- تاریخ ثبتنام
- 22/12/24
- ارسالیها
- 148
- پسندها
- 347
- امتیازها
- 1,903
- مدالها
- 4
سطح
4
- نویسنده موضوع
- #51
هوای اونطرف در، مثل مه بود. نه سرد، نه گرم. مثل یه خاطرهٔ قدیمی که نه تلخه، نه شیرین؛ فقط هست.
اهورا لحظهای ایستاد.
- اینجا کجاست؟
- بین واقعیت و خیال. یه راه فرار موقته. برای کسایی که ذهنشون، محدود به دنیا نیست.
- اینهمه مدت اینجا بودی؟
- نه... اینجا آخرین پناهگاهه. وقتی فهمیدن دارم برمیگردم... فرار کردم. فقط چند ساعت وقت داریم، اهورا. بعدش باید تصمیم بگیری.
- چه تصمیمی؟
ماهی با نگاه سنگینی گفت:
- موندن یا برگشتن.
- من بدون تو هیچجا نمیرم.
- ولی من دیگه اون ماهی قبلی نیستم...
اهورا چند قدم رفت جلوتر.
- فرقی نمیکنه. مهم نیست چقدر عوض شدی، مهم اینه که هنوزم تویی... با تموم زخمهات.
ماهی اشک توی چشماش جمع شد.
دست اهورا رو گرفت و نشوندش روی یه نیمکت چوبی، وسط فضای مهگرفته.
- باید...
اهورا لحظهای ایستاد.
- اینجا کجاست؟
- بین واقعیت و خیال. یه راه فرار موقته. برای کسایی که ذهنشون، محدود به دنیا نیست.
- اینهمه مدت اینجا بودی؟
- نه... اینجا آخرین پناهگاهه. وقتی فهمیدن دارم برمیگردم... فرار کردم. فقط چند ساعت وقت داریم، اهورا. بعدش باید تصمیم بگیری.
- چه تصمیمی؟
ماهی با نگاه سنگینی گفت:
- موندن یا برگشتن.
- من بدون تو هیچجا نمیرم.
- ولی من دیگه اون ماهی قبلی نیستم...
اهورا چند قدم رفت جلوتر.
- فرقی نمیکنه. مهم نیست چقدر عوض شدی، مهم اینه که هنوزم تویی... با تموم زخمهات.
ماهی اشک توی چشماش جمع شد.
دست اهورا رو گرفت و نشوندش روی یه نیمکت چوبی، وسط فضای مهگرفته.
- باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.