- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #21
-
تذکر:
نویسندگان عزیز از نوشتن رمانهایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.
مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی میشود عبارتاست از:
1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (همجنسگرایی، ....)
2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمانها و زیر سوال بردن چارچوبهای جامعه اسلامی
3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.
و...
قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:
1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.
2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.
3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:
4. با مطالعه رمانهای نویسندگان انجمن به آنها امید نوشتن خواهید داد.
در حال تایپ رمان من ارگ بمُ تو نقش جهانی | فاطمه محمدی اصل کاربر انجمن یک رمان
- نویسنده موضوع میم.فـــا๛
- تاریخ شروع
- پاسخها 77
- بازدیدها 4,241
- کاربران تگ شده هیچ
- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #22
- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #23
میخواهم از صحنه خارج بشوم که فریادِ دخترکِ ساناز نام سر جا خشکم میکند.
آن صدا، آن نوای گستاخ، زیادی آشناست!
- برای بار هزارم دارم میگم من ساناز نیستم! آهای آصف شیوانی، کدوم گوری قایم شدی؟
با پایان جملهاش، بیدرنگ به سمتشان میچرخند.
انتظار دارم ساناز با آن ناز و خودشیفتگی همیشگی به مهناز نگاه کند؛ اما همزمان، نگاهمان در هم تلاقی میشود. نگاهی که به جای ناز، بیباکی و خشم دارد. تمام جسارتش با دیدنم رنگ میبازد.
حتی دوسه قدم عقب میرود که دامن بلند لباسش، زیر پایش گیر میکند. گفتم لباس...آن سفیدِ پرشکوه، بینهایت به او میآمد. شبیه تندیسی از فرشتههای یونانی شده است... .
برای حفظ تعادل، اجباراً دستش را بلند کرده به ستون کناریش بند میکند. ناباور...
آن صدا، آن نوای گستاخ، زیادی آشناست!
- برای بار هزارم دارم میگم من ساناز نیستم! آهای آصف شیوانی، کدوم گوری قایم شدی؟
با پایان جملهاش، بیدرنگ به سمتشان میچرخند.
انتظار دارم ساناز با آن ناز و خودشیفتگی همیشگی به مهناز نگاه کند؛ اما همزمان، نگاهمان در هم تلاقی میشود. نگاهی که به جای ناز، بیباکی و خشم دارد. تمام جسارتش با دیدنم رنگ میبازد.
حتی دوسه قدم عقب میرود که دامن بلند لباسش، زیر پایش گیر میکند. گفتم لباس...آن سفیدِ پرشکوه، بینهایت به او میآمد. شبیه تندیسی از فرشتههای یونانی شده است... .
برای حفظ تعادل، اجباراً دستش را بلند کرده به ستون کناریش بند میکند. ناباور...
آخرین ویرایش
امضا : میم.فـــا๛
- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #24
- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #25
- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #26
- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #27
- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #28
- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #29
- تاریخ ثبتنام
- 25/1/22
- ارسالیها
- 293
- پسندها
- 1,796
- امتیازها
- 10,013
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #30
