• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان من جاسوس نیستم | آرتمیس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع semetra_roman
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 217
  • کاربران تگ شده هیچ

semetra_roman

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
38
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
من جاسوس نیستم
نام نویسنده:
آرتمیس
ژانر رمان:
#عاشقانه #جنایی #پلیسی
ناظر: A asalezazi
کد: 5872

خلاصه:
من آتوسام، یه مهاجر ایرانی‌ام که غیرقانونی اومده انگلیس. حالا هم واسه اینکه بتونم اقامت بگیرم، خودمو انداختم تو یه دردسر بزرگ. قبول کردم با اف‌بی‌آی کار کنم و برم تو نخ ادموند وایت، گنده‌ترین و خطرناک‌ترین مافیای دنیا! ولی بدبختی اینجاست… فکر نمی کنم بتونم از این قضیه جان سالم به در ببرم، احتمالا من قربانی این بازی هستم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سارابـهار❁

مدیر آزمایشی تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
28/7/23
ارسالی‌ها
883
پسندها
6,470
امتیازها
22,273
مدال‌ها
20
سن
24
سطح
14
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سارابـهار❁

semetra_roman

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
38
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
# قسمت اول: بازی خطرناک

لعنت به خودت آتوسا! احمق! خاک بر سرت کنن که عین خر سرتو انداختی پایین اومدی این ور آب!
دستمو مشت کردم و آروم کوبیدم به پیشونیم. دلم برای کوچه‌های تهرون، برای بوی نون سنگک داغ صبح‌ها، حتی برای ترافیک و دود و دمش هم تنگ شده بود. اینجا، وسط این پارک سرد و خیس لندن، کنار این تیمسار امریکایی گنده که عین کوه راه می‌رفت، حس می‌کردم دارم تو کابوس زندگی می‌کنم.
به صفحه گوشیم زل زدم. عکس مامان بود، آخرین عکسی که ازش داشتم. دو سال بود ندیده بودمش. دو سال!
«هی! حواست کجاست؟» صدای خشن تیمسار جردن منو از فکر بیرون کشید. «داری به چی فکر می‌کنی؟»
سریع گوشیو گذاشتم تو جیبم و گفتم: «هیچی... هیچی قربان. داشتم به حرفاتون فکر می‌کردم.»
کنارم ایستاد، دستاشو تو جیب کت چرمش فرو برد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

semetra_roman

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
38
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
# قسمت دوم: جزیره فلزی

دو روز گذشته بود و من دوباره تو این جهنم فلزی بودم.
رو سطح صیقلی جزیره قدم می زدم. حس می‌کردم دارم تو یه فیلم علمی-تخیلی راه می‌رم. انگار ادموند با طبیعت دشمنی شخصی داشت! کل جزیره رو با فلز و شیشه و چراغ نئونی پوشونده بود. نه یه درخت، نه یه بوته، حتی یه علف هرز هم پیدا نمی‌شد. همه چی سرد بود، خاکستری بود، بی‌روح بود.
زیر لب غر زدم:لعنتی، حتی قبرستونا از اینجا شادترن!
«ساعت هوشمند دور مچم ویبره کرد. پیام از ادموند «به دفترم بیا.
با خودم گفتم اَه! باز چی شده؟
شروع کردم به دویدن سمت ساختمون اصلی. راهروهای براق و الی_ای_دی‌های آبی رنگ که از سقف و دیوارا می‌تابیدن، حس می‌کردم دارم تو شکم یه ربات غول‌پیکر می‌دوم.
می‌دونی، همه فکر می‌کنن کسی که قدرت این رو داره که قیمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

semetra_roman

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
5/6/25
ارسالی‌ها
9
پسندها
38
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
# قسمت سوم: ابراز علاقه علمی

صبح روز بعد، جلوی آینه اتاقم ایستادم. یه لباس مشکی شیک پوشیده بودم. رژ قرمز جیغی زدم که با پوست سفیدم ترکیب قشنگی می‌داد. موهای بلند مشکیم رو که معمولاً می‌بستم، این بار باز گذاشتم و فرشون کردم. با خودم گفتم:
- خب آتوسا جون، امروز یا می‌بری یا می‌بازی!
به خودم تو آینه نگاه کردم. چشمای قهوه‌ای درشتم از استرس برق می‌زد. دستام می‌لرزید. جلوی آینه چند بار تمرین کردم:
- ادموند جان... نه! آقا ادموند... نه این خیلی رسمیه!
پوف! چرا انقدر سخته؟ من که تو ایران راحت با پسرا حرف می‌زدم. ولی این ادموند فرق داره. اصلاً آدم نیست که!.
لبخند مصنوعی بزرگی زدم و از اتاق بیرون رفتم. صدای پاشنه‌های کفشم تو راهروی فلزی اکو می‌شد. قلبم داشت از جاش درمیومد.
جلوی در دفترش ایستادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا