روی سایت مجموعه دلنوشته سرابِ حضور‌ تو|Faezeh.44 کاربرانجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Faezeh.H
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 2,985
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
♡با نام یکتای بی همتا♡

نام دلنوشته:سرابِ حضور تو
نویسنده:فائزه حاجی حسینی


hwgd.jpg

مقدمه:
مدتهاست که از دیدگانم کَم شده ای،نیستی وناپیدایی!
این نبودن ها مرا به سمت هوایت می کشاند ودر عطش حضورت دیوانه ام می کند وناگهان،دربین اینهمه نیاز،از دور ردپای تورا نشانم می دهد ومرا سراسیمه به سمت تومی کشاند!
عزیزِگم شده ام،من حتی به داشتن ردِپای تو نیز قناعت دارم،اما افسوس،هربار که نزدیک می شوم، ردپایت گم می شود ومرا درخود گم می کند...
بین خودمان بماند،من از سرابِ حضور تو بینهایت متنفرم!


********
تمامی مطالب دلنوشته ی "سراب حضور تو" به قلم خودم (فائزه حاجی حسینی) بوده ومتنی از نویسنده ی دیگر در این مجموعه قرار داده نشده است.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
زندگی جاریست،می آید ومی گذرد.زمانی دلیلی برای بودن دارم وزمانی هرچه می گردم هیچ دلیلی برای زنده بودن، پیدا نمی کنم!هردو گذرا هستند وروزی خواهند گذشت...
ومن تنها برای این با زندگی دست وپنجه نرم می کنم،تا شاید روزی دوباره حضورت را با همین چشم هایم نظاره کنم!
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
همه می گویند،کاغذ مرهم تنهاییست،از درد ها،بی کسی ها وتنهایی ها می توان نوشت وخالی شد وبعد تکه ی خط،خطی شده اش را دور ریخت!
اما من حتی دلم به حال کاغذ نیز می سوزد!این حجم درد وغصه ی مرا،کاغذِ به این نحیفی، چگونه می تواند تاب بیاورد؟! این درد،نوشتی نیست‌...
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
چگونه می توان بر بی کسی اقرار کرد،وقتی همیشه،جای خالی تو مرا اقرار می کند!
همه برای تو هستند،آفتاب،آسمان،گل،عشق...همه برای تو ایستاده اند،من در جهان رنگی به غیر رنگ تو نمی بینم.عزیزگم شده ی من،بیا وببین حتی جای خالیت عطر تورا گرفته است!
 
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
عجیب است!اینکه هربار که قلم به دست می گیرم،ناخودآگاه از تو می نویسد و ورق های دفترم را از تو پر می کند!
چطور می شود که رفته باشی وهمچنان چشمان من به این در بماند وخیره شود؟مگر نگفته اند هرآن که از دیده رفته از دل نیز می رود؟سالها از دیده ی من رفته ای اما من هر روز منتظر تر می شوم،مجنون تر می شوم،عاشق تر می شوم!
 
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
خوبِ من،هوا خیلی سرد است،قلبم یخ زده،قلمم جوهر ندارد،روحم منجمد گشته است...
بگو ببینم،این سرمای زمستان است که دل مرا اینگونه به سردی می گراید،یا سرمای نبودن توست؟!
شاید توهم مرا دوست داشته باشی،همانقدر خالصانه که من باور می کنم وهمانقدر عاشقانه که تو تعریف می کنی.
فقط خدا کند زمستان ادامه نیابد،هوای سرد برای من خوب نیست؛دل که یخ بزند سخت به حالت اول برمی گردد،آن وقت است که هر گرمایی بیاوری گرم نمی شوم،آنوقت است که دلت برای خنده ها ودلبری هایم تنگ می شود!
عزیزمن،بیا تا دلم یخ نزده گرمای حضورت را به رخم بکش،اینجا دلی سخت نیازمند توست...
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
پاییز مرگ غریبیست؛باید خاطراتت را نگه داری ودر پاییز مرور کنی،باید موزیک های غمگین را در پاییز گوش بدهی واز کنار خانه اشان در فصل پاییز رد شوی،تا ببینی چطور تورا تا پای مرگ می کشاند ودریک آن جانت را می گیرد وخلاصت می کند!
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
خوبِ دوست داشتنی من،تورا دیدم وقسمت مرا دلبسته ی حضور تو کرد،این عطش از کجا سرچشمه می گیرد؟
عطشِ نگاه کردن بی امان به چشم های تو...
عادت ندارم تقدیر را سرزنش کنم،همین که سهم من از تو تنهاییست خوب است،همین که سهمی از تو داشته باشم کافیست!
 
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
گاهی بین حصاری از تنهایی گیر می کنی،این حصار آنقدر ادامه می یابد تا قرار را از تو بگیرد،گریه می کنی،داد می زنی،گلایه می کنی،اما هیچکدام دوای دردت نمی شود!
می خواهی ازین حصار تنهایی فرار کنی،اما نمی توانی...
آنجاست که خدا را صدا می زنی،برایش گلایه می کنی،گریه می کنی...
اما خدا با آرامش تمام نشدنیش تورا می نگرد وسکوت می کند،دلخور می شوی،با خودت می گویی:چرا خدا نجاتم نمی دهد؟!
بیشتر که می گذرد از خود بی خود می شوی،دیوانگی می کنی،اشک می ریزی اما می بینی هیچ چیز تغییر نکرده!
ارام که می شوی سعی می کنی دیگر از آن حصار چیزی به خاطرت نیاوری،به حصارتنهاییت عادت کنی وتصمیم می گیری بقیه ی زندگیت راهمینطور در اسارت بگذرانی!
و روزی می رسد که کاسه ی صبرت لبریز می شود، با تمام توان میله های حصارت را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
شاید روزگار بنا دارد با جای خالی تو،مرا پخته تر کند،نمی داند نبودنت مرا پخته نمی کند،خاکستر می کند!
آرزوهایم کشتی به ساحل نرسیده ایست که راه را در اقیانوس پرتلاطم گم کرده وبرای همیشه سرگردان مانده است...
کاش هرگز آرزوی تورا در کشتی آرزوهایم نمی گذاشتم،حالا تورا همراه با آرزویم گم کرده ام...
 
امضا : Faezeh.H
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا