• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ایستگاه سکوت | بانوی بهار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بانوی بهار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 95
  • بازدیدها 1,037
  • کاربران تگ شده هیچ

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
143
پسندها
315
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ایستگاه سکوت
نام نویسنده:
بانوی بهار
ژانر رمان:
عاشقانه، جنایی
کد رمان: 5860
ناظر: MAHLA.MI MAHLA.MI

خلاصه:

ماهی، دختری با گذشته‌ای خاکستری و چشمانی که هیچ احساسی را لو نمی‌دهند، ناگهان وارد زندگی اهورا می‌شود؛ پسری که خودش را وقف کمک به آدم‌ها کرده و حتی دشمنانش به خوبی‌اش اعتراف می‌کنند.
اما ورود ماهی، هم‌زمان با یک قتل مرموز در دل شهره. پلیس، تنها سرنخش را به اهورا می‌رسونه؛ بی‌آنکه خودش بدونه چرا.
در دل ماجراهایی که مرز بین عشق و جنایت رو محو می‌کنه، اهورا باید تصمیم بگیره: به دختری اعتماد کنه که سایه‌ی مرگ همیشه پشت سرشه، یا همه چیز رو نابود کنه... حتی قلب خودش رو.
یا پایانی که...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : بانوی بهار

AROOS MORDE

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
2,095
پسندها
23,987
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
سن
22
سطح
30
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROOS MORDE
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAHLA.MI

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
143
پسندها
315
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه

هیچ‌کس دقیق نمی‌دونه «اون شب» دقیقاً چی شد.
نه صدایی بلند شد، نه کسی جیغ زد، نه پلیسی آژیر کشید... فقط یه ایستگاه خالی، یه فانوس خاموش، و رد خونی که هیچ‌وقت پاک نشد.
شهری بی‌نام که دیوارهاش نفس می‌کشن و کوچه‌هاش حافظه دارن.
ماهی، زنی با نگاه خونسرد و گذشته‌ای مبهم؛
اهورا، مردی که به‌جای قلب، یه راز توی سینه‌اش می‌تپه.
و ایستگاهی که همه چیز از اون شروع شد… یا شاید، همه چیز اون‌جا تموم شد.

گاهی سکوت، بلندترین فریاده.
و گاهی عشق، خطرناک‌ترین جنایته.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
143
پسندها
315
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول

بارون، بی‌وقفه می‌بارید. مثل بغضی که سال‌ها فرو خورده شده بود و حالا داشت با خشم می‌بارید روی شهری که حتی اسم هم نداشت. عقربه‌های ساعت، ۲:۴۴ رو نشون می‌دادن. خیابون خالی بود؛ نه صدای ماشینی، نه نوری از پنجره‌ای. فقط اون ایستگاه لعنتی، با چراغ زرد کم‌جونش، نفس می‌کشید.
اهورا، دست‌هاشو توی جیب کت چرمی‌ش فرو کرد و بی‌صدا به ریل‌ها زل زد. چهره‌ش خونسرد بود، ولی نگاهش نه. انگار توی ذهنش، یه جنگ داخلی به پا شده بود.
صدای سوت قطار نیومد. حتی بوق هشدار. فقط صدای قدم‌هایی که به آرومی بهش نزدیک می‌شدن.
- دیر اومدی...
صدا، مثل خراش روی آینه بود. آروم، سرد، و آشنا. اهورا برگشت. ماهی اونجا بود؛ با پالتوی مشکی بلند، موهای خیس و لبخندی که هیچ حسی توش نبود.
- نمی‌خواستم بیام.
- ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
143
پسندها
315
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
باد شدیدی وزید. قطره‌های بارون، مثل تیغ به صورت ماهی می‌خورد. چند لحظه ساکت موند؛ نه به‌خاطر حرف‌های اهورا، بلکه چون ذهنش توی گذشته‌ای غرق شده بود که هرگز پاک نمی‌شد.
هفت سال پیش، وقتی هنوز یونیفورم پلیس تنش بود، یه مأموریت ساده توی یه انبار متروکه، همه‌چی رو زیر و رو کرد. صدای جیغ، صدای شلیک، و بعد... تاریکی. همون شب بود که برای اولین‌بار دیدن مرگ، براش آسون شد.
- اهورا...
صدای ماهی لرزید، نه از ترس، نه از سرما، از چیزی دورتر؛ چیزی شبیه پشیمونی.
- من اون شب انتخاب نکردم که خلافکار شم. اونا انتخابم کردن.
اهورا دندون‌هاشو روی هم فشار داد. دلش می‌خواست باورش کنه، ولی عقلش فریاد می‌زد: «دروغ می‌گه!»
- باند سایه دنبالت نبود، ماهی. تو اونا رو ساختی.
ماهی سرش رو به‌آرومی پایین انداخت. توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
143
پسندها
315
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
اهورا به سختی نفس می‌کشید. ضربان قلبش به قدری تند شده بود که گوشش فقط صدای آن را می‌شنید. زمین هنوز از انفجار لرزیده بود، ولی مغزش دیگه نه. ذهنش پر از سوال‌های بی‌جواب و تصویرهای مبهم بود. راد، ماهی، باند سایه، همه مثل شبح‌هایی بودن که تنها از سایه‌شون می‌شد ردشون رو گرفت.
ماهی، پشت به دیوار ایستاده بود، اسلحه رو توی دستش می‌چرخوند. نگاهش به سمت اهورا بود، اما انگار چیزی از اون نگاه پنهون بود. یه چیز تاریک‌تر از همیشه.
- هنوزم نمی‌فهمی، اهورا؟
صدای ماهی خنک بود، اما همچنان به طرز عجیبی سنگین. اهورا خودش رو جمع و جور کرد و به جلو گام برداشت.
- نمی‌فهمم چون توی این بازی، همه‌چیز به غیر از واقعیت تغییر کرده. ماهی، کی واقعاً به تو اعتماد می‌کنه؟ تو فقط یه مهره در بازی بزرگ‌تری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
143
پسندها
315
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
اهورا نگاهش رو از ماهی برداشت و به سمت درخت‌های تاریک کنار خیابان چرخوند. صدای قدم‌ها به سرعت نزدیک‌تر می‌شد. هر لحظه بیشتر حس می‌کرد که در دل یک دام پیچیده و بی‌پایان گرفتار شده. اما چیزی در درونش بود که او را به سمت ماهی کشاند، چیزی که نمی‌توانست انکار کند. اعتماد؟ نه، فقط یک درک مبهم از اوضاع.
"باند سایه..." این کلمه دوباره در ذهنش پیچید. تمام این مدت با خود فکر کرده بود که ماهی یک اسیر ساده است، اما حالا، پس از این همه درگیری و فریب، حقیقتی تلخ‌تر در برابرش قرار گرفته بود.
قدم‌های سنگین به وضوح از دل شب می‌آمدند. ماهی هنوز هم به تاریکی نگاه می‌کرد، انگار تمام گذشته‌اش در آنجا نهفته بود. آوای قدم‌ها به سرعت تبدیل به صدای نفس‌های سنگین شد. در همین لحظه، سایه‌ای از پشت دیوار بیرون آمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
143
پسندها
315
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
اهورا احساس می‌کرد که در دنیای نامعلومی گم شده است. همه چیز به سرعت در حال تغییر بود، اما او هنوز نمی‌توانست برای لحظه‌ای به این همه اطلاعات و اتفاقات کنار هم پی ببرد. ماهی، همیشه فراتر از چیزی بود که او تصور می‌کرد. گذشته‌ی تاریکش، قاتلان، باندهای بزرگ، و حالا این بازی‌های مرگبار؛ همه چیز به هم پیچیده بود.
او نفس عمیقی کشید و به ماهی نگاه کرد. ماهی اسلحه را با دقت به طرف مرد بی‌حرکت روی زمین نشانه گرفته بود. بدن مرد بی‌جان روی زمین افتاده بود و هنوز چشمانش از وحشت و حیرت باز مانده بود. اهورا با صدای آرام گفت:
- این چطور شد؟ من اصلاً متوجه نشدم چطور همه‌چیز به اینجا رسید.
ماهی اسلحه را پایین آورد و با صدای سردی جواب داد:
- همیشه چیزهایی هست که نمی‌فهمی. ولی چیزی که باید بدونی اینه که تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
143
پسندها
315
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
ماشین‌ها نزدیک‌تر می‌شدند و صدای موتورهای غرش‌کنان در شب تاریک، فضای اطراف را پر کرده بود. ماهی به آرامی از جایش بلند شد و اسلحه‌اش را به‌طور غیرارادی در دستانش چرخاند. اهورا هنوز گیج و سرگردان به اطرافش نگاه می‌کرد. او نمی‌توانست تصویر ماهی را با هیچ‌کسی که قبلاً در زندگی‌اش دیده بود، مقایسه کند. ماهی، خود یک جهان پیچیده بود؛ جهانی که کسی نمی‌توانست در آن زندگی کند مگر اینکه قوانین آن را می‌شناخت.
- پس چی باید بکنیم؟ این‌ها اومدن تا کارو تموم کنن.
اهورا با تردید پرسید. صدای قدم‌هایش به سمت ماهی نزدیک‌تر شد. در حالی که نگاهی پر از ابهام در چشمانش دیده می‌شد، دستش به اسلحه‌اش رسید.
ماهی هیچ جوابی نداد. فقط به جلو نگاه کرد و آرام گفت:
- همون‌طور که همیشه باید انجام بدی، اهورا. مبارزه کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
143
پسندها
315
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
صدای بارون تندتر شده بود. هر قطره‌اش انگار زخمی تازه روی خاطره‌های ماهی می‌کوبید. توی کوچه‌ پس‌کوچه‌های تاریک شهر، اون و اهورا زیر یه سایه‌بان باریک ایستاده بودن. بوی نم خاک و دود باروت، هوای بین‌شون رو پر کرده بود.
ماهی گفت:
- رها باید پیداش شه، اهورا. اون تنها کسیه که رمز فایل رو بلده.
اهورا بهش خیره شد و لب زد:
- حتی اگه پیداش کنیم، از کجا معلوم که بهمون خ**یا*نت نکنه؟ اگه هنوز با باند سایه باشه چی؟
ماهی اخم کرد و گفت:
- رها یه‌بار بهم خ**یا*نت کرد، ولی مطمئنم یه چیزی ته دلش هنوز زنده‌ست. من اونو بهتر از تو می‌شناسم.
اهورا اسلحه‌اش رو زیر پالتوی چرمی‌اش جا داد و گفت:
- پس دنبالش می‌ریم. اما اگه کوچک‌ترین خطری احساس کنم، خودم تمومش می‌کنم. برای خودت نمی‌گم، برای اینکه نمی‌خوام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : بانوی بهار

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا