارش بودم. اصلا نمی‌دونم چرا با من تماس گرفتن. توضیح زیادی هم بهم ندادن.
پرستار جلوتر از من داخل اتاق می‌رود. بالای سرش روی تخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #72
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #73
بافاصله از او روی مبل راحتی می‌نشینم. پدرش عینک را برداشته و در دست می‌گیرد.
-‌‍ چه خبر؟ یادی از پدرت کردی.
بردیا دست‌هایش را بهم قلاب می‌کند.
-‌ من که همیشه جویای احوال‌تون هستم. یکی دوبار هم اومدم دم خونه کسی نبود در رو برام باز کنه.
رابطه‌شان کاملاً غریبانه است. گویی دوآشنای قدیمی ناگهان هم را دیده و قصد از سرباز کردن طرف مقابل را دارند.
-‌ حتما زمان بدی اومدی! به‌موقع می‌اومدی من خونه بودم. حوصله خانوم رو سرنبریم. شما خوبین؟
سعی می‌کنم لبخند بزنم، نمی‌توانم.
-‌ خوبم، ممنون.
بردیا دستش را پشت سرم گذاشته و خندان می‌گوید:
-‌ ترانه خیلی کم‌حرفه. در حد سؤالی که می‌پرسید جواب میده. نمی‌خواست بیاد اینجا، من بهش اصرار کردم.
اصراری نکرد، تنها گفت زود می‌رویم!
-‌ حق داره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #74
سکوتم را می‌شکنم. برگشته و خیره در چشم‌هایش لب‌هایم را تکان می‌دهم.
-‎ با خانوم نیاکان راحت‌ترم. البته تو خیلی دوست داری مثل پدرت، پریا صدام کنی، روت نمیشه. من احمق فکر کردم شباهتی که عرفان می‌گفت درحد خنده‌هامونه. کلی دنبال عکس پریا گشتم، آخر تو اتاق پدرت پیداش کردم. انقدر شباهت داشت که یه‌لحظه فکر کردم از آلبوم نوجوونی من برداشتنش.
راننده چندبار صدایم می‌زند. زمانی که از نرفتنم اطمینان حاصل می‌کند پایش را روی پدال‌گاز گذاشته و راه می‌افتد.
-‌ چی می‌خوای بگی؟ شک کردی به حس من به خودت؟ این علاقه هیچ ربطی به پریا نداره. این‌که تا حالا کسی تو رو اون‌طور که باید ندیده، مشکل چشم‌ اون‌هاست نه تو.
اشک‌هایم راه دهانم را پیدا می‌کنند.
-‌ شک؟ وای بردیا! تو اصلا نمی‌فهمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #75
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #76
-‌ سلام، خوش اومدید. بفرمایید.
دختری که قد بلندتری دارد به بازوی دختر دیگر ضربه می‌زند. گویی خودش روی حرف زدن ندارد. دختر بازویش را گرفته و شروع به صحبت می‌کند.
-‌ سلام. ما دو روز پیش اومدیم پیش یه خانوم پیری. گفتش برای استخدام باید امروز ساعت 12 بیایم و یه سری سوال از دوتا کتاب ازمون بپرسن. هر کدوم بهتر بودیم، استخدام می‌شیم.
به سرفه می‌افتم. او که گفته بود این دونفر نمی‌آیند. کمی فکر می‌کنم. چشم‌های ریز شده‌ام دنبال نقشه‌ای برای به بیرون فرستادن آن دو می‌گردد. همان‌که به‌جای خانوم مسن، و یا آن خانم تنها از کلمه پیر برای توصیف او استفاده کرده بود، حقش بود از راه دیگری وارد شوم.
-‌ آخ! خیلی متاسفم خانوم‌ها. دیر اومدید. منظورشون دیروز بود، نه امروز. باید دیروز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #77
سلام، سلام.
عکس قانون‌نامه گیله‌گل رو می‌تونید تو پروفایلم ببینید**


در ظرف غذای دیگر نزدیک شش کوفته نسبتاً بزرگ قرار داشت. حتی نگاه کردن به غذاهایش هم دل آدم را می‌برد، چه رسد به خوردن آن‌ها.
-‌ اوم... خب. گلی جون نمی‌دونم بین این دلبرها کدوم رو انتخاب کنم. الان باید غذا بخورم یا خجالت؟
میان ابروان نازکش چین می‌افتد.
-‌ از هردوش بردار. کشو دومی دوتا بشقابه. بیار بیرون. قاشقم تو پلاستیک هست. دوغ‌ها رو کجا گذاشتی؟
بطری‌های کوچک دوغ را روی سفره می‌گذارم.
-‌ خب این‌طوری نمیشه. اینمیز برای دونفر خیلی کوچیکه. میرم زیرانداز رو بیارم.
داخل اتاقک رفته و کسی را صدا می‌زند.
-‌ تری‌تری! بیا کمک.
تری دیگر که بود؟ این زن با عالم غیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #78
در دنیای خودم سیر می‌کردم که دستی چشم‌هایم را پوشاند.
-‌ پویان! فهمیدم طاها اومد در رو برات باز کرد. دست‌هات رو بردار.
-‌ تا آشتی نکنی همین وضعه.
دست‌هایم را روی دست‌هایش گذاشته و سعی می‌کنم آن‌ها را تکان دهم.
-‌ تو که داری میری دیگه چه فرقی به‌حالت می‌کنه من باهات قهر باشم یا آشتی؟
بوسه‌ای نرم روی موهایم می‌کارد.
-‌ ببین می‌خوام همه باهام بد باشن، ولی تو باز بشی همون ترانه سابق، زیبای خفته من. چی کار باید کنم؟
-‌ آدم شو! تمومش کن. برو پیش زنه...هر چی ازش گرفتی بهش پس بده، اونم هر چی از تو داره بهت میده و تمام.
دست‌هایش را از روی چشم‌هایم برمی‌دارد. چندبار پلک می‌زنم.
-‌ ساده‌ای خواهر من. و می‌خوام تو این سادگی زندگی کنی.
دست‌به‌کمر با اخم تماشایش می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #79
-‌ تو به‌خاطر باران این مسیر رو ادامه ندادی. تو خوشت اومده از آقایی کردن. از نشستن پشت بهترین ماشین‌ها، از زندگی تو یه ویلای بزرگ. تو وابسته این زندگی شدی. و دیگه کاری از دست من برنمیاد. چون راه فراری برای کسی که نمی‌فهمه وجود نداره.
از جا بلند شده و سمت در خروج می‌رود. طاها داخل آشپزخانه مانده و بیرون نمی‌آید. حتماً تا الان همه‌چیز را شنیده است.
-‌ پس من نفهم رو بذار به حال خودم. چون واقعاً عاشق این وضعیت شدم. تو هم اگه همچین زندگی‌ای داشتی ولش نمی‌کردی بیای تو این خراب‌شده بمونی. بابات رو هم که دیدی، تا فهمید پول‌دار شدم بی‌خیال این شد که کارم چیه و کجا زندگی می‌کنم. کم مونده بود بزنه رو شونه‌م بگه آفرین پسر خوب پول‌دارم. این اسمش خوشبختی نیست، پس چیه؟
پیش از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,620
پسندها
65,020
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
  • نویسنده موضوع
  • #80

یادداشت چهل و پنجم:
«زندگی‌ گاهی تند و گاهی بسیار آرام جلو می‌رود. این روزها از نوع تندش است. آن‌قدر سریع حرکت می‌کند که از نزدیک شدن به عید متعجب شده‌ام. همین دیروز اردیبهشت نبود؟ زمستان امسال دل‌گیر نبود. با گیله‌گل زندگی روی خوشش را نشان داده بود. فهمیدم نام سایه را برای علاقه پدرش به هوشنگ ابتهاج روی کتاب‌فروشی قرار داده است. پدرش این ملک را از قدیم داشته و او پس از بازگشت به ایران، تصمیم به تأسیس کتاب‌فروشی گرفته است. تک‌فرزند بوده و پدرش را خیلی زود از دست داده است. او سرپرست دو خواهر و برادر یتیم بوده که حال قد کشیده و برای خودشان زن و مردی شده‌اند. یکی‌شان دیار و دیگری دریا. خودش این نام‌ها را رویشان گذاشته است. دریا را تابه‌حال ندیده‌ام. ازدواج کرده و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا