• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رستن آندیا | هیرو کاربر انجمن یک رمان

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #51
سوزان با عجله به طرفم آمد، انگار می‌خواست چیزی بگوید، چیزی که شاید من را از تصمیمم منصرف کند. اما من حتی نگاهی به او نینداختم. بی‌هیچ حرفی، بی‌هیچ مکثی، پله‌ها را بالا رفتم. قدم‌هایم سنگین بود، اما مصمم. وارد اتاقم شدم و در را پشت سرم بستم، در را قفل کردم، انگار می‌خواستم خودم را از تمام دنیا جدا کنم.
همان‌جا پشت در، بی‌رمق فرو ریختم. زانوهایم دیگر توان نگه داشتنم را نداشتند. کف سرد اتاق را زیر دستانم حس می‌کردم. نه اشکی بود که بریزم، نه فریادی که رها کنم. فقط یک خلأ عمیق بود، مثل درونم که خالی شده بود. نگاهم به گوشه‌ای از اتاق دوخته شد، جایی که همیشه کتاب‌هایم را تلنبار می‌کردم، اما حالا هیچ چیز اهمیتی نداشت. ذهنم، که تا همین چند ساعت پیش پر از افکار و نگرانی بود، حالا خاموش شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #52
تمام پولی که باقی مانده بود را با دست‌هایی که از شدت اضطراب می‌لرزید، روی میز گذاشتم. صدای برخورد سکه‌ها با چوب خشک میز در اتاق ساکت طنین انداخت. بعد، بی‌حوصله و با دلی فشرده، جعبه‌ی جواهرات را باز کردم و دو قطعه از زیباترین جواهراتم را بیرون آوردم. آن‌ها را با احتیاط، کنار پول‌ها قرار دادم، طوری که انگار بخشی از قلبم را دارم روی میز می‌گذارم.
سوزان با چشم‌هایی سرخ و پر از اشک، دست‌های من را که هنوز بالای میز معلق مانده بودند، خیره نگاه می‌کرد. لب‌هایش می‌لرزید اما کلمه‌ای نمی‌گفت. کریس و ژولی هم ساکت نشسته بودند؛ سنگین، مثل مجسمه‌هایی فراموش‌شده در گوشه‌ی اتاق، تنها نگاهشان گاهی بین من و میز رفت و برگشت می‌کرد.
با صدایی که به زحمت می‌توانستم آن را آرام نگه دارم، گفتم:
- این تموم پولیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #53
دست‌هایش، با آن لرزش خسته و بی‌پناه، دورم حلقه شد. بوی تلخ گریه‌هایش در بینی‌ام پیچید.
من هم دست‌هایم را دورش حلقه کردم و برای لحظه‌ای، فقط لحظه‌ای، اجازه دادم بغضی که ساعت‌ها درونم چرخیده بود، راهی به بیرون پیدا کند.
در طول روز نتوانستم چیزی بخورم. فقط کنار پنجره، همان‌جایی که پدر همیشه آنجا می‌نشست، نشسته بودم و برای آخرین بار به مملکتم نگاه می‌کردم. انگار این پنجره، قاب خاطرات من است.
به مردمانی که در حال رفت و آمد بودند نگاه کردم. به پسر بچه‌ای که ملتمسانه روزنامه‌ی دستش را بالا گرفته تا شاید کسی آن‌ها را بخرد و سکه‌ای ناچیز به او بدهد. به کالسکه‌هایی که بی‌وقفه در حال رفت و آمد بودند. و من دیگر هیچوقت نمی‌توانم در بینشان باشم.
شاید کسی دلش برایم نسوزد، شاید در این روزنامه‌ها از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #54
با اولین پرتوهای رنگ‌پریده‌ی خورشید که از میان پرده‌ی نیمه‌باز پنجره به صورتم خورد، با وحشتی بی‌نام از خواب پریدم. پلک‌هایم هنوز سنگین بود، اما ذهنم انگار در میانه‌ی کابوسی بی‌صدا درگیر جنگی مبهم شده بود. قلبم در سینه‌ام می‌کوبید، بی‌نظم و بی‌قرار، گویی که می‌خواست از قفسه‌ی سینه بیرون بزند و فرار کند.
چشمم به گوشه‌ی اتاق افتاد. همان کیف چرمی قدیمی، با آن دسته‌ی ساییده و رنگ‌پریده‌اش، ساکت و بی‌صدا گوشه‌ای افتاده بود. فقط با دیدنش، همه چیز دوباره در ذهنم زنده شد؛ تمام آن‌چه قرار بود بر سرم آید، مثل چاقویی کند درونم را شکافت. ای‌کاش هیچ‌وقت چیزی به یادم نمی‌آمد. ای‌کاش زمان همان‌جا، در خواب، متوقف می‌شد و من در جهل شیرینی می‌ماندم.
دستی لرزان به صورتم کشیدم. پوستم سرد بود، بی‌رمق. نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #55
ژولی، با همان لباس پف‌دار کهنه و پیش‌بند سفید چرک، گوشه‌ای ایستاده بود. دستمالی در دست داشت و مدام دماغش را پاک می‌کرد. چهره‌اش رنگ پریده بود، گونه‌هایش از اشک خیسی می‌درخشید. سوزان، ساکت‌تر از همیشه، با چشم‌هایی اشک‌بار، بی‌صدا گریه می‌کرد. وقتی نزدیکشان شدم، ژولی و سوزان هردو با تمام قدرت مرا در آغوش کشیدند. گریه می‌کردند؛ زار زار، بی‌پرده، بی‌شرم. انگار تمام دردشان را با اشک بیرون می‌ریختند.
من هم می‌خواستم گریه کنم. تمام جانم لبریز از اندوه بود. اما چیزی درونم یخ زده بود. نه اشکی مانده بود، نه صدایی برای فریاد زدن. فقط دستانم را دورشان حلقه کردم. برای آخرین بار، برای آخرین گرما.
- مراقب خودتون باشید... اگه شد، نامه می‌نویسم.
صدایم خش‌دار بود. انگار از گلویی که دیگر توان فریاد نداشت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abra_.

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #56
نمی‌دانم چقدر گذشت. دقیقه؟ ساعت؟ زمان دیگر برایم معنا نداشت. فقط افکاری تار، وهم‌آلود، پر از اضطراب و ناامیدی، مثل خوره ذهنم را می‌خوردند.
ناگهان کالسکه با تکانی شدید ایستاد. تعادلم را از دست دادم و به صندلی روبه‌رو کوبیده شدم. نگهبانان پیاده شدند. من هم مجبور به پیاده شدن بودم.
پاهام سست بود، اما ایستادم. چشمم به کشتی افتاد. نه، بیشتر شبیه قایقی چوبی بود. کنار بندر، آرام در دل آب تکان می‌خورد. خیال کرده بودم اینجا همان سرزمین موعود است، اما با دیدن نشان سلطنتی، فهمیدم اشتباه می‌کنم.
یکی از نگهبانان کیفم را برداشت و جلوتر راه افتاد. من هم با چشمانی نیمه‌مات دنبالش رفتم. هنوز چند قدم برنداشته بودم که چیزی در مقابلم نگاهم را ثابت کرد.
جناب جانسون کلارک... همان دوست جوان پدر، با لباس سرهنگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #57
چشمان جانسون در آن لحظه غمگین‌تر از همیشه شد. انگار می‌خواست چیزی بگوید، اما نمی‌دانست کدام جمله می‌تواند زخم آن‌همه درد را تسکین دهد.
با مکثی کوتاه، جانسون سرش را به طرف ژنرال چرخاند، گویی هنوز به‌دنبال کلماتی می‌گشت که بار حقیقت را سبک‌تر کنند. سپس، با صدایی آرام اما قاطع ادامه داد:
- من و ژنرال... با شما به اون سرزمین میایم. همراه‌تون خواهیم بود، تا پایان مسیر.
لحظه‌ای در جا خشکم زد. صدایش در گوشم پژواک یافت، مثل ناقوسی در کلیسایی خالی. چیزی در درونم فشرده شد؛ شاید آسودگی، شاید هم اضطرابی تازه. نمی‌دانستم باید خوشحال شوم که تنها نیستم، یا بترسم از اینکه حتی حضور آدم‌هایی آشنا هم نمی‌توانست این راه را برایم امن کند.
چشمم به نگاه ژنرال افتاد. سرد، نافذ، همان‌طور که همیشه بود. با آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #58
پا روی عرشه گذاشتم. صدای چوب خیس زیر کفشم پیچید. بوی قیر و طناب و عرق انسان در هوا معلق بود. چینی به دماغم دادم، ناخداگاه اخمی نیمه غلیط بر چهره‌ام ظاهر شد.
ملوانی شکسته از کنارم گذشت، کلاهی چرک‌مرده بر سر، و چشمانی که چیزی بیشتر از خستگی در آن موج می‌زد. نگاهی کوتاه به من انداخت، اما چیزی نگفت. نه سلام، نه طعنه. فقط عبور کرد، مثل بقیه.
جانسون کمی عقب‌تر از من وارد عرشه شد. کیفش را طوری نگه داشته بود که انگار خالی است.
ژنرال اما آرام‌تر قدم برداشت، با چشمانی تیزبین که همه‌ چیز را می‌کاوید.
ناخدا مردی میان‌سال بود با چهره‌ای سخت و پوستی آفتاب‌سوخته. چشم‌هایش آبی، بی‌روح، مثل خود دریا. وقتی ما را دید، تنها سری تکان داد و دستور داد بادبان‌ها را بالا بکشند. کشتی با ناله‌ای سنگین جان گرفت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #59
لحظه‌ای سکوت کردم. حتی نفس نکشیدم. دوباره… صدا تکرار شد. بلندتر، نزدیک‌تر. این صدای عادی کشتی نبود. صدایی بود شبیه به...
نفس در سینه‌ام حبس شد. پاورچین‌پاورچین به سمت در رفتم. دستم را روی چوب در گذاشتم. لرزش خفیفی در دیوار حس می‌شد، مثل ارتعاش نبض موجودی عظیم. در را آرام باز کردم. راهرو نیمه‌تاریک بود. چراغ‌ها کم‌نور، سایه‌ها روی دیوارها می‌رقصیدند. اما چیزی آنجا بود. حسی عجیب، حضوری نادیدنی.
قدم به بیرون گذاشتم. راهرو به نظر خالی می‌آمد، اما ته دلم می‌دانستم چیزی در کمین است. صدایی از پشت سرم آمد؛ صدایی شبیه کشیده شدن چیزی روی چوب.
برگشتم… اما چیزی ندیدم. همان لحظه، از بالا صدای فریاد یکی از ملوانان آمد. بلند، مضطرب، ترس‌خورده...
با وحشت از خواب پریدم.
سینه‌ام بالا و پایین می‌رفت. هوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆

☆هیرو☆

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/8/23
ارسالی‌ها
247
پسندها
1,779
امتیازها
9,913
مدال‌ها
11
سن
22
سطح
10
 
  • #60
صبح با نور خاکستری‌ای که از روزنه‌ی کوچک روی دیوار به درون خزیده بود، بیدار شدم. دیگر از آن کابوس خبری نبود، اما سنگینی‌اش روی سینه‌ام مانده بود. صدای قدم‌ها و فریادهای خفیف خدمه، نشان می‌داد روز تازه‌ای روی دریا آغاز شده است.
لباس‌هایم را پوشیدم و موهایم را شانه زدم. دستم را چند لحظه روی سینه‌ام نگه داشتم. هنوز تپش قلبم آرام نشده بود. از اتاق بیرون رفتم و به سوی عرشه بالا رفتم، جایی که جانسون را پیدا کردم.
او آنجا بود؛ با همان صورت آفتاب‌سوخته، موهای روشن که به عقب شانه شده بود و نگاهی که میان سختی و مهربانی در نوسان بود. وقتی مرا دید، لبخند خفیفی زد و سرش را به نشانه‌ی احترام تکان داد.
- صبح‌به‌خیر، دوشیزه.
به آرامی سر تکان دادم.
- صبح‌به‌خیر.
چند ثانیه سکوت بین‌مان ماند. بوی نمک و آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆هیرو☆

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا