• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دلاریس | فرنوش کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع *feri*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 115
  • کاربران تگ شده هیچ

*feri*

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دلاریس
نام نویسنده:
فرنوش
ژانر رمان:
عاشقانه، اجتماعی، درام
کد رمان: 5857
ناظر: Taraneh.j Taraneh.j


به نام یزدان پاک

خلاصه: افکاری که همانند موریانه سال‌ها به جانِ دل و ذهن دلارا بعد از اولین برخوردش با او افتاده است اما هر بار با دلیل و بی‌دلیل آن‌ها را انکار می‌کند به خاطر بازگشت دوباره‌اش پر و بال می‌گیرند. اما یک حرکت، یک غفلت باعث می‌شود قبل از آن که افکارش اوج بگیرند و به جوابی برسند سقوط کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

AROOS MORDE

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
2,092
پسندها
23,964
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
سن
22
سطح
30
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROOS MORDE
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] *feri*

*feri*

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
مادربزرگم همیشه می‌گفت:
- حواستان به یهویی های زندگی‌تان باشد. همان‌هایی که خیلی اتفاقی سر راهتان سبز می‌شوند، خیلی یواشکی می‌آیند و عزیز دل می‌شوند، مهربان‌ترین زندگی... همان‌ها که می‌خواهند لحظه‌هایتان را زیر و رو کنند ...
این روزها عجیب حرف‌‌هایش را با جون و دل حس می‌کنم...
یهویی اومد، یهویی شد عزیز دل، یهویی توی دلم خونه کرد.
اما این یهویی، شوخی نبود، نوجوونی نبود...این یهویی واقعاً با دلم بافته شده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*feri*

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
صدای آهنگ به قدری بلند و آزار دهنده بود برایم که اخم‌هام ناخودآگاه درهم رفت. کیف نقره‌ای بند دارم رو از روی مبل برداشتم و روی دوشم انداختم. دوباره نگاهی به ساعت گوشیم انداختم...ده شب بود و من باید بر می‌گشتم. بلند شدم و سمت آوا رفتم. آوایی که با لبخند داشت به چشم‌های دوست پسرش نگاه می‌کرد. حق هم داشت، تولدی که برایش تدارک دیده بود بدون کم و کاستی بود و این برای دل خوش کردن آوای ما کافی بود. نرم گوشه‌ی پیراهن ماکسی گلبهی رنگش رو کشیدم تا او را متوجه‌ی خودم کنم. چشمان ریزش با مهربانی روی چهره‌ی کلافه‌م نشست. لبخندش عمیق‌تر شد و صورت ظریفش رو نزدیک صورتم آورد با صدای نسبتاً بلندی پرسید:

- چی شده دلارا؟ چرا تو لکی؟!

لبم رو غنچه کردم و نگاهی به فضای غرق در تاریکی و دود انداختم. خیلی‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*feri*

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
صدایش، صدایی که نرم بود اما نامم را با تردید ادا کرده بود زیادی آشنا به نظر می‌رسید. سرم را بلند کردم و سمتش چرخیدم. با دیدنش قلبم...قلبم مالش رفت و عجیب و غریب شروع به تپیدن کرد. خودش بود؟ مردی که روی پله‌ها با آن کت و شلوار مشکی رنگ و چشمانی نافذ و گرم نگاهم می‌کرد خودش بود؟

- کیان... ‌.

لبخندی زد. پاهایش را که روی پله‌ها بود جمع کرد و بلند شد. گامی سمتم برداشت و درست روبه‌رویم...روبه‌روی منی که با دیدنش بی‌شباهت به گدازه‌ی آتش بودم ایستاد.

- پس بعد سه سال قرار بود اینطوری هم دیگه رو ملاقات کنیم؟! در این مکان!

چشم‌هایم نرم و آهسته از هیکل جذابش کنده می‌شود. در اصل باید می‌گفتیم، دو سال و چهار ماه، از آخرین دیدارمان می‌گذشت. اما حرفی نزدم و دوباره به هیکلش خیره شدم...مرد روبه‌رویم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*feri*

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

*feri*

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
6
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
قهقه‌ی مامان بلند شد، هر چند بین خنده‌هاش نسبت به کلماتی که استفاده کردم چشم غره رفت اما مهم نبود، مهم این بود که من از حس مضخرفی که امروز نسبت به کلاس و درس داشتم رها شده بودم.با خنده یک لیوان موهیتویی که خودش درست کرده بود را جلویم گذاشت، بدون معطلی لیوان را برداشتم و از خنکیش لبخند زدم و شروع به نوشیدنش کردم. لبخند روی لبم بود و مامان دوباره مشغول غذایش شد، از عطر و بوش مشخص بود که قیمه داریم. با یادآوری چیزی دست از نوشیدن برداشتم و نیشم هم جمع شد‌. نمی‌توانستم الان که تازه مدرسه‌م شروع شده راجب گندی که بالا آوردم از مامان کمک بخوام قطعا اندازه‌ی همان گوشت‌های قیمه شده قیمه قیمه‌م می‌کرد. دو دل نگاهش کردم که نگاهم جلب سینی میوه شده، میوه‌ها رو با صلیغه خرد کرده بود و توی ظرف ریخته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 13)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا