نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمانِ کِی بیست و چهار | سارا پیامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع سارا پیامی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 168
  • کاربران تگ شده هیچ

سارا پیامی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
29
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
کِی24 (k24)
نام نویسنده:
سارا پیامی
ژانر رمان:
جنایی، معمایی، عاشقانه
کد رمان: 5793
ناظر رمان:
A asalezazi
خلاصه:
تیام هژیر، تاجر جوان و موفق به منظور قتل برادرش بازداشت می‌شود. سر تیتر خبرها مربوط به قتل وحشتناک و بی‌رحمانه ایلیا هژیر است!
در این بین روابط شکل می‌گیرد و در نهایت، رازهای روابطی فاش می‌شود!
حالا همه در لوپ گیر افتاده و به هم وصل می‌شوند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
3,143
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سارا پیامی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
29
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
قلم مو را روی بوم می‌کشد... دستانش می‌رقصد.
چشمانی دودو میزند، بوی خون می‌پیچد و او قلم مو را بر رنگ قرمز می‌زند.
بوم را رنگ می‌کند… و در تیغه کمری عرق سرد نشسته است!
قلم مو را در رنگ طلایی می‌زند… و دستانی هراسان حرکت میکند. رنگ طلایی شره می‌کند و آن طرف‌تر خون روی دیوار طرح زده است! خم می‌شود تا قلم مو دیگری را بردارد و آن‌طرف تر او خم میشود تا خون را بو بکشد...
بالا می آید و بوی رنگ را نفس میکشد و "الف" آخر حروف را طرح می‌زند. بالا می‌آید و می‌فهمد تمام شده!
طرحش را نگاه می‌کند و می‌بیند گوشه بام رنگ نخوره و قلم مو را در رنگ قرمز میزند.
تماشا می‌کند و می‌فهمد این‌بار متفاوت است، که تمام شده، شروع شده است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سارا پیامی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
29
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول:فعلا تساوی، مساوی است.

خاموشی زده‌اند. ساعد دست چپم را روی پیشانی‌ام می‌گذارم، دست راستم در حالت آماده باش است. پاهایم از هم فاصله زیادی دارند. نمی‌توانند چفت باشند. من این اجازه را نمی‌دهم. حتی اجازه نمی‌دهم خواب به سراغم بیاید. من به هوشیاری‌ام نیاز دارم. همیشه نیاز دارم و تنها یک بار غفلت کردم! یک بار خواب مرا برد! ناعادلانه بود.
مومیایی‌ام کرده‌اند که تکان نمی‌خورم، صدای خش‌خشی را می‌شونم که پلک‌هایم زیر ساعد دستم باز می‌شوند. مثل حیوانی عظیم جثه که خطر را حس میکند، خطر را بو میکشم. سنگینی سایه‌ایی را روی خودم حس میکنم، نفس عمیق میکشم و حرکت سریع دستش را به سمت پهلویم می‌فهمم که دست راستم سریع بالا می آید و مچ دستش را میگیرد، ساعدم را برمی‌دارم و در تاریکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سارا پیامی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
29
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #5
انگار زورش زیاد می‌شود که یکدفعه مچش را برمی‌گرداند و تیزی‌اش به پهلویم می‌خورد! قبل از آن‌که بار دیگر تیزی را نزدیک پهلویم کند و در شکم و پهلویم فرو کند، خودم را عقب می‌کشم و مچ دستش را می‌پیچانم و به پشتش می‌کشانم، تنه‌اش را به تخت دو طبقه می‌چسبانم و پشتش قرار می‌گیرم. عرق تمام بدنم را خیس کرده!
نفس‌نفس میزنم، می‌خواهم گلویش را ببرم! یک طرف گونه‌اش را به میله تخت طبقه دوم می‌چسباند و از گوشه چشم نگاهم می‌کند! می‌بینم که ساکن تخت دوم نیم خیز می‌شود و اوهم می‌فهمد که با صدایی دورگه، دوباره می‌غرد:
- بتمرگ سر جات!
مکث می‌کند ولی جرأت ندارد حرف بزند و دراز می‌کشد! پوزخند می‌زنم.
سرم را نزدیک گوشش می‌کنم، نگاهش می‌کنم، انگار درد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سارا پیامی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
29
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #6
. نگاهش میکنم و با صدایی آهسته می‌گویم:
-بهت نمیاد!
با تنفر در چشمانم خفه میگوید:
- حرو*م لقمه!
در نگاه دریده اش، لبخند میزنم! ناسزا روی من تاثیری ندارد! شاید حتی لذت هم میبرم.
صدای قدم هایی را هر دو، خارج از سلول می‌شنویم. به سمت تختم میروم و نگاهی به دیگر تخت ها می اندازم و رو به رضا دست طلا و فک سفت شده اش، نگاه زخمی‌اش و حتی میلی که می‌دانم می‌خواهد باز به سمتم حمله کند، ریشخند می‌زنم و می‌گویم:
-رو این تختا اگه مرده هم بود زنده میشد!
***
جاسیگاری را خالی میکند! و ظرف مربع شکل کریستال را روی کانتر می‌گذارد. کف دست‌هایش را روی کانتر می‌گذارد و سرش پایین می‌افتد... نفسش را عمیق بیرون میدهد و بوی تند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سارا پیامی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
29
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #7
اسماعیل به محمود جواب نمی‌دهد، به سیمین نگاه میکند! انگار برای لحظه‌ایی فراموش میکند که نگاه کردن به چشمان سیمین جسارت می‌خواهد.
- کلهرنیا بود.
سیمین یک قدم جلو می آید و چشم‌های سرخش را ریز می‌کند و کمی سرش را به سمت راست می‌چرخاند.
نگاهش به نگاه بیچاره اسماعیل است. میپرسد:
- چی گفت؟
اسماعیل انگار منگ است:
- میگه نمی‌تونه تو این پرونده باهامون همکاری داشته باشه!
سیمین دهانش جمع میشود و چروک‌های بالای لبش کمی آشکار می‌شود. نگاهش را می‌چرخاند و نزدیک‌تر مبل را پیدا می‌کند و می‌نشیند. سینه‌اش جلو و پشتش صاف است. تنها دست روی دست می‌گذارد و خیره فرش زیر پایش می‌شود!
محمود با چشمانی درشت شده و لحنی مبهوت و عصبی می‌گوید: ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سارا پیامی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
7
پسندها
29
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #8
چشم میبندد و با دست هایش به زانویش فشار می آورد و مینالد:
- دلم تیکه تیکه شده!
صدای باز شدن در چشم هایش را آرام باز میکند. نمیچرخد و اسماعیل جلو می آید... کنارش نمیشیند ولی مکث میکند و به سوی پنجره میرود و پشتش را به سیمین میکند. شانه های افتاده اش، سر سیمین را کج میکند. با آرامش میگوید:
- دنبال کاراش باش، جلسه دادگاه نزدیکه!
اسماعیل میچرخد. چشمانش کاسه خونه است و اشکی از گوشه چشم سیمین میچکد!
اسماعیل صدایش میلرزد:
- باور داری؟
سیمین لب روی لب میفشارد، چند دقیقه سکوت بینشان می آید و سیمین بلند میشود و روبرویش می ایستد. سرش را کمی بالا میگیرد تا خوب تماشایش کند، اشکی دیگر روی صورتش می آید و میگوید:
- پسرت، پسرمو کشته!
اسماعیل چشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا