• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ایستگاه سکوت | بانوی بهار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بانوی بهار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 95
  • بازدیدها 2,174
  • کاربران تگ شده هیچ

رمان در چه سطحی بود؟

  • خوب بود

    رای 0 0.0%
  • متوسط

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
هوای اون‌طرف در، مثل مه بود. نه سرد، نه گرم. مثل یه خاطره‌ٔ قدیمی که نه تلخه، نه شیرین؛ فقط هست.
اهورا لحظه‌ای ایستاد.
- اینجا کجاست؟
- بین واقعیت و خیال. یه راه فرار موقته. برای کسایی که ذهنشون، محدود به دنیا نیست.
- این‌همه مدت اینجا بودی؟
- نه... اینجا آخرین پناهگاهه. وقتی فهمیدن دارم برمی‌گردم... فرار کردم. فقط چند ساعت وقت داریم، اهورا. بعدش باید تصمیم بگیری.
- چه تصمیمی؟
ماهی با نگاه سنگینی گفت:
- موندن یا برگشتن.
- من بدون تو هیچ‌جا نمی‌رم.
- ولی من دیگه اون ماهی قبلی نیستم...
اهورا چند قدم رفت جلوتر.
- فرقی نمی‌کنه. مهم نیست چقدر عوض شدی، مهم اینه که هنوزم تویی... با تموم زخم‌هات.
ماهی اشک توی چشماش جمع شد.
دست اهورا رو گرفت و نشوندش روی یه نیمکت چوبی، وسط فضای مه‌گرفته.
- باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
اهورا چشماشو باز کرد. هنوز همون مه اطرافش بود، ولی یه چیزی فرق داشت. سنگینی فضا کمتر شده بود؛ مثل لحظه‌ای قبل از بیدار شدن از یه خواب عمیق.
- من آماده‌ام.
ماهی سرشو آروم تکون داد.
- پس بریم.
پا به پای هم راه افتادن، از بین درختایی که حالا شبیه تصویرهایی نصفه‌نیمه و لرزون بودن. هر قدمی که برمی‌داشتن، زمین زیر پاشون واضح‌تر می‌شد. انگار داشتن روی مرز بین بودن و نبودن حرکت می‌کردن.
یه صدای زن از دور اومد. جدی و سرد:
- اون نباید برگرده!
اهورا ایستاد.
- کی بود؟
ماهی مکث کرد.
- یکی از نگهبان‌های مرز. اگه بخوای منو با خودت ببری، باید از اون عبور کنیم.
- پس می‌جنگیم.
- نه با اسلحه، اهورا. اینجا ذهن می‌جنگه... نه عضله.
صدای زن دوباره تکرار شد، این بار نزدیک‌تر و تهدیدآمیزتر:
- برگرد. هنوز دیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
نور برگشت. نه تیز بود، نه زننده. مثل آفتابی که از پشت ابر بیرون بیاد، آروم و لطیف. اهورا اول صدای قلب ماهی رو شنید. بعد صدای خودش. بعد بوی خاکِ خیس، بوی زندگی.
چشماشو باز کرد. سقف آشنا... همون اتاق کوچیکی که چند ماه توش زندگی کرده بودن. کنار بخاری، اون مبل قدیمی، قاب عکس افتاده روی زمین...
ماهی آروم تکون خورد و چشماش لرزید. بعد، کم‌کم پلکا بالا رفت. اولین چیزی که دید، صورت اهورا بود.
- برگشتیم؟
- آره. با هم.
بغض توی گلوی ماهی گیر کرد. نمی‌خواست گریه کنه، ولی اشکاش خودشونو انداختن بیرون. دستشو بالا آورد، زد به سینه اهورا.
- دیوونه‌ای! دیوونه‌ی لعنتی! می‌دونی اگه نمی‌تونستی برگردی چی می‌شد؟
- می‌دونم. ولی ارزششو داشت. تو... ارزششو داشتی.
ماهی زد زیر گریه. اما صدای گریه‌ش هم با لبخند قاطی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
دو روز گذشته بود از اون برگشتِ معجزه‌آسا. ماهی هنوز گاهی با خودکار رو دستش خط می‌کشید، ببینه خواب نیست. اهورا هر بار که تو آینه خودش رو می‌دید، مکث می‌کرد. یه جور حس غربت توی خودش پیدا کرده بود. انگار بخشی از وجودش هنوز اون طرف، بین سایه‌ها جا مونده بود.
- حس نمی‌کنی یه چیزی فرق کرده؟
- چی مثلاً؟
- نمی‌دونم... خودم. خود تو.
ماهی روی صندلی کنار پنجره نشسته بود، یه لیوان چای تو دستش، نگاهش به حیاط.
- همه‌چی فرق کرده اهورا. ما برگشتیم، ولی مثل قبل نیستیم. و شاید این خوبه.
اهورا خم شد، بوسه‌ای نرم روی شونه‌اش گذاشت.
- اگه قراره یه چیزی تغییر کنه، من فقط یه چیز می‌خوام ثابت بمونه. اینکه تو باشی.
نیما هنوز نتونسته بود اون‌چیزی که شنیده بود رو هضم کنه. حضورش بین‌شون یه جورایی سنگین شده بود. اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
پنجره با صدای کشیده‌شدن چیزی روی شیشه لرزید. ماهی بیدار شد، ولی فقط به اندازه‌ی یه نفس کشیدن. هنوز خواب‌آلود، هنوز گیج از مرز واقعیت و رویا.
اهورا ایستاده بود جلوی پنجره. سایه‌ها داشتن به وضوح شکل می‌گرفتن. نه مثل قبل. این بار واضح‌تر بودن، عمیق‌تر، حتی می‌شد چشماشون رو دید.
- شما نباید اینجا باشین... تموم شده!
- تموم نشده، اهورا.
- تو؟!
صداش آشنا بود. همون صدای مردی که اون طرف بهش کمک کرده بود. همونی که گفته بود تاوان داره.
سایه از دیوار جدا شد، شکل گرفت. شبیه یه انسان. مردی بلند، با چشم‌هایی که انگار توش کهکشان افتاده بود.
- یه چیز رو فراموش کردی، پسر.
- چی رو؟
- هر بار که مرگ رو دور بزنی، زندگی یه جای دیگه سوراخ می‌شه.
ماهی پشت سر اهورا ایستاد. ترسیده، ولی کنجکاو.
- تو کی هستی؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
شب اول مثل تیغی نامرئی روی پوست هر دوشون کشیده شد. اهورا ساکت بود، حتی کم‌حرف‌تر از همیشه. ماهی هم لب به لب حرف نزد. فقط نگاهش می‌کرد. اون سکوتی که تو خونه افتاده بود، سنگین‌تر از هر دعوا یا فریادی بود.
- نمی‌ذارم تو بری.
- منم نمی‌ذارم تو بری.
- پس چی کار کنیم؟
- راهی پیدا می‌کنیم... باید یه راه باشه.
اما تو دلشون، هر دو می‌دونستن این قانون، قانون یه دنیای دیگه‌ست. اینجا منطق کار نمی‌کنه. اینجا یا زندگی یا مرگ انتخاب می‌شه. نه هردو.
نیمه‌شب بود که ماهی دوباره اون سایه رو دید. این بار تو آیینه. ایستاده بود پشت سرش، اما وقتی برگشت، کسی نبود.
- انتخاب نزدیک‌تر از اونه که فکر می‌کنی...
آیینه تار شد. بخار گرفت، اما کلمه‌ای وسطش ظاهر شد:
"او بیشتر زنده‌ست..."
ماهی نفهمید یعنی چی. اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
اهورا از کنار پنجره به بیرون نگاه می‌کرد. باد تند شب، بر همهمه‌ی خیابان‌ها می‌افزود. در دل شب، هیچ‌چیز آرامش‌بخش‌تر از این سکوت نبود؛ اما دلش آشوب بود. ماجراهایی که در این چند روز گذشته بود، مثل کابوس‌های شبانه از جلوی چشمش می‌گذشت. فقط یک چیز در ذهنش روشن بود: ماهی. حالا، هیچ‌چیز به اندازه‌ی او نمی‌توانست اهورا را به این دنیا وصل کند.
ماهی، دختری که همیشه در تاریکی‌ها پنهان بود و زندگی‌اش یک معما بود، حالا برای اهورا تبدیل به چیزی بیش از یک شاهد قتل شده بود. او همیشه مانند یک سایه در کنار اهورا حرکت می‌کرد، بدون اینکه بخواهد زیاد در معرض دید قرار بگیرد. ولی حالا، دیگر همه چیز تغییر کرده بود.
ماهی از راهروی تاریک به داخل اتاق آمد و به سمت اهورا رفت. نگاهش، مثل همیشه، سرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
هوا سردتر از همیشه شده بود. درختان درخت‌کاری‌های خیابان تکان می‌خوردند و برگ‌های پاییزی در هوا می‌چرخیدند. در این شب تاریک، انگار هیچ چیزی جز سایه‌ها وجود نداشت. ماهی ایستاده بود کنار پنجره، و اهورا در آستانه‌ی در، همچنان به صدای فرمانده گوش می‌داد.
صدای فرمانده از گوشی در دست اهورا بیرون می‌آمد:
- اهورا، باید آماده باشی. هیچ چیز نباید جلوی عملیات رو بگیره. اینبار ما هدفی داریم که نمی‌تونیم ازش دست برداریم.
اهورا سرش را تکان داد، اما ذهنش با ماهی درگیر بود. نگاهش همچنان روی او ثابت مانده بود. ماهی به سویش برگشت و لبخندی سرد به لب آورد.
- می‌خوای بری؟
اهورا به چشمانش نگاه کرد، و به آرامی گفت:
- هنوز تصمیم نگرفتم. باید مطمئن بشم که هیچ‌چیزی نمی‌تونه خطر رو بیشتر کنه. نمی‌تونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
صدای قدم‌ها توی خیابان پیچیده بود. اهورا و ماهی به سمت نقطه‌ی تعیین شده حرکت می‌کردند. هیچ‌کدوم هیچ حرفی نمی‌زدند، اما در سکوت‌شون هزاران سوال و هزاران نگرانی نهفته بود. تاریکی شب همه چیز رو پوشانده بود، انگار که هیچ چیزی از نگاه‌هاشون نمی‌تونست عبور کنه.
اهورا به ماهی نگاه کرد، هنوز هم در دلش هیچ چیزی جز تردید نبود. این لحظه‌ها برایش بی‌رحمانه بودند. می‌دونست که با هر قدمی که بر می‌داره، خطرات بیشتری هم به سمتش میاد. اما ماهی، همیشه کنار او بود. از روز اول، از زمانی که از رادین جدا شده بودند، او هیچ‌گاه تنهاش نگذاشته بود. حالا باید برای این رابطه‌ی پیچیده‌ای که داشتند، تصمیم می‌گرفتند.
وقتی رسیدند به جایی که قرار بود از هم جدا بشوند، ماهی ایستاد و به اهورا نگاه کرد. این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

بانوی بهار

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
22/12/24
ارسالی‌ها
148
پسندها
347
امتیازها
1,903
مدال‌ها
4
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
اهورا به سختی نفس می‌کشید. احساس می‌کرد که همه‌چیز به یک نقطه‌ی بحرانی رسیده بود. قدم‌های سنگینش روی زمین می‌افتاد و در هر گام، وزن تصمیماتی که باید می‌گرفت بیشتر می‌شد. دلش می‌خواست که همه‌چیز متوقف بشه، که زمان برای یک لحظه طولانی‌تر از همیشه بایسته و به او فرصت بده تا بفهمه که کجا باید بره، چه باید بکنه. اما زندگی اینطور پیش نمی‌رفت.
اون شب، سردتر از همیشه بود. حتی اگر هوا سرد نبود، سرمای درونش احساس می‌شد. از کنار چند ساختمان قدیمی رد می‌شد. جایی که همه‌چیز به یادگار گذشته بود و یادآور اشتباهات بی‌شمار. اما در دل این سردی، چیزی متفاوت بود. احساس می‌کرد که هر قدمی که به سمت مقصد می‌بره، به یک تغییر غیرقابل برگشت نزدیک‌تر می‌شه.
چند دقیقه بعد، در انتهای کوچه‌ای که داشت ازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : بانوی بهار

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا