نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رستن آندیا | آتنه کاربر انجمن یک رمان

Peace

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1
پسندها
4
امتیازها
0
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
رستن آندیا
نام نویسنده:
آتنه
ژانر رمان:
تاریخی، عاشقانه، درام
کد رمان: 5795
ناظر رمان: L.latifi❁ L.latifi❁

خلاصه:
بدبختانه یا خوشبختانه در زمانی به دنیا آمدم، که اطرافم پر از جنگ و کشت و کشتار بود! کسانی که برای ترقی حاضرند خون مردم بی‌گناه را بریزند و برای این موضوع خوشحالی می‌کنند و جشن می‌گیرند! من هرچند خواستم از این اقدامات وحشیانه دور شوم، اما متأسفانه، ناخواسته وارد دوران از زندگی‌ام شدم که راهی جز پذیرفتنش ندارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

M A H D I S

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
20
 
ارسالی‌ها
698
پسندها
9,693
امتیازها
24,973
مدال‌ها
37
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,470
امتیازها
9,703
مدال‌ها
9
  • #3
مقدمه: علت خلقتمان و به وجود آمدنمان چیست؟ آیا برای کشتن و قتل فقط در این دنیاییم؟ یا برای پیشرفت از راه درست؟ قطعاً لااقل من برای کشتن آدم‌ها تربیت نشده‌ام، من دنیا را جای بهتری برای آسایش مردم می‌کنم. حداقل تا جایی که روحی در جانم بماند!
 
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,470
امتیازها
9,703
مدال‌ها
9
  • #4
به اتفاق خواهر و پدرم، به خاکسپاری یکی از ژنرال‌هایی که به تازگی بر اثر کهولت سن جان باخته است آمدیم. پدر من سابقاً در جنگ، کنار این ژنرال که محال است اسمش را یاد بگیرم، حضور داشته و ایشان را دوست صمیمی خود می‌دانست. به همین دلیل امروز صبح وقتی که در اتاقش پشت میزش نشسته بود و با دقت کتاب نویسنده‌ها و هنرمندان موفق را می‌خواند، نامه‌ای که پست‌چی آورده بود را برایش بردم و بعد از خواندن دو خط اولش آهی کشید و با لحنی پر از غم گفت:
- افسوس دوست من، ما باهم در جنگ فتوحات زیادی به دست آوردیم... واقعاً متأسف شدم.
خاکسپاری را ساعت پنج عصر و با تشکیلاتی که لایق یک ژنرال موفق است در حضور صاحب‌منصبان و وزرای جنگ و همسرانشان برگزار می‌کنند. من و خواهر کوچک‌ترم سوزان اصرار کردیم که ما نیز به این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,470
امتیازها
9,703
مدال‌ها
9
  • #5
او هر بار به من می‌گوید:
- سرپیچی از دستور پادشاه جرم سنگینی دارد، باور دارم او منتظر موقعیتی‌ست که انتقام این سرپیچی من رو بگیره.
من هم برای آرام کردن خیالش می‌گویم:
- اگر می‌خواست انتقام بگیره، قطعاً همون موقع شما رو یا به زندان، یا به پای چوب دار می‌برد. او نمی‌تونه همچین ژنرال و وزیر جنگی رو که فتوحات زیادی به دست آورده و تمام مردم به او افتخار می‌کنند از بین ببرد.
سپس کمی آرام می‌شود، البته به خیال من. آن شب من و مادر علارغم تذکر‌هایی که پدر به ما می‌کرد و می‌گفت که از پنجره‌ها دور شویم و به ازدحام بیرون کاری نداشته باشیم، گوش ندادیم، تا بالاخره یک مرد قد کوتاه و چاق با تفنگش که مادر را نشانه گرفته بود، شلیک کرد و عاقبت تیر به کبد مادرم خورد و بعد از خونریزی زیاد با همان دهان باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,470
امتیازها
9,703
مدال‌ها
9
  • #6
- پس پدر کجاست؟
- مشغول صحبت با جناب لئو هستش.
سپس از گوشه‌ی چشم و با لبخندی که سعی داشت آن را پنهان کند، به آن‌ها اشاره کرد. من تنها کسی بودم که از علاقه‌ی او به جناب لئو ۲۳ ساله که قدی کوتاه و لاغر داشت اطلاع داشتم. او بیشتر خودش را میان مردان مسن و با تجربه می‌انداخت و با سؤال‌های خسته‌کننده، قصد داشت که معلومات خود را افزایش دهد. فکر کنم از خانواده‌ای فقیر یا لااقل متوسطی باشد، چون یونیفورم سبزش معلوم بود برایش تنگ است و همچنین سمت یقه‌اش رنگش را داشت از دست می‌داد.
به سمت دختر بزرگ ژنرال رفتیم و به او تسلیت گفتیم. نامش را انگار به زبان بیگانگان گذاشته‌اند، من هرچه قدر سعی کردم تلفظش را درست بگویم بازم نتوانستم و از این موضوع خیلی خجالت کشیدم. واقعاً ظاهری زیبا شبیه به ملکه‌ها را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,470
امتیازها
9,703
مدال‌ها
9
  • #7
ما قبلاً تقریباً هر شب در مهمانی‌های بزرگی شرکت می‌کردیم و اکثراً هم آن‌ها را شاه ترتیب می‌داد، اما خودش هرگز حضور پیدا نمی‌کرد، زیرا یا در حال کشورگشایی بود، یا مشغول نقشه کشیدن و تهیه تجهیزات جنگی. اما همسرش یا بهتر است بگویم ملکه "شارلوت دوم" میزبان این مهمانی‌ها بود و هربار سعی می‌کرد با روی خوش از مهمان‌هایش پذیرایی کند. در این ضیافت‌ها شنیده‌ام که او با پادشاه احساس خوشبختی نمی‌کند و حتی هفته‌ای یک‌بار به زور چند دقیقه یکدیگر را می‌بینند. انگار دیگر به هم احساس عاشقانه‌ای ندارند. ملکه شارلوت واقعاً زن زیبا، قد بلند و اندامی است، پوست سفید و لب‌های صورتی دارد. تنها نقطه‌ای ضعفش دماغ بزرگ و عقابی اوست. به‌هر‌حال هیچ تاثیر منفی در زیبایی او ندارد و خیلی هم به صورتش می‌آید! اما خوشبخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,470
امتیازها
9,703
مدال‌ها
9
  • #8
واقعاً حرف زدن در این مورد قلبم را به شدت می‌فشرد‌. با این‌که در تابستان هستیم اما احساس سرما می‌کردم. نمی‌خواستم دستش را رها کنم، وقتی به حرف‌هایش فکر می‌کردم احساس تنهایی به وجودم حمله‌ور می‌شد. نمی‌توانستم پدرم را در این وضع ببینم، نمی‌توانستم نبودش را تصور کنم، حتی حرف‌هایش هم من را وادار به گریه می‌کرد؛ اما باید قوی باشم نباید الان گریه کنم.
- دخترم... با این‌که مادرت بارها به من گفته بود که وارد سیاست نشوم اما گوش ندادم. من ماه‌ها مادرت رو که تو رو تازه به دنیا آورده بود تنها گذاشتم و به کشور‌ها و ایالات مختلف حمله می‌کردم‌. من برای ترقی زندگیم رو فدا کردم. واقعاً کار اشتباهی بود. اگر به این مسیر پا نمی‌ذاشتم شاید الان مادرتون زنده بود.
چند قلب از شیر‌قهوه‌ای که برایش درست کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,470
امتیازها
9,703
مدال‌ها
9
  • #9
تقریباً هشت صبح، با سر و‌ صداهای سوزان که با خدمتکار مشغول بحث بود، بیدار شدم. سرم را زیر پتو بردم تا صداها رو نشنوم اما فایده نداشت. بعد از تعویض لباس و پایین رفتن، دلیلش را از خدمتکار پیرمان که سالهاست پیش ما کار می‌کند پرسیدم.
- خانم سوزان می‌خواستند برای صبحونه خودشون نان شیرین درست کنند، اما تموم آرد رو ریختند.
سوزان که مشغول تمیز کردن دامنش بود گفت:
- من می‌تونم تنها کار‌ها رو انجام بدم، اما ژولی اجازه این کار رو بهم نمیده. آندیا تو یه چیزی بگو!
محکم گفتم:
- کمک ژولی باعث سریع‌تر آماده شدن نان و صبحونه میشه، دیگه الانم پدر هم بیدار میشن و بهتره که میز صبحونه سریع حاضر شه.
سپس از آشپزخانه بیرون آمدم، قصد داشتم پدر را صدا بزنم اما با شنیدن صدای پاهایش که از پله‌ها پایین می‌آمد منصرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,470
امتیازها
9,703
مدال‌ها
9
  • #10
بعد از صبحانه، من به بالکنی که ورودی آن پنجره‌ای اتاقم بود، رفتم. به خانه‌های ویلایی که باغ بزرگی داشتند نگاه می‌کردم و حسرتش را می‌خوردم. من از کودکی آرزو داشتم که هرروز در باغ خودمان قدم بزنم و روی صندلی کوچکی که زیر درخت بلوطمان است بنشینم و مشعول خواندن کتاب یا گلدوزی شوم. اما متأسفانه خانه ما هیچ حیاط یا باغی ندارد! و من از این موضوع خیلی ناراحت هستم. البته بالکن خانه را طوری با گل‌های رز و بابونه و درختچه‌های کوچک تزئین کرده‌ام که تقریباً همان حس و حال را بهم می‌دهد. مدتی است که به هیچ کدام از گل‌هایم آب نداده‌ام و پژمرده شده‌ اند. به همین دلیل پارچ آبی را از پایین آوردم، و عطش گل‌هایم را رفع کردم. بی‌چاره‌ها عجب گناهی کرده‌اند که یک حواس پرتی مثل من را مسئول مراقبتشان می‌دانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ☆هیرو☆

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا