• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آسمون آبی من | سمندون کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع سمندون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 742
  • کاربران تگ شده هیچ

سمندون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/5/25
ارسالی‌ها
32
پسندها
26
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
#پارت‌بیست‌نهم

یکم بعد داخل میشم و بعد استاد وارد میشه. تمرکز نداشتم و نمی تونستم درست درسو
متوجه بشم. زیرچشمی دیدم ترانه هم توهمه.
کلاس تموم میشه و کلاس خلوت. بهرام و الناز باهم میرن ، سیاوش و مبینا هم یه طرف .

ترانه- کجا میری؟

-کار

ترانه- میشه منم بیام؟

-کجا؟!

ترانه-همین کاری که میگی بیام ببینم کجاست

-خیر نمیشه برو پیش رفیقات

ترانه-اونا که هرکدوم رفتن پی کار خودشون ، دیگه کلاسم که نداریم بزار بیام دیگه

-نمیشه میگم! بیای اونجا بگم کی هستی؟

ترانه-دوستت

-نمیشه

حین اینکه قدم تند میکنم سمت ماشین با صدای بلندی میگه

ترانه- پس منم میرم پیش پارساااا

سر جام می ایستم و چشمام رو به هم فشار میدم.

-آخه چرا اینقد لوسی!

بر میگردم سمتش
-برگرد خونه ات ،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

سمندون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/5/25
ارسالی‌ها
32
پسندها
26
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
بدون اینکه نگاهش کنم و درحالی که نگاهم روی جاده‌اس بهش میگم:
- خوبی؟
- بله
-چه باادب
- وای سهیل یبار می‌خوام عین آدم رفتار کنما!
لبخند می‌زنم و یه نیم نگاهی بهش می‌ندازم. حس می‌کنم هوا داره خفه میشه. شیشه رو میدم پایین و روبه بهش میگم:
- کجا بریم؟
- وا خل شدی هوا یخه ببند شیشه رو.
پس چرا من دارم می‌سوزم؟
- خوبه بذار باشه، نگفتی کج... .
- بریم باغ رستوران آلما؟!
- کجاست آدرسش؟
- مال بهرام ایناست خیلی جای خوبی... .
- نمیشه یه جای دیگه بریم؟ بهرام مهرامو بیخیال شو.
- خب، من نمی‌شناسم جای دیگه ایی رو. اصلاً نگه دار. نخواستیم!
- خب من می‌شناسم.
- ... .
- الان تو می‌خوای بری پیش بهرام یا با من غذا بخوری؟!
- بابا می‌گفتم یعنی بریم اونجا خیلی خوشگل بود!
- حالا اونجام میریم.
- واقعا؟ یعنی بازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

سمندون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/5/25
ارسالی‌ها
32
پسندها
26
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
#پارت‌سی‌و‌یکم

ترانه خیلی راحت پشت سر داییم وارد میشه کیف دستیشو میندازه روی میز و خودش میشینه
روی کاناپه. من آروم میام داخل و در حالیکه هنوز آثار شرم و بهت توی چهرمه، درو میبندم و همونجا درحالیکه نگاهم به زیره می ایستم. انگار که من مهمون ناخونده باشم و ترانه صاحبخونه! آخه چطور اینقدر راحتی؟ من الان روی یه حصیر تیغی ام!

ترانه- وااااااو چه خونه ی دنجی داریناا ..(نه که تا حاال ندیدی!)

داییم از داخل اتاق درحالیکه چند تیکه لباس راحتی پوشیده بر میگرده و میگه

کیارش -راحتت باش خونه خودته ترانه جان!

ترانه جان؟!چه زود دخترخاله پسر خاله شدن! بعد چرا لباس راحتی پوشیده نکنه میخواد
بمونه؟! تو افکار خودم بودم که دایی با یه پس گردنی محکم منو بر میگردونه!

کیارش - تو چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا